🏝رسیدن به معبود در ماه رمضان به واسطه حضرت مهدی(عج)🏝
📚👈فهم حقیقت رمضان و توفیق رسیدن به معبود جز با توسل به پیشگاه مهدی(عج) میسر نمی شود.
عبودیت و بندگی او نه از سر نیاز یا ترس، بلکه از سر درک حقیقت هستی و سپاس گزاری از خداست، عبودیتی که همیشه در وجود امام جاری است و در برخی حالات به نقطه اوج خود می رسد و ماه رمضان نقطه اوج بندگی امام است.
👈دعای افتتاح هم در ماه رمضان درس سلوک می دهد که پروردگارا من خواهان تمام خوبی ها و کمالات هستم و می دانم که راه رسیدن به این کمالات توسل به امام مهدی(عج) است. پس مرا به برکت وجود او به نهایت نزدیکی به خود برسان.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#رمضان_الکریم
#ادمین_مهاجر
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
🏝#ماه_رمضان_مهدوی 🏝
👈بخشچهارم🌙مطلباول🌙
⚘چرا باید در شب قدر و ماه مبارک رمضان برای مهدی فاطمه سلام الله علیها دعا کنیم؟
چرا انقدر سفارش؟!⚘
#رمضان_الکریم
#ادمین_مهاجر
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_8
#رمان_گیسو
که یادش می آمد اگر زمین و زمان بهم دوخته میشد مادرش دست از حل جدول هایش نمیکشید، همیشه از این کار مادرش متنفر بود از ارامش بیش
از حد مادرش دل خوشی نداشت. تنها مادرش بلکه تمام اهل خانه این خصلت را داشتند به جز یک نفر که آن هم کسی جز گیسو نبود : دختری که از کودکی شروشیطان بودنش را به رخ هم سن و سالانش میکشیده بزرگتر که شد شیطنت هایش هم کمتر میشدند اما باز هم
خود را جدا از این طایفه میدانست و کسانی که تعصبات پوچ و توخالی داشتند، تظاهر به دینداریشان این دختر را به مرز جنون میکشید. شاید یکی از
دلایل رفتارهای حال حاضر گیسو همین دوگانگی شخصیت هایی بود که از اطرافیانش میدید... : افکارش را کنار زد و سلام گفت : مادرش سر بلند کرد و عینک طبی مستطیل شکل طلایی رنگش را کمی روی بینی اش جابه جا کرد؛ خمی به ابروهایش آورد و جوابش را
به آرامی داد معلوم بود از کار دیشب گیسو دلگیر است.
گیسو صبحانه ی مختصری آماده کرد و مشغول شد ،زیر چشمی هم مادرش را
از سکوت حاکم راضی نبود آن را شکست و گفت:
بقیه کجان مامان ؟؟؟
- - - برادر و پدرت که طبق معمول رفتن بازار سر کار شون؛ گیتی هم با میعاد رفتن برای کارهای عروسیشونه
در دل پوزخند تلخی زد؛ عروسی ! اگر اسم این مراسم عروسی بود پس عزا را چه
مینامند.
از نظر گیسو عروسی که آهنگ و بزن و بکوب نداشته باشد که عروسی نیست...
: بدون اینکه سربلند کند همانطور که پنیر را بر روی نان می مالید فکرش را بر زبان جاری کرد
کدوم عروسی مادر من بهتر بگید یه مهمونی حوصله سر بر
#قسمت_9
#رمان_گیسو
باز تو شروع کردی؟؟ این حرفها یعنی چی دختر ؟؟
: اخه مادر من عروسی یعنی شادی و بزن و بکوب نه اینکه روضه بپا کنیم و چادر چاقچور کنیم که یه وقتی گناهی نکرده باشیم
: مادرش ، مجله را روی میز انداخت و دست راستش را روی دست چپش کوبید لبش را گزید ، دستش را مشت کردو جلوی دهانش گرفت و
گفت:
- - - خاک بر سرم این حرفا چیه که میزنی چشم سفید روضه و چادر چاقچور دیگه یعنی چی ؟؟ جراتشو داری جلوی بابات از این
حرفها بزن؟؟
والا نظرمو گفتم دیگه مادر من.
