دستم رو عقب ميكشم ، ساكش رو از روي زمين برميدارم و دستش ميدم.
_ برو و به سلامت برگرد .
ساك رو از دستم ميگيره و به سمت در راه ميوفته. مامان عاطفه از زير قرآن ردمون ميكنه. پرنيان كاسه آب رو به من ميده. و......
يه آغوش مادرانه كه خدا ميدونه شايد مامان عاطفه اون لحظه آرزوش اين بود كه زمان كامل بايسته. آغوش خواهرانه ، كاش خودم حالم خوب بود و به پرنيان دلداري ميدادم. و آغوش پدرانه كه آخرين جملش رو به قدري آروم گفت كه فقط من و اميرحسين شنيديم _ بهت افتخار ميكنم پسرم.
برق خوشحالي تو چشماي اميرحسين موج ميزد. از پدر جدا و به سمت من مياد. بوسه اي روي پيشونيم ميشينه كه عشق رو به وجودم تزريق ميكنه.
بعد از خداحافظي با همه افرادي كه اونجا بودن ، همه حالمون رو درك ميكنن و ميرن داخل خونه. تسبيح فيروزه اي رو از جيبش در مياره و دور دستم ميبنده ؛ ماشيني كه بايد باهاش ميرفت ، كمي جلو تر از خونه بود ، اين بار بوسه روي دستم ميزنه و عقب عقب همونطور كه به چشماي هم زل زده بودیم به سمت ماشین میره ، سوار میشه و ماشین حرکت میکنه. کاسه آبی رو که توش رزای پر پر بود رو پشت ماشین میریزم و.......
رو روبه روي من ميگيره ، يه آغوش مادرانه كه خدا ميدونه شايد مامان عاطفه اون لحظه آرزوش اين بود كه زمان كامل بايسته. آغوش خواهرانه ، كاش خودم حالم خوب بود و به پرنيان دلداري ميدادم. و آغوش پدرانه كه آخرين جملش رو به قدري آروم گفت كه فقط من و اميرحسين شنيديم _ بهت افتخار ميكنم پسرم.
برق خوشحالي تو چشماي اميرحسين موج ميزد. از پدر جدا و به سمت من مياد. بوسه اي روي پيشونيم ميشينه كه عشق رو به وجودم تزريق ميكنه.
بعد از خداحافظي با همه افرادي كه اونجا بودن ، همه حالمون رو درك ميكنن و ميرن داخل خونه. تسبيح فيروزه اي رو از جيبش در مياره و دور دستم ميبنده ؛ ماشيني كه بايد باهاش ميرفت ، كمي جلو تر از خونه بود ، اين بار بوسه روي دستم ميزنه و عقب عقب همونطور كه به چشماي هم زل زده بودیم به سمت ماشین میره ، سوار میشه و ماشین حرکت میکنه. کاسه آبی رو که توش رزای پر پر بود رو پشت ماشین میریزم و.......
#وقت_رفتن_کاش_در_چشمم_نمی_غلطید_اشک…
#آخرین_تصویر_او_در_چشم_ها_یم_تار_بود…
#به_روایت_راوی
آب رو که پشت ماشین میریزه ، بی هوش میشه و روی زمین میوفته.....
یک ماه بعد.....
فاطمه خانوم ، همسایشون دختر 2 سالش زینب سادات رو پیش حانیه میزاره و میره به دنبال خبری از همسرش. تو این دو هفته ای که همسایه شده بودن حسابی دوستای خوبی بودن ، شاید به خاطر اینکه همدرد بودن. بابای زینب سادات هم به سوریه اعزام شده بود. با این تفاوت که امیرحسین فقط یک ماه پیش رفته بود و پدر اون پنج ماه پیش و تو دوماه گذشته هیچ خبری ازش نداشتن و حسابی هم نگران بودن.
حانیه که عاشق بچه ها بود ، حسابی با زینب صمیمی شده بود. شاید اینجوری دلتنگی کمتر اذیتش میکرد. هرچند بازهم شب تا صبح برای سلامتی همسرش دعا میکرد و دیگه غذا خوردن و تفریح و خندیدن براش معنی نداشت....
با صدای زنگ تلفن زینب رو بغل میکنه و کنار میز تلفن میشینه.
_ بله ؟
+ سلام. عذر میخوام خانوم موسوی.
_ بله بفرمایید.
صدا مدام خش خش میکرد و قطع و وصل میشد. مطمئن بود از سوریس. گوشش رو تیز میکنه که خبری از امیرحسینش بگیره. زینب سیم تلفن رو میکشه و صدا قطع میشه.
سریع سیم رو وصل میکنه و تنها جمله ای که میشنوه _ شهید شدن.......
❤️❤️❤️❤️❤️❣❣❣❣❤️❤️❤️❤️❤️
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم ميرود.....
