آجرک الله یا صاحب الزمان
فی ذکری استشهاد الامام الکاظم ع
عظم الله اجورنا و اجورکم
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
سـ🏴ـلام
صبحتون سرشار از لطف خدا
ان شاالله امروز خداوند
زندگیتون را بی گره ببافد
لحظههاتون لبریز
از عشق به باب الحوائج
امام موسی کاظم علیهالسلام
ان شاءالله باب الحوائج
موسی ابن جعفر علیهالسلام
آمین گوی دعاهاتون باشه
💠خادم
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
#ادمین_بانو
🏴شهادت مظلومانه
باب المراد عالم
ابا الرضا
صاحب سجده طویله
راهب آل محمد
کاظم الغیظ
حضرت موسی بن جعفر
را خدمت امام زمان عج
و همه شیعیان تسلیت باد 🏴
💠خادم
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
#ادمین_بانو
🔆 آقا فرمود غلط و انحراف است، پس لطفا اینقدر مساله ظهور و مهدویت را سبک نکنید !
🔰 از آسیب های بزرگ مساله مهدویت که مقام معظم رهبری در 18 تیرماه 1390 در جمع اساتید و فارغ التحصیلان مرکز تخصصی مهدویت به آن اشاره کردند ، مساله تطبیق دادن وقایع به علامات ظهور است.
ایشان در آن جلسه صریحا این کار را غلط و انحراف دانستند و آن را عاملی برای دور شدن مردم از انتظار حقیقی معرفی کردند.
👈 ایشان فرمودند کارهای بررسی علامات ظهور باید توسط افرادی صورت بگیرد که علوم حدیث بلد باشند، اهل سندشناسی و رجال باشند.
❇️ اما متاسفانه همیشه شاهدیم که این توصیه راهگشای ایشان ، مورد غفلت برخی عزیزان مذهبی قرار می گیرد و خودشان را مشغول تطبیق دادن یک سری کانال های زرد که حتی فرق حدیث صحیح و موثق را هم نمی دانند می کنند و از مساله اصلی دور میشوند.
👈 عزیزان، آیا همین افراد نبودند که می گفتند جنگ آذربایجان و ارمنستان مربوط به ظهور است؟
👈 آیا نمی گفتند حمله چندروزه اردوغان به سوریه، همان علائم ظهور است؟
👈 آیا نمی گفتند داعش همان سفیانی هست؟
👈 آیا با آب و تاب کلیپ مربوط به پیشگویی جناب بهلول که می گفت تا پایان سال 1400 شمسی (یعنی چند روز دیگر) کل جهان به دست امام زمان (عج) است را پخش نمی کردند؟ ( حتی اگر ان شالله امام زمان در همین چند روز مانده به آخر سال هم ظهور کند، به دست گرفتن کل جهان در چند روز کاری بسیار بعید است چون قرار نیست کارها با معجزه پیش رود)
👈 آیا نمی گفتند بارش های اوایل سال 1398 شمسی، همان علائم ظهور است ؟
👈 آیا نمی گفتند....
✅ خب چه شد نتیجه؟ تک تک این موارد دروغ بودن و خلاف بودنش آشکار شد و این افراد نه تنها عذرخواهی نکردند به خاطر تشویش اذهان عمومی، بلکه همچنان به کار تطبیق دادن علامات ظهور دست می زنند، همان تطبیقی که رهبری معظم فرمودند غلط و انحراف است !!!
و فرمودند کار در زمینه علامات ظهور،کار متخصصین مهدویت و حدیث است .
🔰 حالا همین افراد دارند قضیه جنگ #روسیه و #اوکراین را به فلان علامات ظهور تطبیق می دهند و برخی هم به اشعار شاه نعمت الله ولی استناد می کنند !!!! همان اشعاری که رهبری صریحا در همان جلسه فرمودند استناد به این اشعار برای تطبیق دادن اشتباه است !
