eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
161 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 کلاسم تموم شده بود و با بدنی که بی حال بود به خاطر سرماخوردگیه دوروز پیش, پله هارو آروم آروم پایین می اومدم با ویبره رفتن گوشیم توی جیب مانتوم اون رو برداشتم و تماس رو وصل کردم _علیک سلام عطیه خانوم چه عجب یاد ما کردی؟ عطیه_علیک سلام عروس ...بهتری ؟ به دیار باقی نشتافتی هنوز؟ _به کوری چشم تو حالم خوبه خوبه ...حالا فرمایش؟ _عرض کنم خدمتت که ...حالا جدی جدی خوبی؟ _کوفت عطیه حرفت و بزن... دارم از خستگی میمیرم سه کلاس پشت سرهم داشتم الان تازه دارم میرم خونه _خب حالا کوه که نکندی پوفی کردم _قطع می کنم ها عطیه_تو غلط می کنی گوشی رو روی خواهر شوهرت قطع کنی بی حیا بلند گفتم: عطی خندید_درد ...نگو عطی آخر یکبار سوتی می دی جلوی امیرعلی ... خب عرضم به حضورت که با اون اخلاق زامبی ایت! کشیده گفتم: بی تربیت قهقه زد_ مامان گفت فردا نهار بیای اینجا دلخور بودم از امیرعلی_نه ممنون صداش مسخره شد_ وا چرا آخه؟ افتخار نمیدین یا دارین ناز می کنین ؟ گفته باشم خریدار نداره نیومدی هم بهتر! وارد حیاط دانشگاه شدم- کشته مرده این مهمون دعوت کردنتم - من همین مدلی بلدم میای دیگه؟ نفسم روباصدا بیرون دادم و بخار بزرگی جلوی دهنم شکل گرفت:باشه ممنون از عمه تشکر کن - خب دیگه خیلی حرف میزنی از درسهام افتادم اگه رتبه ام خراب بشه امسال, گردن تو! - نکه خیلی هم درس خونی! از تو درس خون ترم ...خداحافظ محی جون خندیدم- خداحافظ دیوونه خودتیی گفت و تماس قطع شد خوبی صحبت باعطیه این بود حسابی حال و هوات رو عوض میکرد... ازحالت غم زده بیرون اومدم و باصورت خندونی به آسمون گرفته نگاه کردم... چه قدر دلم برف و بارون میخواست! رسیدم به قسمت شلوغ حیاط دانشگاه ... انگار همیشه تو این محوطه پر ازدرخت کاج که توی زمستونم سبز بود , بعد کلاس همه اینجا کنفرانس میزاشتن ...قدمهام رو تند کردم ولی یک دفعه تحلیل رفت همه توانم ! امیرعلی بود آره خودش بود ! باور نمی کردم اینجا باشه...متوجه من نشد و قدمهاش رو تند کرد سمت خروجی دانشگاه! نفهمیدم چطور شروع کردم به دوییدن و داد زدم _ امیر علی ..امیرعلی!؟ صدام رو شنید و ایستاد نگاه خیلی ها چرخید روی من که مثل بچه ها با هیجان میدویدم و امیرعلی که باصدای من وایستاد! سرعتم این قدر زیاد بود که محکم خوردم به امیرعلی ... صدای پوزخند و تمسخر اطرافیانم رو شنیدم و متلک هایی رو که من و نشونه رفته بود ... ولی مگرمهم بود وقتی امیرعلی اینجا بود! سرزنش گر گفت: چه خبره محیا؟؟؟؟ https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 یادم رفته بود دلخوربودنم با لبخند یک قدم عقب رفتم و به صورتش نگاه کردم! _ببخشید دیدم داری میری فکر کردم لابد با خودت گفتی من رفتم! اومدی دنبال من؟ به موهاش دست کشید و با کمی مکث گفت:خب راستش آره! باهاش هم قدم شدم و بیرون اومدیم که گفت:یکی از مشتری هامون ماشینش اینجا خاموش کرده بود زنگ زد اومدم اینجا... میدونستم امروز کلاس داری گفتم منتظرت بمونم باهم بریم ولی اصلا حواسم به سرووضعم نبود کاش نمی.... صدای پراز تردیدش رو نمی خواستم!! سرخوش پریدم وسط حرفش _مرسی که موندی باهم بریم نگاهش رو چرخوند توی صورتم و روی چشمهام ثابت شد و آروم گفت : _ماشین ندارم لحن امیرعلی کنایه داشت! نگاهی به خیابون خلوت انداختم _چه بهتر با اتوبوس میریم اتفاقا خیلی هم کیف داره! نگاهش میخ چشمهای خندونم بود _با این سرو وضعم با من سوار اتوبوس میشی؟ یک قدم عقب عقب رفتم!