❤️❤️❤️❤️❤️❣❣❣❣❤️❤️❤️❤️❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_نهم
#ح_سادات_کاظمی
😔😔😔😔😔😔
#ببخشيد_اگه_باعث_ناراحتي_شد
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_آخر(هشتاد)
❤️❤️❤️❤️❣❣❣❣❣❤️❤️❤️❤️
تلفن از دستش روي زمين ميوفته و صداي گريه زينب بلند ميشه. حانيه روي زمين ميوفته. گريه نميكنه. حرفي نميزنه ً فقط به گوشه اي خيره ميشه. تمام خاطرات براش مرور ميشه. ازاولين روز تو دربند. از برخوردشون به هم تو مسجد. از اون شب و اون كوچه. جداييشون . عقدشون. سفر كربلا. مشهد و عهدي كه بسته بود. نه اشك ميريزه نه بغض ميكنه نه جيغ و داد.
همون لحظه اميرعلي و فاطمه ميان تا سري بهش بزنن. در ورودي اصلي ساختمون باز بوده و وارد ميشن پشت در واحد حانيه كه ميرسن فقط و فقط صداي گريه زينب سادات به گوش ميرسه. اين سمت در اميرعلي و فاطمه هرچقدر در ميزنن جوابي نميگيرن و طرف ديگه حانيه نه چيزي ميشنوه نه چيزي ميبينه. تنها خاطرات اميرحسينش جلوش جولون ميدن.
اميرعلي كه نگران خواهرش ميشه با هر بدبختي كه هست در رو باز ميكنه و وقتي با حانيه اي كه وسط پذيرايي روي زمين نشسته و به گوشه اي خيره شده ، تلفني كه روي زمين افتاده و زينبي كه فقط گريه ميكنه نگرانيشون بيشتر ميشه.
فاطمه سريع زينب رو بغل ميكنه و سعي در آروم كردنش داره و اميرعلي هم سراغ خواهرش ميره. اولين فكري كه به ذهن هردو رسيده شهادت اميرحسينه . با اينكه از دوستي اميرعلي و اميرحسين چند ماه بيشتر نميگذشت و هنوز حتي به سال نرسيده بود ، حسابي رفقاي خوبي براي هم بودن و دل كندن سخت بود. از طرفي شوهر خواهرش بود. همه از عشق اميرحسين و حانيه به هم خبر داشتن عشقي كه نمونش كم پيدا ميشد ، عشقي كه چندماه شكل گرفته بود ولي فوق العاده تو قلبشون ريشه كرده بود.
اميرعلي ميدونست الان بهترين چيز براي خواهرش گريس. پس تند تند سيلي به صورتش ميزنه تا گريه كنه . اما جواب نميده.
فاطمه گوشي رو سر جاش ميزاره تا شايد دوباره خبري بشه. به محض گذاشتن تلفن صداي زنگش بلند ميشه.
فاطمه سريع جواب ميده _ بله؟
+ سلام مجدد خانوم موسوي. عذر ميخوام ظاهرا قطع شد متوجه حرفم شديد؟
فاطمه با بهت بريده بريده زمزمه ميكنه_ شهيد شدن ؟
+بله.
تلفن ازدست فاطمه هم ميوفته و اشكي رو ي صورتش جاري ميشه.
اميرعلي سرش رو تكون ميده و نفس نفس ميزنه. با صداي باز شدن در هردو به سمت در برميگردن و با ديدن اميرحسين هردو تعجب ميكنن. فاطمه زينب و اميرعلي بدون هيچ حرفي از خونه بيرون ميرن و بيشترباعث تعجب اميرحسين ميشن ، اميرحسين وارد ميشه و با ديدن حانيه تو اون اوضاع فوق العاده متعجب و نگران ميشه.
اميرحسين _ حا.....ن....يه
حانيه با شنيدن صداي اميرحسين به اين دنيا برميگرده و تازه متوجه حضور اميرحسين ميشه ، فكر ميكنه رويا و خوابه. دستش رو ميز تلفن ميگيره و به زور از جاش بلند ميشه ، اما اميرحسين به قدري متعجب شده كه فرصت نميكنه به كمك حانيه بره. حانيه بلند ميشه و دستش رو به طرف اميرحسين دراز ميكنه ، دو قدم برميداره و دوباره روي زمين ميوفته. اميرحسين بلاخره مغزش كار ميكنه و سريع به طرف حانيه مياد. دستش تير خورده و حسابي درد ميكنه اما توجهي بهش نميكنه. فقط به حانيش نگاه ميكنه تا دليل بي قراري هاش رو پيدا كنه. هردو به هم خيره ميشن و در سكوت محض به چشماي همديگه زل ميزنن.
.
.
.
بلاخره حال حانيه كمي رو به راه ميشه و جريان رو تعريف ميكنه ، اميرحسين سرش رو پايين ميندازه و ميگه_علي آقا ، باباي زينب سادات شهيد شده.
اين حرف اميرحسين آوار ميشه رو سر حانيه .
زينب تازه يك سال و نيم و فاطمه خانوم هم بچه دومش رو باردار بود. اشكاش جاري ميشن و خودش رو تو بغل اميرحسين ميندازه.