⬅️ بنده نمی گویم حرف چه کسی را گوش نکنید، اما می گویم همین یک توصیه رهبری معظم را گوش کنید در این زمینه، بحث مهدویت و علامات ظهور یک بحث کاملا تخصصی هست که امروزه سطح 4 آن (معادل دکتری) در حال تدریس است، پس خواهشا گوش به کانال هایی که سابقه تطبیقات غلط داشته اند و ساده ترین مبانی علم حدیث را هم نمی دانند نکنید، آن هم به جهت عمل به توصیه رهبری / به راحتی با چند سوال ساده حدیثی پرسیدن می شود فهمید که این کانالها هیچ تخصصی در مهدویت ندارند.
👌 ما قطعا ظهور را نزدیک می دانیم و رد کردن این تطبیق بازی ها به معنی دور دانستن ظهور نیست، اما این کارها و تطبیقات غلط ، اسمش امید دادن به مردم نیست و همانطور که رهبری فرمودند مردم را از انتظار حقیقی دور می کند، آقا در بیانیه گام دوم رسیدن به تمدن نوین اسلامی را از ما خواسته اند تا ظهور نزدیک تر شود، پس این وظیفه من و شماست، نه اینکه از صبح تا شب پای این کانال های تطبیق گرا بنشینیم و از وظیفه ای که رهبری برای ما ترسیم کرده غافل شویم.
⬅️⬅️ ظهور با زمینه سازی محقق می شود، نه با تطبیق دادن های غلط و علامت بازی ➡️➡️
✍️ احسان عبادی / مدرس مهدویت و پژوهشگر علوم حدیث و تاریخ
✅ #پرسمان_نماز
🕋 چرا نماز بخوانیم؟ 🕋
🕯 یکی از سوالات پرتکرار اینه که چرا باید نماز بخونیم ؟؟
🍃 جواب: یه مامان بچه ای به دنیا آورده، بچه ش یک سالش هست. بچه ش به سمت آتیش می ره، شاید بسوزه امّا مامانش بیخیال!!!
🕯 بچه سه سالش میشه، با چاقو بازی میکنه، شاید چشم خودش رو کور کنه اما مامانش بی تفاوت !!!
ما به اون مامان چی میگیم ؟؟
🍃 می گیم بچه به دنیا آوردی وظیفه ت اینه که تربیتش کنی.
از بدی ها دورش کنی، به خوبی ها راهنمایش کنی.
🕯 تربیت تو زبان عربی میشه «رَبّ». خدا بارها و بارها تو قرآن فرموده من مامان شما هستم.
🍃 شما رو به دنیا آوردم وظیفه م اینه که شما رو تربیت کنم.
تو نماز چی می گیم؟؟ می گیم رَبِّ العالمین، خدایا تو تربیت کننده جهانیانی.
🕯 خدا برای تربیت ما دستورهای مختلفی تو قرآن نوشته، مهمترین دستور تربیتیش [بعد پذیرش ولایت پیامبر و جانشینانش] نمازه. اگر نماز خوب بخونیم از حرص، حسادت، تکبر، بد اخلاقی، خشم دور می شیم.
🍃 خدا به پیامبرش تو سوره کوثر میفرماید : «فَصَلِّ لِرَبِّک» یعنی نماز بخون در برای کسی که می خواهد تو را تربیت کند یعنی نماز ابزار تربیت خداست.
🕯 اگر نماز خوب بخونیم مثل پیامبرا مثل شهدا از شیطون که «نارِ» دور می شیم به خدا که «نورِ» نزدیک می شیم.
🍃 نماز وسیله تربیت کردن انسان هاست.
📚 آرشیو تصویری مرکز تخصصی نماز، پرسمان نماز دانش آموزی، پرسش ۸.
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
#معارف_نماز
🕋 تنهاییِ بد ، تنهاییِ خوب 🕋
🌸 تنهایی گاهی مذموم است و گاهی ممدوح؛ تنهایی مذموم آن است که مرا به یاد مهربانی خدا نمی اندازد. تنهایی ممدوح آن است که مرا به خدا متصل می کند.