چرا چندوقته اینجوری شدی دختر ؟؟ خیال کردی متوجه تغییراتت نشدم؟! باکی نشست و برخاست میکنی که از این رو به اون
روشدی البته لازم به حدس زدن نیست یه دوست صمیمی بیشتر نداری که از سرو ریختش معلومه که چطوره
لقمه ی نان و پنیرش را روی میز انداخت و گفت : - مادر من شما که ادعای مسلمونیت میشه باید بدونی که غیبت دیگران گناه کبیره
مادرش سینه سپر کردو وصاف نشست و گفت: جلوی روی خودشم اگه لازم باشه میگم .
- اره همه همینو میگن تا خودشونو تبرعه کنن،
بعد از این حرف برخاست و بدون توجه به مادرش از آشپز خانه بیرون زد
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_10
#رمان_گیسو
چادرش را از روی تخت برداشت و سر کرد، گوشی موبایلش را در دست گرفت و به سمت در خروجی به راه افتاد
دستش به دستگیره نرسیده بود که صدای مادرش را شنید : باز که شال و کلاه کردی؟! کجا به سلامتی؟؟
با بی میلی برگشت و به مادرش نگاه کرد نفس عمیقی کشید و گفت:
- میرم بیرون
-- خودم دارم میبینم . پرسیدم کجا؟
خلقش تنگ شده بود اهل این خانه انگار باورشان نمی شد که گیسو بزرگ شده ای بابا مامان چرا انقدر گیر میدی ؟؟ ناسلامتی بیست و دوسالمه بچه که نیستم . | میرم بیرون زودم برمیگردم .
مادرش با اخم و دست به سینه به گیسو مینگریست -- این چه طرز حرف زدن دختر عه عه عه من نمیدونم کجا کم کاری کردم که تو اینجوری بار اومدی .....لازم نکرده بیا برو تو اتاقت نزدیک ظهره بابات
بیاد بببینه نیستی عصبانی میشه
تا قبل رسیدن بابا برمیگردم
خداحافظ
در مقابل چشمان متعجب مادرش به سرعت دستگیره را پایین کشید و از عمارت بیرون زد کفشهای ورنی پاشنه سه سانتی اش را بپا کرد و با قدمهای بلند
به سمت در باغ رفت.
به محض باز کردن در چشمش در دو گوی قهوه ای رنگ ثابت مانده ابروهایش در هم گره خورده در دل گفت: (مار از پونه بدش میاد ، دم خونش سبز میشه)
به اجبار صدایش را صاف کردو سلام داد
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
'920424-Panahian-M-Imamsadeq-TanhaMasir-06-48k.mp3
20.66M
💠سلسله مباحث سخنرانی
#استاد_پناهیان
با موضوع #تنها_مسیر
◇پارت ۱
[[جلسه ششم ]]
#پیشنهاد_دانلود
#ویژه_ماه_مبارک_رمضان
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#ادمین_بانو
꧁༼﷽༽꧂
❤️شــبــے یــه #نــڪــتــه❤️
💠 #کف_زدن_شیطان🔥
⚠️ #پیامبر_صلی_الله_علیه_و_آله
🔶اِذا اخَتَصَمَتْ هِیَ وَ زَوجُها فیالبَیتِ فَلَهُ فی کُلِّ زاویَهٍ مِن زوایَا البَیتِ شَیطانٌ یُصفِّقُ و یَقولُ: فَرَّحَ اللهُ مَن فَرَّحَنی!
🔸 زمانی که زن با همسرش در منزل #دعوا و مشاجره میکند (دقیقاً) در همان زمان در هر یک از زوایای منزل یک #شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و میگوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و #خوشحال کرده است!
📙 لئالیالأخبار،ج ۲،ص ۲۱۷
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