امیرعلی وایساد! دستموزدم زیرچونم ومتفکرانه نگاش کردم _مگه سرو وضعت چشه؟ شروع کردم به تکوندن خاک شلوارش و لباسش _ فقط یکم خاکی بود که الان حل شد لکه لباست هم که کوچیکه هنوزم نگاهش مات بود و خودش ساکت ... به دستهاش نگاه کردم _بریم یه آب معدنی بخریم دستهات روبشور بریم که از آخرین سرویس اتوبوس جا میمونیم ها! نفس عمیق بلندی کشید _محیا؟؟ لبخند نمی افتاد از لبم _بله آقا؟ سرش رو تکون داد _هیچی! یه شیشه آب معدنی کوچیک خریدو من روی دستهاش آب ریختم و کمک کردم تا اون لکه سیاه و چرب کف دستش که بی صابون پاک نمیشد از بین بره! دستهای خیسش رو تکوند که من لبه چادرم رو بالا آوردم و شروع کردم به خشک کردن دستهاش ... خواست مانع بشه که گفتم: _چادرم تمییزه!! صداش گرفته بود _ می دونم نمی خوام خیس بشه! _ خب بشه مهم نیست! هوا سرده دستهات خیس باشه پوستت ترک می خوره! بی هوا دستهام رو محکم گرفت _بهتری؟ چین انداختم به پیشونیم ولی لحنم تلخ نبود بیشتر مثل بچه ها گله کردم! _چه عجب یادت افتاد ...خوبم بی معرفت! فشار آرومی به دست هام داد _ببخشید راستش من ... -باز چی شده امیرعلی؟! اون شب حرف بدی زدم که به دل گرفتی؟ لبهاش رو برد توی دهنش و باناراحتی روی هم فشارشون داد که رنگ دور لبش سفید شد! - نه محیاجان نه.... -پس چرا بازم یکدفعه ... !؟ پریدوسط حرفم: _بهت می گم ولی الان نه ...بریم؟! به نشونه موافقت لبخند نصفه نیمه ای زدم و همراه امیرعلی قدم هام رو تند کردم تا به ایستگاه اتوبوس برسیم چون آخرین خط داشت میرفت!! https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 مثل بچه ها پاهام رو تکون میدادم واز شیشه بزرگ به بیرون خیره شده بودم و امیرعلی ساکت و متفکر کنارم نشسته بود... آروم گفتم: امیرعلی؟؟ بدون اینکه تغییری تو مسیر نگاهش بده آرومتر از من به خاطر سکوت اتوبوس ومسافرای کمترش گفت:جونم؟! لبهام به یک خنده باز شد و یادم رفت چی می خواستم بگم! به خاطر سکوتم سربلند کردو با پرسش به چشمهام خیره شد... باصدایی که نشون میداد خوشحال شدم از جونم گفتنش گفتم: میشه دستت رو بگیرم؟؟! لبخند محوی جا خوش کرد کنج لبش ... به جای جواب انگشتهاش رو جا کرد بین انگشتهام و دستم رو فشار نرمی داد هنوز نگاهش روی صورتم بود و حالا چشمهامم خوشحالیم رو نشون میداد لب زدم_ ممنون نگاهش رو دوخت به دستهامون و انگشت شصتش نوازش می کرد پشت دستم رو! - من ممنونم خواستم بپرسم چرا ولی وقتی سرچرخوند نگاهش بهم فهموند الان نباید چیزی بپرسم! بالشت و پرت کردم سمت عطیه _جمع کن دیگه اون کتابها رو حوصله ام سررفت باته مدادش شقیقه اش رو خاروند -_برم کفگیربیارم برات هم بزنیش سر نره -بامزه! خوشحال از اینکه جواب سوال تستیش رو پیدا کرده گفت: _ببینم تو امروز میزاری من چهارتا تست بزنم یانه؟ -جون محیا امروز بیخیال این کتابهای تست شو... تو که می خواستی کله ات و بکنی تو کتاب بیخود کردی دعوتم کردی ابروهاش رو بالاداد _مگه من دعوت کردم مامانم دعوتت کرده حالا هم خفه ببینم چی به چیه! اصلاتو چرا اینجایی؟! پاشو برو پیش امیرعلی.. پوفی کردم _نهار که خورد سریع رفت تعمیرگاه عطیه _خب برو پیش مامان بابا! -به زور می خوای از اتاقت بیرونم کنی نه؟!عمه و عمو خوابیدن.. اوفی کرد و اومد چیزی بگه که صدای زنگ در خونه بلند شد – آخیش پاشو برو شوهرت اومد! لبخند دندونمایی زدم _ چه بهتر تو هم این قدر تست بزن که جونت درآد! بالشت و برداشت پرت کنه سمتم که سریع دویدم بیرون و همون طور پا برهنه کف حیاط سرد دویدم و بدون اینکه بپرسم کیه درو باز کردم ! امیرعلی با دیدنم ابروهاش بالا پرید و سریع اومد تو خونه و درو بست _محیا؟! این چه وضعیه؟! تو اصلا نپرسیدی کیه و همینجوری درو باز کردی؟!.. اومدی و من نبودم!! اونوقت قرار بود چیکار کنی؟ لحن سرزنشگرش باعث شد به خودم نگاهی بندازم ... هینِ بلندی گفتم روسری و چادر که نداشتم لب پایینم و گزیدم و مثل بچه ها سرم و انداختم پایین: _ببخشید حواسم نبود! چونه ام رو گرفت و سرم وبالا آورد _خب حالا دفعه بعد حواست باشه لبخندی زد _حالا چرا پا برهنه...؟! تو خونمون دمپایی پیدا نمیشه؟! لبخند دندون نمایی زدم _از دست عطیه فرار کردم می خواست با بالشت من و بزنه! خندید –امان از شما دوتا ...حالا بیا بریم تو خونه... پاهات یخ زد! رفتیم سمت اتاقش _راستی چه زود اومدی بعد نهار این قدر باعجله رفتی گفتی کار داری که گفتم دیگه نمیای در چوبی رو باز کردو منتظر شد من اول برم _کارم و انجام دادم و اومدم چون می خواستم باهات حرف بزنم هم متعجب شدم ..هم خوشحال ...!! کف اتاق نشستم و به بالشت پشت سرم تکیه دادم _راجع به چی اونوقت؟! به لحن فضولم خندید و شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسش _میگم... اجازه بده لباسم و عوض کنم نیم خیز شدم _برم بیرون؟! خم شد... با یک خنده که حاصل تعارف الکی من بود بینی ام رو کمی کشید!! _نمیخواد بشین! از لحن شیطونش خنده ام گرفت... امروز چه قدر عجیب شده بود امیر علی و چه قدر خوب!! نگاهم و دوختم به فرش و سربلند نکردم.... https://eitaa.com/khademngoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍📣 : ⛳️ 🏡 🦋 بازی برای تقویت هماهنگی چشم و دست (برای کودکان ۶ تا ۱۲ سال) 🎨👐رنگ آمیزی با دو دست، انواع خطوط و.... با اجرای این بازی آموزش داده می شود. ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
33.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 : 💐 🌷 حضرت زینب (س) 🦋 قصه حضرت زینب (س) 🏴🕯شب شهادت حضرت زینب (س) تسلیت باد ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍📣 : ⛳️ 🏡 🧩 یه بازی مهارتی ساده و هیجان انگیز افزایش چابکی و سرعت عکس العمل 🛑وسایل مورد نیاز : 🎯 لیوان یکبار مصرف 🎯 رول دستمال کاغذی 🎯 توپ کوچک که داخل یه پارچه گره زدیم ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گالری مکرمه شاپرک🦋
شلف زیبا نوع چوب: ام دی اف قیمت:۲۶۰۰۰۰ ت فروش هنرهای دستی مکرومه بافی بانو جان لینک کانال برای حمایت @macrumetabib https://wa.me/message/NRLPI2X44EHPN1 بزن رو لینک و وارد واتساپم شو و سفارش بده 😍
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
شلف زیبا نوع چوب: ام دی اف قیمت:۲۶۰۰۰۰ ت فروش هنرهای دستی مکرومه بافی بانو جان لینک کانال برای حما
لطفا حمایت بشه هم عضو بشین هم سفارش بدین کارش قشنگه و قیمت‌هاش مناسب نزدیک عید هم هست میتونید سفارش بدید برای کادو به دیگران
🖤شهادت مظلومانه،ملیکه النساء،عقیله النساء،شریکه الشهید،الصدیقه الصغری،عمه ی سادات،حضرت زینب(سلام الله علیها)تسلیت باد🖤 💠خادم ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
سر نی در نینوا می‌ماند اگر زینب نبود کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود گرچه دادند انبیا هر یک نشان ازکربلا کربلاهم بی‌نشان میمانداگر زینب نبود ◾️السلام_علیک_یا_زینب_کبری_س ◾️تسلیت_امام_زمان_عج 💠خادم ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5789569585195780994.m4a
11.57M
🏝بازخوانی کتاب تکالیف الانام فی غیبة الامام عليه‌السلام🏝 (پیوندمعنوی‌باساحت‌قدس‌مهدوی) 🖊تاليف:صدرالاسلام همداني ⬅️ قسمت نهم (دکترعلیرضاهزار) ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