🌼 تنهایی خوبِ داوطلبانه و برنامه ریزی شده، به آدم تمرین می دهد که در تنهایی هایش [در زندگی] خدا را از دست ندهد.
نمازشب، نوعی تمرین تنهاییِ خوب است.
🌸 تنهایی نماز شب در آغوش مهربانی خداست.
بعد از چند رکعت نماز شروع میکنی به دعا و مناجات. سیصد مرتبه «العفو» و هفتاد مرتبه #استغفار ، در واقع طلب مهربانی از خدا و یک عملیات برای «باورکردن مهربانی خدا» است،
🌼 یعنی تلقین میکنی که «خدا من را تنها نمی گذارد، لذا بعدش انسان قرص و محکم می شود و از تنهایی های زندگی هیچ وقت دچار منفی بافی نمی شود.
🌸 بچه ها در جبهه قبری درست می کردند و در آن نماز می خوانند، یعنی تنهایی شان را با خدا سر می کردند.
🌼 آن وقت بانشاط تر و قوی تر هم میشدند؛ روحیه شان بهتر از آنهایی بود که صدتا رفیق دورشان ریخته بود!
📚 #استاد_پناهیان ، چگونه مهربانی خدا را باور کنیم ، جلسه هشتم.
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹🌿🌹
🌹🌿🌹
🌿🌹
🌹
|📄🙃 #تایم_رمان |
♥️ #رمان_عشق با_طعم_سادگی
🖇 #قسمت_63
حسابی خسته بودم و چشمهام پر از خواب ...
همیشه شنبه ها خسته کننده بود چون تا شب کلاس داشتم....
به خونه که رسیدم بدون شام روی تختم دراز کشیدم تا بخوابم ....
حالم خیلی بهتر بود و
دلهره های دیشب جاش رو به حس شیرین و خوبی داده بود که از وجودامیرعلے گرفته بودم!
صبح که بیدارشده بودم امیرعلی نبود و من اول چقدر از عمه خجالت کشیده بودم و عطیه چقد
باشوخی به من طعنه زده بود!!
به خاطر فشرده بودن کلاسهام صبح با اس ام اس از امیرعلی تشکر کرده بودم و اون هم با اس
ام اس احوالم رو پرسیده بود...
یه لحظه تاریکی اتاقم من رو ترسوندو دلم پرواز کرد برای
امیرعلی که برام امن ترینِ دنیا بود!
با ویبره رفتن گوشیم بی حوصله از تخت جداشدم...
با دیدن اسم امیرعلی روی گوشیم
بلافاصله تماس و وصل کردم:
-سلام.....!!!
صداش مثل همیشه پر از مهربونی بودوپیش قدم شده بود برای سلام کردن!
-سلام...خوبی؟
- ممنون...شما چطوری؟!بهتری؟
امروز سرم شلوغ بود نشد زودتر زنگ بزنم احوالت رو بپرسم...
شرمنده!!
پاهام رو توی شکمم جمع کردم و وسط صحبتش گفتم
-دشمنت شرمنده!
کمی مکث کردو ادامه داد
_میدونستم کلاسهات پشت سرهمه و دیر میای خونه
گفتم بزارم خستگیت دربره شام بخوری بعد بهت زنگ بزنم!
حالا...
سرم رو به پشتی تخت تکیه دادم بازم پریدم وسط حرفش
- شام نخوردم!
اینبار خندید به منی که صبر نمی کردم حرفش رو کامل بزنه و مثل بچه ها حرف میزدم!
- حالا چرا شام نخوردی؟!
حالت خوب نیست!؟
هنوزم...
_خوبم امیرعلی ...
گاهی ذهنم و مشغول میکنه ولی درکل حالم خیلی بهتره!!
