eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
161 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۵۷ ➲ ۵۷ ➮ ۲۰ ➭ السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام 🌷بسم رب الحسین دیروز عرض شد، اگه عبد خدا نشی، عبد طاغوت و شیطان هستی✔️😱 حالا چطوری عبد خدا بشیم ▫️بالاترین مقامی که یه انسان میتونه به اون برسه، مقام "عبد شدن" هست. 🌺 حاج آقا! یه سوال؟ چطور عبد بشیم؟ وقتی که ""یه مدت دستور گوش بدیم"" عبد میشیم. یه نفر وقتی یه مدت نوکری کنه، نوکر میشه دیگه!👌 البته نوکر ارباب بی کفن شدن اوج پادشاهیه ها ان شاالله آقا قبل محرمی جوازنوکری مونو امضا کنه😭 ✅ یه نفر هم وقتی یه مدت "دستور" گوش بده، عبد میشه....👌 ✔️یه مدت دستور گوش بده تا عبد بشی...✔️ عبد که شدی یه اتفاقایی برات می افته...☺️ دنیای باورنکردنی ای پیدا میکنی😍 🌺👆✅ 💠زندگیت رو براین اساس قرار بده که عبد بشی. نترس ضرر نمیکنی، اتفاقا به لذت میرسی💞💝 خدا انقدر بهت لذت میده که میگی خدایا بسمه دیگه...😍 مدام شرمنده ی خدا میشی...، میگی مولاجان دیگه کافیه. آخه من چطور این همه محبت تو رو جبران کنم..😌😍 💖👆 و مولا هم وقتی لذت بده ازین لذت های کوچولو که نمیده!👌😉 انقدر لذت میده که سیراب بشی. ... کم نمیذاره برات.... 🌺بله یه رنج هایی هم میکشی☺️ ✅اما ین رنج ها برات خییییلی کوچولو میشن! اصلا دیگه نمی بینیشون..
🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🍃🌺🍃 🌺 : تلاوت سوره واقعه در شب جمعه سفارش شده است. امام صادق (ع) فرمودند: هر كس در هر شب جمعه سوره واقعه را بخواند، خداوند وی را دوست بدارد و نیز دوستی او را در دل همه مردم اندازد و در طول عمرش در این دنیا بدبختی و تنگدستی نبیند و آسیبی از آسیب‌های دنیا به او نرسد و از همدمان امیرالمؤمنین (ع) باشد و این سوره خصوصیتی نسبت به امیرالمؤمنین(ع) دارد كه دیگران با وی در آن شریك نیستند. آثار و بركات سوره مبارکه واقعه: ۱) رفع فقر و تنگدستی💚 ۲) ایجاد بركت🌺 ۳) محبوبیت💕  ۴) آسانی مرگ و بخشش اموات🍃 هنگام تلاوت من رو از دعای خیرتون محروم نفرمایید. 🌹🌹 التماس دعای شهادت 🌹🌹
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#هوالمحبوب #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_وسوم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به روایت امیرحسین .........…………
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به روايت حانيه ……………………………………………………………………………………………………………… روبه روی آینه وایمیستم ، میخوام با خودم رو راست باشم. _ عاشق شدم؟ _ نه _ قرار بود رو راست باشم _ اره _ عاشق کی؟ _ امیر امیر امیرحسین. _ نههههههههههههه _ وای امیرحسین چیه ؟ آقا امیرحسین. _ ای خدایا. خل شدم رفت. *** مامان_حانیه جان بیا. _بله؟ مامان_ بيا بشين اينجا. كنار مامان روي مبل ميشينم. _ خب؟ مامان_ نظرت درمورد پسر خانوم حسيني چيه؟ واي خدايا نكنه مامان فهميده ، چي بگم حالا؟ _ خب يعني چي چيه؟ مامان_ بزار برم سر اصل مطلب. خانوم حسيني زنگ زد ، گفت فردا شب ميخوان بيان خاستگاري. _ نهههههههههههههه😳؟؟؟؟؟؟؟ مامان_ عه. چرا داد میزنی؟ _ شما چی گفتید؟ مامان_ گفتم بیان دیگه _ چیییییی؟ مامان_ عه. یه بار دیگه داد بزنی من میدونم با تو. پاشو برو ببینم. عه " وای وای وای خدایا. عاشقتم که. ولی ولی اگه ، اون عهدم.....😔😔😔" . . امیرعلی_ سلام جوجه جان _ جوجه خودتی امیرعلی_ شنیدم که خبراییه. _ چه خبری؟ امیرعلی_ نمیدونم والا. میگن که یکی پیداشده دیگه از زندگی سیر شده میخواد بیاد خاستگاری شما. کوسن روی مبل رو بر میدارم و پرت میکنم سمت امیرعلی. _حرف نزن حرف. فاطمه خودشو بدبخت کرد شد زن تو. امیرعلی_ اخ اخ بهش گفتم تنها نره خونه میرم دنبالش. نگاهی به ساعت انداخت. امیرعلی _ وای بدبخت شدم. نیم ساعته کلاسش تموم شده. با تعجب فقط خیره شدم به رفتن امیرعلی و یه دفعه زدم زیر خنده. وای فاطمه از معتل شدن متنفر بود الان امیرعلی رو میکشت. 😂 . . . تونیک سفیدی که تا پایین پام بود ، با یه روسری کرم که به لطف فاطمه لبنانی بسته بودم، تصمیم داشتم امشب رو چادر سرم بکنم ، چادر حریر سفید با گل های برجسته ریز صورتی که جلوه خاصی بهش داده بود ، برای بار آخر تو آینه به خودم نگاه میندازم ، بدون هیچ آرایشی، ساده ساده و من چقدر این سادگی رو دوست دارم. امیرعلی_ اجازه هست ؟ _ بیا تو پسره. امیرعلی_ سلام دختره. _ مصدع اوقات نشو. امیرعلی همون لبخند همیشگی رو مهمون لباش کرد و گفت _ شاید مدت کوتاهی باشه که با امیرحسین اشنا شدم ولی دلم قرصه که دست خوب کسی میسپرمت. _ اوووووو. توام. حالا نه به باره نه به داره. با صدای زنگ امیرعلی سریع میره دم در و منم آشپزخونه. دل تو دلم نیست که برم بیرون. وای پس چرا مامان صدام نمیکنه خدایا . مامان_ حانیه جان عزیزم. چایی هارو میریزم ، چادرم رو روی سرم مرتب میکنم و از آشپزخونه میرم بیرون . _ سلام. مامان امیرحسین _ سلام عروس گلم. با شنیدن این کلمه قند تو دلم آب میشه ولی فقط به یه لبخند کوتاه و مختصر اکتفا میکنم. اول خانم حسینی، بعد آقای حسینی ، بعد پرنیان و بعد........ به هرسه با احترام خاصی چای رو تعارف میکنم و جواب تشکرشون رو با خوشرویی میدم تا زمانی که میرسم به امیرحسین. از استرس زیاد، میترسم سینی چای رو پایین بگیرم. همونجوری میگم بفرمایید، دستش رو بالا میاره که چای رو برداره که یه دفعه سینی رو کنار میکشم و گوشه سینی به زیر لیوان میخوره و لیوان کمی کج و یه مقدار از چاییش روی لباسش میریزه. تازه فرصت کردم براندازش بکنم، یه کت و شلوار مشکی با یه پیرهن سفید، وای که چقدر بهش میومد. _ وای شرمندم. عذر میخوام. امیرحسین _ نه بابا خواهش میکنم. یه دفعه صدای خنده جمع بلند میشه و منم باخجالت سرم رو پایین میندازم و چای رو به بقیه تعارف میکنم. حتی سرم رو بالا نمیارم که عکس العمل مامان بابا و امیرعلی رو ببینم. کلا من باید همش جلوی این سوتی بدم. 😐 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 انقدر محو تو هستم كه نميداني تو همه ی عمر منو بود و نبودم شده ای 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 .