4_5794181430883912501.m4a
13.85M
🏝بازخوانی کتاب تکالیف الانام فی غیبة الامام عليه‌السلام🏝 (پیوندمعنوی‌باساحت‌قدس‌مهدوی) 🖊تاليف:صدرالاسلام همداني ⬅️ قسمت دهم (دکترعلیرضاهزار) ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
4_5789927209942649589.m4a
9.88M
🏝شرح‌آیات‌مهدوی🏝 قسمت نهم⬅️ آيه۹۷سوره آل‌عمران ✨فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ ﴿۹۷﴾ ✨در آن نشانه‏ هايى روشن است [از جمله] مقام ابراهيم است و هر كه در آن درآيد در امان است و براى خدا حج آن خانه بر عهده مردم است [البته بر] كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد و هر كه كفر ورزد يقينا خداوند از جهانيان بى ‏نياز است (۹۷) آن‌چه در اين بخش مى‌شنويم🔰 ❇️ فهم ما از امنيت نبودن عداوت و ظلم و.. است؛ اما.. ❇️ امام صادق سلام الله عليه درباره اي قسمت از آيه شريف: وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا مى‌فرمايند... ❇️ انسان در صورتى امان مى يابد كه... (دکترعلیرضاهزار) ↙️↙️↙️ @atr_ir
4_5789820587379526609.m4a
10.1M
🏝شرح‌آیات‌مهدوی🏝 قسمت دهم⬅️ آيه۱۲۵سوره آل‌عمران ✨بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ ﴿۱۲۵﴾ ✨آرى اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد و با همين جوش [و خروش] بر شما بتازند همانگاه پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار يارى خواهد كرد (۱۲۵) آن‌چه در اين بخش مى‌شنويم🔰 ❇️ از مسائلى كه انسان بايد به آن ايمان بياورد تا مؤمن ناميده شود.... ❇️ اراده‌هاى خداوند در اين عالم با اسباب انجام مى‌گيرد... ❇️ حضرت باقرالعلوم سلام الله عليه درباره اين آيه مى‌فرمايند... ❇️ پيوند بين اعتقاد به امام و اعتقاد به ملائكه، پيوند تامّ اعتقادى است ❇️ سند اين روايت شريف... (دکترعلیرضاهزار) ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
4_5787675410128964991.m4a
10.01M
🏝شرح زيارت آل ياسين🏝 قسمت‌نهم⬅️سلام‌علی‌آل‌یاسین آن‌چه در اين بخش مى‌شنويم🔰 ⏪ سخن ارزشمند مرحوم علامه مجلسى رحمة الله عليه در جلد بيست و سوم بحار الانوار، پايان باب هشتم درباره قرائت آل ياسين... ⏪ از احتجاجات حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام در موضوع فضيلت داشتن عترت طاهره رسول خدا صلى الله عليه و آله بر همگان... ⏪ حديث ديگر از آقا اميرالمؤمنين عليه السلام.... (دکترعلیرضاهزار) ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
4_5789927209942649586.m4a
10.04M
🏝شرح زيارت آل ياسين🏝 قسمت‌دهم⬅️السَّلامُ عَلَيْكَ آن‌چه در اين بخش مى‌شنويم🔰 ⏪ "ال" در سلام‌هاي اين دعا " ال عهد ذكري" است، يعني... ⏪ سلام يعني: ١- اميد شيعه براي دوري امام از هر بلايي.... ⏪ سلام به معني "تسليم" يعني ... ⏪ شفاعت شامل كساني مي‌شود با سلام تمسك به وجود امام مي‌كنند. ⏪ آيا امامان ما هم از سلام ما بهره‌اي مي‌برند يا فقط براي سلام رسان ترفيع درجه دارد؟ ⏪ آيا سلام‌هاي متعدد زيارت آل ياسين در معاني متعددي بكار رفته است يا فقط به شكل‌هاي گوناگوني گفته شده‌است؟ (دکترعلیرضاهزار) ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚫 روزی یکی از یارهای شیطان از شیطان پرسید: فرمانده چرا اینقدر خوشحالی⁉️ مگه گمراه کردن این مردم چه فایده داره⁉️ شیطان جواب داد: این مردم را که گمراه کنیم امامشان دیرتر می آید.😔 🔹دوباره پرسید آیا موفق بوده ایم⁉️ 🔸شیطان خنده ای کرد و گفت‌ مگر صدای گریه امامشان رانمیشنوی...😔😭 ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️