-خب خدا رو شکر...چیکار میکردی؟
-اومدم بخوابم امروز خیلی خسته شدم ..تو چیکار می کردی؟
- منم مثل تو امروز خیلی خسته شدم اومدم که بخوابم ولی با این تفاوت که من شام
خوردم...
کاش یه چیزی می خوردی دختر خوب دیروز که اصلا چیزی نخوردی
مامان گفت صبح
هم درست صبحانه نخوردی!
معده ات داغون میشه ها!!!
گرم شده بودم از دل نگرانیش که حتی احوال صبحم رو از عمه پرسیده بود!!
- دلم چیزی نمی خواست ...
االانم اشتها نداشتم...
سکوت کرده بود و من حس میکردم لبخند میزنه:
-راستی یه چیزی محیا!
بیحال بودم ولی نمی تونستم جلوی قلبم و بگیرم که فرمان میداد به مغزم موقع صحبت با امیرعلی...
لوس گفتم:
_جونم؟!
صداش رگه های خنده داشت
-خاله لیلاتون زنگ زداحوالتو پرسید!
توی ذهنم شروع کردم به گشتن و گیج گفتم:
_خاله لیلام؟!...من که...
هنوز حرفم و کامل نزده بودم که تلنگری به حافظه ام وارد شد
_آهاااان خاله لیلا!
به گیجی و بی حالی و شیطنتم که باهم قاطی شده بود بلند خندید:
شیطون گفت:
_ بله خاله لیلا...
حسابی بنده خدا رو بردی تو شٌک ...
البته اون که جای خود داره من
باهمه دل نگرانیمم یه لحظه تعجب کردم!
-چراآخه؟!!
خب من خاله ندارم هر کی رو میبینم سریع برام میشه خاله!!
-قربون دل مهربونت خانوم ...
راستش اصلا فکر نمی کردم توی دیدار اول این قدر خودمونی
برخورد کنی....
با خودم می گفتم یه ذره تردید شایدم...
دلم لرزید از لحنش که یهویی تغییر کردو شد مهربون و نوازش گر شایدم پر تشکررر!
از سکوتش استفاده کردم
_شاید چی؟
آروم خندید
- هیچی ...
یکدفعه ای و بلند گفتم:
_راستی خاله لیلا شماره ات و از کجا داشته؟!
پرصدا خندید:
- آروم ترم بپرسی جواب میدم ها....
گفت محمود آقا از عمو اکبر گرفته!
آهان کشیده ای گفتم
-یک کار دیگه هم داشت...ما رو برای عروسی دخترش دعوت کرد آخر هفته میای بریم؟!
با تعجب گفتم:
_ما رو؟ چرا آخه؟
-والا تو خودت و یه دفعه ای فامیل کردی من چه بدونم!...
لحنش نشون از شیطنت و شوخی داشت ولی من هم الکی خودم رو زدم به دلخوری!
-امیرعلی اذیت نکن دیگه!
از ته دل خندید انگار به چیزی که می خواست رسیده بود...
من هم با خودم فکر کردم چه دل
بزرگی داره خاله لیلا!
منی رو که فقط یک روز دیده بود دعوت کرده تا شریک شادی هاش باشم
_چه خوب!
-شوخی کردم خانوم گل چرا دلخور میشی...
حالا میای!؟چون دیگه چهلم بابای نفیسه خانومم
گذشته بی احترامی هم نمیشه!
حالا چی کار کنیم بریم یانه؟!
ذوق کردم...
عاشق مهمونی های بودم که خودمونی تعارفت می کردن ...
بازم فراموشم شد که مثلا
دلخور بودم!
-آخ جون عروسی...
آره میام چرا که نه؟!
-خوبه...
عمو اکبرم دعوتن!!
-چه عالی اینجوری دیگه من تنها نمی مونم خجالت بکشم...
باصدای پرخنده ای گفت:
_حسابی خواب و از سرت پروندم نه؟
لپهام رو باد کردم
_نه خب من در هر موقعیتی خوابم بیاد می خوابم...