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به روایت حانیه ……………………………………………………… ……………………………………………………… سینی چای رو میزارم رو میز و میشینم کنار مامان. وای دارم از خجالت آب میشم. تازه گلای کنار روی میز رو میبینم ، وااااای چه گلای خوشگلی، گل رز قرمز و آبی ، من دیوونه وار عاشق گل رزم. با دیدن گل ها چنان ذوقی میکنم که کلا خجالت کشیدن رو یادم میره. حدود یک ربع میگذره اما هنوزم دارن حرف میزنن ، حرفای کلا هیچی ازشون نمیفهمم و توجهی هم بهش نمیکنم. مامان امیرحسین _ میگم ببخشید وسط حرفتون، موافقید این دوتا جوون برن حرفاشونو بزنن تا صحبت ماها هم تموم بشه ؟ بابا _ بله بله البته. حانیه جان. آقا امیرحسین رو راهنماییشون کن. " بیا بیا دوباره هل میشم الان سوتی میدم ، برای فرار از ضایع شدن سریع بدون هیچ حرفی به سمت اتاق میرم. امیرحسین هم با اجازه ای میگه دنبال من میاد. کنار وایمیسم و تعارف میکنم که وارد بشه. امیرحسین _ نه خواهش میکنم شما بفرمایید. بی هیچ حرفی میرم داخل، .در رو باز میزاره و پشت سرم میاد تو ، توی اتاقم کنار میز کامپیوتر دوتا صندلی بود ، نشستم رو یکی از صندلیا و امیر حسین هم روی صندلی رو به روم. ********** حدود پنج دقیقه میگذره و هردو ساکت خیره شدیم به گل های فرش . بلاخره سکوت رو میشکنه و شروع میکنه. امیرحسین _ قبل از هرچیز باید بگم که .......شما حاضرید......کسی مرد زندگیتون بشه که رویای روز و شبش شهادته؟ با شنیدن کلمه ی شهادت، یاد اون روز و اون عهد میوفتم پس تنها جمله ای که به ذهنم میاد رو به زبون میارم ؛ شما حاضرید با کسی ازدواج کنید که برای شهادت همسر آیندش با خدا عهد بسته ؟ با شنیدن این حرف لبخندی رولبش میشینه و سرش رو کمی بالا میاره اما بازهم به صورتم نگاه نمیکنه. _ فقط فکر میکنم خودتون هم بدونید من تا چندوقت پیش نه حجاب خوبی داشتم نه نماز نه روزه نه...... اجازه نمیده حرفم رو کامل کنم امیرحسین _ من این جا نیستم که با گذشتتون زندگی کنم ، من اینجام که آیندتون رو بسازم. با شنیدن این جمله به خودم افتخار میکنم که قراره همسر و همسفر این مرد بشم . امیرحسین _قول نمیدم که وضع مالیمون همیشه خوب باشه ولی قول میدم در عین سادگی همیشه لبخند رو لباتون باشه. _ من آرامش رو ، زیبایی رو و عشق رو تو سادگی میبینم. فقط...... فقط......من ، نمیتونم چادر سرم کنم. چادر رو عاشقانه دوست دارم چون یادگار مادرم خانوم فاطمه زهراس ولی نمیتونم حرمتش رو نگه دارم. امیرحسین _ ارزش چادر خیلی بالاس ولی همه چیز نیست ، و اینکه اگه عاشقانه دوسش دارید من مطمئنم روزی انتخابش میکنید . با شرمندگی سرم رو پایین میندازم و حرفی نمیزنم. امیرحسین _ اگه دیگه .....حرفی نیست.... میخواید بریم بیرون. زیر لب آروم بله ای میگم و به سمت در میرم. کنار وایمیستم و تعارف میکنم . _ بفرمایید. با لبخند جواب میده _ خانوما مقدم ترن. مثله خودش لبخند میزنم و از اتاق خارج میشم. با دیدنمون پدر امیرحسین میگه_ مبارکه ؟ هردو لبخندی میزنیم و امیرحسین میگه_ ان شاالله ……………………………………………………………………………………………………………………………………....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 با صداي تق تق در چشمام رو نيمه باز و دوباره بيخيال ميبندم. مامان_ پاشو ببينم. خجالتم نميكشه. _ مامان بيخيال توروخدا. مامان _ پاشو پاشو. امروز قراره برین محرم بشینا . با این جمله مامان سریع از جا میپرم و به سمت ساعت هجوم میبرم ، ساعت 11 قرار بود دم مسجد باشم، همون مسجد کنار موسسه. همون دیشب قرار شد، امروز من و امیرحسین به هم محرم بشیم چون هردو دوست داشتیم عقدمون روز سالگرد ازدواج مولام علی و مادرم خانوم فاطمه زهرا باشه، وای الان ساعت 10/45 هستش ؛ تا مسجد حدود نیم ساعت راهه . وای خدایا سوتی دیگر در پیشه . سریع حاضرمیشم و با امیرعلی راه میوفتیم سمت مسجد ، ساعت 11:10 دقیقه میرسیم. چشمم که به امیرحسین و پرنیان میوفته سرم رو پایین میندازم و از ماشین پیاده میشم. بیا درباره من باید جلوی این همسر اینده ضایع بشم. _ سلام. امیرحسین با لبخند جوابم رو میده و پرنیان هم با خوشرویی جوابم رو میده. امیرعلی_ شرمنده دیر شد. امیرحسین _ نه بابا دشمنتون. حاج آقا هم هنوز نیمدن. تازه فرصت میکنم به تیپش نگاه کنم، یه شلوار کتون مشکی با یه بلوز سفید، خوشتیپ و در عین حال اعتقادات کامل. تعریف اعتقاداتش رو از امیرعلی شنیده بودم ، تو همین چند برخورد هم به نجابت و پاکیش میشد ایمان اورد. با صدای زنگ گوشی ببخشیدی میگم و کمی از جمع فاصله میگیرم. با دیدن اسم یاسمین رو صفحه گوشی لبخندی میزنم و دایره سبز رو لمس میکنم . _ سلام عزیزم یاسمین_ سلام و ............ ( سانسور) _ عه. چته؟ یاسمین_ خاله باید به ما بگه تو داری ازدواج میکنی؟ _ حالا هنوز هیچی نشده. یاسمین_ رفتی عقد کنی میگی هیچی نشده ؟؟؟؟ _ عقد چیه فقط قراره محرم بشیم همین. امیرعلی_ حانیه جان. اومدن حاج آقا _ یاسی من باید برم بهت زنگ میزنم. یاسمین_ باشه. بای _سلام. حاج آقا _ سلام دخترم . . . امیرعلی_ خب به سلامتی. ان شالله که خوشبخت بشید. سرخ میشم و سرم رو پایین میندازم کی حیا رو یادگرفتم ؟ خودمم نمیدونم. گوشه حیاط مسجد وایمیستیم، امیرعلی مشغول صحبت با حاج آقا و پرنیان هم سرگرم تلفن همراهش. سرم رو پایین میندازم و مشغول بازی با گوشه شالم میشم. با صدایی که در گوشم زمزمه میشه تمام بدنم یخ میزنه امیرحسین _ سادات بانو. چقدر این کلمه رو دوست داشتم، سادات. اما چون همیشه حتی از اسم حانیه هم که لقب حضرت فاطمه بود بدم میومد، هیچوقت سادات صدام نمیکرد حتی تو همین چند ماه اخیر. کمی سرم رو بالا میگیرم و سریع پایین میندازم، با اومدن امیرعلی حرفش رو تموم نمیکنه و من هم کنجکاو برای دونستن ادامه حرفش مجبور به سکوت میشم ؛ خداحافظی میکنیم که پرنیان سریع به سمتم میاد و زن داداش خطاب قرارم میده. در دل ذوق میکنم و در ظاهر فقط لبخند میزنم و بعد ناخوداگاه نگاهم را به طرف امیرحسین میکشم که لبخند به لب داره. _ جانم؟ یه دسته گل نرگس رو به طرفم گرفت. وای که چقدر گلای خوشگلی بودن ، _ این برای چیه عزیزم؟ پرنیان_ برای تبریک از طرف خان داداش. امیرحسین تو ماشین نشسته و سرش هم ظاهرا تو گوشیه. گل های نرگس رو ازش میگیرم ؛ _ ازشون تشکر کن. پرنیان _ چشم. راستی شمارتونو میدید؟ شمارم رو به پرنیان میگم و یادداشت میکنه و بعد از آغوش گرم خواهرانش خداحافظی میکنیم. این همه عجله تنها برای محرمیت به دلیل سفر حاج آقا و علاقه زیاد امیرحسین به خوندن خطبه محرمیت توسط ایشون بود . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 با آن همه دلداده دلش بسته ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎙 🌱 اصلاً اسمش قاسم بود! می‌دونی معنیش چیه؟! یعنی تقسیم می‌کرد... می‌گفت: غصه و غم‌ها مال من، شادیا مال شما! قاسم بود دیگه.‌..🕊 می‌گفت: بی خوابیا مال من، تو راحت بخواب..‌‌‌. قاسم بود دیگه، تقسیم می‌کرد! 🌿 می‌گفت: دور از خانواده بودن مال من، تو راحت پیش خانمت باش، پیش مامانت باش، پیش بابات باش! قاسم بود دیگه، تقسیم می‌کرد... 😊 می‌گفت: تو راحت تو امنیت باش، موشک و بمب مال من...🙃 💛 الهم صل علی محمد و آل محمد💚
بسم الله الرحمن الرحیم پویش سراسری دلنوشته ای به حاج قاسم دلنوشته های خود را در قالب تایپ به آیدی زیربفرستید @mahdiali88 برای شرکت در این پویش عضو کانال زیر بشید. https://eitaa.com/joinchat/901382199C1d3375cc92 مهلت ارسال آثار:30آذر ساعت 21 شب به بهترین آثار برگزیده جوایزی اهدا خواهد شد. نفر اول:50 هزار تومان نفر دوم:25هزار تومان نفر سوم:25هزار تومان در ضمن میتوانید سین بزنید و برنده شوید. برای دریافت بنر @mahdiali88
لطفا نشر دهید.