خندید
_پس دیگه بخواب شبت بخیر
https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹🌿🌹
🌹🌿🌹
🌿🌹
🌹
|📄🙃 #تایم_رمان |
♥️ #رمان_عشق_با_طعم_سادگی
🖇 #قسمت_64
قبل قطع کردن تماس دل و به دریا زدم و گفتم:
_امیرعلی!
-جانم؟!
بی اختیار لبخند پر کرد صورتم رو... آرزویی که از موقع خواب رو دلم سنگینی می کرد رو گفتم:
– راستش یکم می ترسم....برام قرآن میخونی قبل اینکه قطع کنی...؟! البته اگه خسته ای... پرید وسط حرفم
- خسته نیستم....بخونم برات؟!
مثل بچه ها ذوق زده از مهربونیش گفتم:
_نه نه صبر کن دراز بکشم که خوابم ببره و دیگه نتونم فکرو خیال بکنم...!
امشب امیرعلی به همه حرفهای من می خندید!
-باشه
صاف شدم و سرم رو روی بالشتم گذاشتم و گوشی رو به گوشم چسبوندم که گفت:
_بخونم محیا خانوم!
صداش هنوزم ته مایه خنده داشت
- آره ممنون ...
فقط امیرعلی اگه یبار جواب خداحافظیت رو ندادم بدون که خوابیدم!!
باز صدام نزنی بیدارم کنی ها بدخواب بشم ...
خودت گوشی رو قطع کن ...
پیشاپیش شبت بخیر
با اخطار گفت:
_بخونم؟؟
چشمهام رو بستم
-آره بخون
صوت قشنگ قرآنش بلند شدو من آرامش می گرفتم از سوره های کوچیک قرآنی که امیر علی برام میخوند !
سوره توحیدش رو که تموم کرد چشمهام داشت گرم میشد...
آروم و با صدای پر از خوابی گفتم:
دوستت دارم!
مکث کرد و بعد چند ثانیه با بسم الله الرحمن الرحیم سوره بعدی رو شروع کرد به خوندن و من
پلکهام با آرامش عجیبی روی هم افتاد!
......
نگاهم رو روی خانومی که کل می کشید ثابت نگه داشتم و فاطمه خانوم که کنارم نشسته بود در
ادامه کل کشیدن اون خانوم همراه بقیه شروع کرد به دست زدن !همون موقع هم عروس با لباس
سفید و دامن پفیش وارد خونه شد!
اول از همه خاله لیال رفت سراغش عروس هم اصال مراعات صورت آرایش شده و موهاش رو
نکردو مثل بچه ها خزید بغل مامانش!...از همین دور هم برق اشک رو تو چشمهای هردوشون می
دیدم !یک لحظه دلم لرزید منم شب عروسیم از مامان جدا می شدم از بابا!حتی داداش دوقلوهایی
که عاصی بودم از دستشون!چه لحظه تلخی که همه خوشی شب عروسی رو زایل می کرد !
نمیدونم چرا من اشک جمع کردم توی چشمهام آخه یکی نبود بگه عروسی هم جای گریه است
...به خودم نهیب زدم تقصیر من چیه اینا وسط عروسیشون سکانس احساسی اجرا می کنن !
-عروس خوشگل شده نه؟
با صدای فاطمه خانوم که هنوز داشت دست میزد نگاه از جای خالی عروس و خاله لیلاگرفتم و به
عروس که حاال سرجای خودش محجوب و سربه زیر نشسته بود دوختم!
موهاش فر شده بود و رنگ اصلی خودش همون خرمایی تیره ! با یک آرایش مالیم!
-آره خیلی
گمونم این سوال و جواب رو همیشه همه با ورود عروس از هم میپرسیدن چون سر که چرخوندم
نگاه همه روی عروس بیچاره بود که نگاهش رو زیر انداخته بود و جرئت نمی کرد سر بلند کنه !
صدای دست و سوت و کل کشیدن هم که قطع نمیشد ...
اون وسط هم یکی از خانومها شروع کرد
شعر محلیی رو در وصف عروس خوندن و بقیه هم با دستاشون و ماشاالله ماشاالله گفتن همراهیش
کردن!
خیلی وقت بود عروسیی نرفته بودم که توی خونه برگزار بشه! همیشه تالاربود و صندلی هایی که
باید سیخ روش مینشستی با صدای بلند ضبط و آهنگهای تندش و غریبی کردن با افراد حاضر در
جلسه که هرکدوم با یک مدل مو و لباس بودن و با همه آشنا بودنت برات میشدن غریبه که مبادا با
احوال پرسی و روبوسی آرایششون بهم بریزه !...
برای همین امشب حسابی داشت بهم خوش می گذشت به خاطر جمعیت زیاد و خونه نقلی همه
دایره وار و پشت بهم نشسته بودیم روی زمین هیچکس هم نگران چروک شدن لباس مجلسی
اش نبود !
همه با هم روبوسی می کردن و با خنده رد رژهایی که روی صورتهاشون می موند رو پاک
...شربتم رو تو لیوان شیشه ای می خوردم و شیرینی ام رو توی ظرف چینی گل سرخی!
خبری از ظرف یکبار مصرف نبود و روی پیشونی هیچکس هم اخم نبود به خاطر این همه ظرفی که کثیف
میشد!
تازه با اینکه با همه غریبه بودم نوع برخوردو تعارف کردنشون جوری بود که انگار چندساله
میشناسمشون و من چه ذوقی کرده بودم به خاطر این همه محبت و دوستی اونم به صورت
یکجابین این همه غریبه!
-چیزی لازم ندارین ؟!
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹🌿🌹
🌹🌿🌹
🌿🌹
🌹
|📄🙃 #تایم_رمان |
♥️ #رمان_عشق_با_طعم_سادگی
🖇 #قسمت_65
باصدای خاله لیلا صورت خندونم
رو که به جمعیت در حال شادی دوخته بودم
گرفتم و بدون حذف
کردن لبخندم به خاله لیلا دوختم
فاطمه خانوم به جای من جواب داد
- همه چی هست مرسی لیلا جان !
همون اول از برخورد فاطمه خانوم
و خاله لیلا حدس زده بودم باید از قبل باهم آشنا بوده باشن
وصمیمی!
-محیا خانوم غریبی که نمی کنی؟
با این همه صمیمیت مگه آدم غریبی میکرد؟!
لبخندم عمق گرفت
-نه اصلا!
-دوست داری باهم بریم جای محدثه؟
می دونستم محدثه دختر خاله لیلاست و عروس امشب ...
خیلی دوست داشتم ولی گفتم شاید
رسم ادب نباشه فاطمه خانوم رو تنها بزارم!
فاطمه خانوم هم که حواسش هم به صحبت ما بود هم از دست زدن دست نمی کشید گفت:دوست داری برو محیا جون چرامعطلی!
خوشحال تقریبا از جا پریدم
و دست تو دست خاله لیلا
از وسط جمعیت نسبتا زیادی که
نزدیک عروس و سفره عقد ساده اش نشسته بودن
با احتیاط که مبادا پای کسی رو لگد کنم رفتیم سمت عروس که حاال حواسش رو از آینه بختش گرفته بود و متوجه ما بود !
خاله لیلا با دیدن محدثه شروع کرد به قربون صدقه رفتن
-الهی قربون دختر خوشگلم برم که اینقدر ماه شده
محدثه هم لبخندی صورتش و پر کرد
- خدا نکنه مامان
خاله لیلا دستش رو پشتم گذاشت
-اینم محیا خانوم که برات تعریفش و کرده بودم
لبخندی روی لبهام نشست یعنی این قدر مهم بودم که خاله لیلا راجع به من بادخترش حرف هم زده
بود!