دوستان هر کسی خواست میتونه این بنر رو سین بزنه و بیشتر سین زد جایزه دیگری هم داره جهت ثبت نام به آیدی زیر مراجعه کنید. @mahdiali88 در ضمن تا 30 آذر مهلت سین زنی دارید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ بسم_الله_الرحمن_الرحیم اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان التماس_دعای_فرج 🤲
مثل زمینی تشنه، از عطش ترک برداشته ام ... می‌شود با نگاه مهربانتان بر من ببارید؟!🥀 وَانظُر اِلَینا نَظرَةً رَحیمَه ... السَّلاَمُ عَلَى مُحْيِي الْمُؤْمِنِينَ وَ مُبِيرِ الْكَافِرِينَ سلام ما بر زنده كننده اهل ايمان و هلاك كننده كافران ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌
🔹ما به زمان ظهور امام زمان ارواحنافداه، این محبوب حقیقی انسانها نزدیک شده‌ایم؛ زیرا معرفتها پیشرفت کرده است.   امروز ذهنیت بشر، آماده آن است که بفهمد، بداند و یقین کند که انسان والایی خواهد آمد و بشریت را از زیربارهای ظلم و ستم نجات خواهد داد؛ همان چیزی که همه پیغمبران برای آن تلاش کرده‌اند، همان چیزی که پیغمبر اسلام در آیه قرآن، وعده آن‌را به مردم داده است: «و یضع عنهم اصرهم والاغلال التی کانت علیهم» دست قدرت الهی به‌وسیله یک انسان عرشی، یک انسان خدایی، یک انسان متّصل به عالمهای غیبی، معنوی و عوالمی که برای انسانهای کوته‌نگری مثل ما قابل درک و تشخیص نیست، میتواند این آرزو را برای بشریت برآورده کند. لذا دلها، شوقها و عشقها به سمت آن نقطه، متوجّه و روزبه‌روز متوجّه‌تر است. ملت ایران، امروز این امتیاز بزرگ را دارد که فضای کشور، فضای امام زمان است. نه فقط شیعه در همه عالم، بلکه همه مسلمانان در مهدی موعودند. ۷۸/۹/۳ ‌⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘
سلام صبحتون بخیر برای دسترسی سریع به مطالب قرانی کانال تربیتی خادم با لینک زیر وارد شوید و جواب سوال رو بدید https://eitaa.com/joinchat/2290810967C863388cd72 هر هفته پنجشنبه مسابقات قرانی جایزه برنده به قید قرعه به مبلغ ۲۵۰۰۰ تومان موفق باشید
# در محضر قران خب رسیدیم به اخر هفته و مسابقه😍 🌹سئوالات این هفته از سلسله مباحث بخل 🌹 1⃣حدیثی از پیامبر مهربانی ها رسول اکرم (صل الله علیه و اله وسلم ) درباره بخل و تنگ نظری 2⃣سه مورد از اثار بخل به صورت خلاصه و چکیده دوستان تا ساعت 18 فردا (جمعه) می تونید پاسخ هاتون رو به ایدی زیر بفرستین😊 @gomnam444 منتظر جواب هاتون هستم😉 ❇️❇️❇️دوستان تاکید می کنم از مطالب کانال باشه ☺️😊🙃