دستم رو جلو بردم
-سلام...تبریک میگم خوشبخت باشین
دسته گلش رو توی دستش جا به جا کرد
و بعد دست آزادش رو توی دستم گذاشت
-سلام ...ممنون...خیلی خوشحالم که اومدین
دستش رو فشار نرمی دادم که
خاله لیلا گفت :خاله دوست داری پهلوی محدثه بشین فعلا خبری از اقا دامادمون نیست
از بچگی عاشق این بودم کنار عروس بشینم و باهاش حرف بزنم!...
کلی از پیشنهاد خاله کیف کردم
ولی نگاه پر تردیدم رو به محدثه دوختم
-نمی خوام محدثه خانوم معذب بشن!
محدثه پف دامنش رو جمع کرد
-نه اصلا بفرمایید
من هم سرخوش روی صندلی داماد جاگرفتم ...
توی دلم قند آب می کردن چه حس خوبی بود!
-مامان خیلی از شما تعریف کردن...
خیلی دوست داشتم شما رو ببینم !
با حرف محدثه نگاه از آینه دور نقره ای رو به روم و تصویر خودم که توش افتاده بود
گرفتم همیشه دوست داشتم
مثل فیلمها از تو آینه بختم زیر چشمی امیر علی رو دید بزنم ولی خب
قسمت نشده بود چون عقد ما این قدر هول هولکی بود
که فقط خریدمون حلقه بود و قرآن و بقیه
خریدها مونده بود برای جلسه عروسی!..
با خودم فکر کردم اگه محدثه هم مثل من همچین آرزویی داشته باشه
الان چه حالی داره که به جای شوهرش تصویر من کنار خودش تو آینه جا خوش کرده!
از فکرم خنده ام گرفت
ولی الان خندیدن اصلا درست نبود ...
سعی کردم خنده ام رو پشت لبخند
مهربونی قایم کنم و به چشمهای آرایش شده محدثه نگاه کردم!
-خاله لطف دارن من تعریفی نیستم والا
به لحن صمیمی ام خندید
-راستش محیا خانوم ...
https://eitaa.com/khademngoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 #طبق_برنامه_یکشنبه_ها:
🔶#انیمیشن
📽 #انیمیشن_دیدنی از زندگی و شهادت امام موسی کاظم (ع)
🏴 شهادت امام هفتم امام موسی کاظم (ع) بر شما و تمام شیعیان تسلیت باد. 🏴
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بررسی برخی از خطقرمزها و نکات رهبرانقلاب که در مذاکرات برجام در دولت روحانی رعایت نشد!
شـ🌙ـب شد
دلها به فردا امیدوار شد
چشمها پر از خواب شد
همه میگویند که زندگی
سر بالایی و سرازیری دارد
اما من میگویم
زندگی هر چه که هست
جریان دارد
میگویم تا خدا هست
و خدایی میکند امید هست
فردا روشن است
🌙شبتون آروم در پناه خدا🌟
فردایتان روشن
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
یک روز بعد پایان کلاس و شرح مثنوی
استاد علامه جعفری فرمودند:
من خیلی فکر کردم و به این جمع بندی
رسیدهام که رسالت ۱۲۴ هزار پیغمبر در یک
تکیه خلاصه میشود و آن "کوک چهارم" است
و جمع مریدان مثل من با چشمهانی گرد
پرسان بودند که کوک چهارم چیست!؟
و علامه که با آن لهجه شیرین در تمثیل
شرح میدهند که:
کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش میبرد
کفاش با نگاهی میگوید این کفش سه کوک
میخواهد و هر کوک مثلاً ده تومان
و خرج کفش میشود سی تومان
مشتری هم قبول میکند پول را میدهد
و میرود تا ساعتی دیگر برگردد
و سوار کفش تعمیر شده بشود
کفاش دست به کار میشود
کوک اول،، کوک دوم،، و در نهایت کوک سوم
و تمام ... اما ...
اما با یک نگاه عمیق در مییابد اگر چه
کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند
عمر کفش بیشتر میشود و کفش کفشتر
خواهد شد!
از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمیشود
طلب اضافه کند
و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم
را بزند یا نزند
او میان نفع و اخلاق
میان دل و قاعده توافق مانده است
یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست
اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده
اما اگر بزند به رسالت ۱۲۴ هزار پیامبر
تعظیم کرده
اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق
و قانون رفته اما اگر بزند صدای لبیک او
آسمان اخلاق را پر خواهد کرد
دنیا پر فرصت کوک چهارم است
و من و تو کفاشهای دو دل
✍ به نقل از بهمن حبشی
از شاگردان علامه جعفری
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آغاز صبح یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
امروزمان را آغاز میکنیم
به نام خدایی که تسکین دهنده
دردها و آرامش دهنده قلبهاست
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
💠خادم
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
#ادمین_بانو
🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🔹🔶🔹🔶🔹
🔶🔹🔶🔹
🔹🔶🔹
🔶🔹
🌼🍃 فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَجَعَلَ الَّیْلَ سَکَناً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَاناً ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ🍃🌼
🌸🍃(خداوند،) شکافنده سپیده دم است، و شب را مایهى آرامش قرار داد و خورشید و ماه را اسباب شمارش (ایّام). این است اندازهگیرى خداوند قدرتمند دانا🍃🌸
{سوره ی انعام ،آیه ۹۶ }
💠 نکته ها :
«اِصباح» هم به معناى صبح است، هم به معناى سپرى کردن شب و وارد صبح شدن، امّا در اینجا مراد، هنگام دمیدن سپیده صبح است.
در آیهى قبل، سه نشانه از قدرت خداوند در زمین مطرح شد، در این آیه نشانه هایى از قدرت الهى در آسمان ها آمده است. شب و روز دو نشانه از قدرت الهى است که به واسطه گردش منظّم خورشید و ماه پدید مىآیند.
شب، براى استراحت است و از کار و تلاش و سفر در شب، نکوهش شده است. (از اینکه در این آیه، شب عامل سکون و آرامش شمرده شده، معلوم مى شود صبح براى کار و تلاش است.)
امام رضا (ع) فرمود: ازدواج را در شب قرار دهید، چون شب و همسر، هر دو وسیلهى سکون و آرامش انسانند
💠 پیام آیه :
۱- پیدایش شب و روز، نیاز به قدرت و دانش دارد که این کار را با تقدیر و اندازه گیرى دقیق انجام دهد. «فالق الاصباح...تقدیر العزیز العلیم»
۲- خورشید و ماه، وسیله نظم و حسابرسى و برنامهریزى است. «حسباناً»
۳- برنامهریزى دقیق و اجراى کامل، نیاز به علم وقدرت دارد. «تقدیر العزیز العلیم»
۴- تفکّر در نظم دقیق کرات آسمانى، راه خداشناسى است. «انّى تؤفکون...فالق الاصباح...»
شاید از اینکه ماه و خورشید، وسیله حساب در این آیه شمرده شده، بتوان استفاده کرد که هم سال شمسى معتبر است، هم سال قمرى. و شاید رمز حساب و نظم دقیق یکپارچه باشد، نظیر »زید عدل« که زید را به تمامه عادل مى داند
#آیه_های_نور
💠خادم
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
#ادمین_بانو
#صبحتبخیرمولایمن
🏝اینجا حوالی دلهای گرفتهی ما،
نرگسها آرام و معطر
سر از خاک برگرفتهاند...
روی بازوی خشک درختان،
پولکهای سبز جوانه،
رخ نمودهاند...
و روی قلب سرد و خستهی خاک،
امید به زنده شدن را
به روشنی میتوان دید...
اما چشمان من هنوز
به راه مانده است...
درست مثل تمام عمرم...
همیشه فکر میکنم شما
با بهار میآیید...
میشود امسال با بهار بیایید؟🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️