فاطمه همون لحظه از راه ميرسه. زنگ واحد حانيه اينا رو ميزنه تا زينب رو از حانيه بگيره. باز هم مثل بقيه روزها خبري از همسرش بهش نميرسه. حانيه با ديدن زينب هق هق گريش بلند ميشه و زينب بويي از قضيه ميبره و نگران ميشه. بريده بريده زمزمه ميكنه _ ع..ل..ي؟
.
.
.
بلاخره بعد از دو هفته كه در گير مراسم تشييع و .....بودن ،فرصت ميكنن كمي باهم خلوت كنن. روي نيمكت فلزي سرد پارك ميشينن، اواخر پاييز بود و هوا سرد. نم نم بارون هوارو خواستني تر و دونفره ميكنه.
اميرحسين كمي خم ميشه آرنجش رو روي زانوش ميزاره سرش رو با دستاش ميگيره. _ ديدي لياقت شهادت نداشتم؟
حانيه_ نه. لياقتت شهادت در ركاب امام زمان بوده ، ماموريتت ياري امام زمانته.
اميرحسين سرش رو بالا مياره و با عشق به چشماي حانيه خيره ميشه و بوسه اي روي پيشونيش ميزنه
.
.
.
حانيه_ زينب سادات. ندو مامان ميوفتي خب.
دختر سه ساله اي كه حاصل عشق اميرحسين و حانيه بود ، با لباس عروس سفيدي كه براي عروسي پوشيده بود خواستني تر شده بود. با مزه بدو بدو خودش رو به محمد جواد كه تو لباس دومادي خودنمايي ميكرد ميرسونه و خودش رو تو بغلش ميندازه. اميرحسين شاد و خندون از قسمت مردونه خارج ميشه و به باغ كوچيكي كه جلوي تالار بود ميرسه با ديدن حانيه لبخندش عميق تر ميشه .
بامـــ
سلام 🌺🌺🌺 سخن آخر درباره رمان از نویسنده رمان (ازجهنم تا بهشت ):
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#سخن_پاياني
#حتمااااا_بخونيد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خدمت همراهاي عزيز و مهربون . خواهراي گلم و برادرهاي محترم.
همه کسانی که لطف کردن و قلم ضعیف من رو مهمون چشمای مهربونشون کردن.
اين داستان هم به پايان رسيد اما حكايت آدم هاش هنوز پا برجاست.....
شخصيت هاي اين داستان واقعي نبودن ولي بيانگر زندگي هاي مختلفي بودن كه شايد هركدوم از ماها درگيرش باشيم....
حانيه هایي كه به خاطر تفريط بعضي از افراد و البته تاثير زيادي كه از جانب فرد جاهل زندگيشون ميگيرن از راه زيبايي ها و عشق دور ميشن اما بازهم راهی براشون باز میشه و دوباره برمیگردن، تو داستان بودن تا ثابت کنن در توبه و راه عاشقی کردن با خدا همیشه بازه و اگه ما یک قدم بریم خدا صد قدم به سمت ما میاد....
🌸
امیرحسین هایی که کارشون رو به خدا میسپرن و به خدا اطمینان میکنن و به بهترین نحو جواب اطمینانشون رو میگیرن.....
🌸
امیرعلی و فاطمه هایی که با به خاطر اطاعت از فرمان پروردگارشون و دوری از گناه چندین و چندسال عشقشون رو تو قلبشون پنهان میکنن و صبر میکنن و البته به بهترین شکل پاداش صبرشون رو میگیرن و به عشقی پاک و وصلتی شیرین میرسن....
🌸
پرنیان ها و امیرحسین هایی که با وجود اینکه خانواده هاشون ( در داستان فقط پدر ) با اعتقاداتشون مخالفن اما به احترام پدر و مادر بودنشون ، حرفی نمیزنن......
🌸
آقای حسینی( پدر امیرحسین ) هایی که عبادات و خدماتشون با چشم داشته و زمانی که نتیجه مد نظر را نمیگیرند شروع میکنن به مخالفت و بیزاری اما روزی به جواب و راه اصلی میرسند......
🌸
شقایق هایی که راه درست رو بلدن اما به دنبالش نمیرن و از انتخاب راه درست میترسن و خجالت میکشن.......
🌸
یاسمین هایی که تنها به فکر لجبازی میوفتن و بدون اینکه از شیرینی های راهی مطلع باشن قضاوت میکنن و بعدها عشق پاک ( تاکید میکنم ، پاک ) زمینیشون باعث آشنایی با عشق الهی میشه......
🌸
و در آخر ...امیرعلی ها ، امیرحسین ها ، فاطمه ها
و ......هایی که با رفتار صحیح و درست مطابق دین اسلام و مذهب شیعه نه تنها اسم دین و مذهب رو خدشه دار نمیکنن و باعث فرار افراد از دین نمیشن بلکه باعث جذب و تحول افراد میشن.....
و خیلی از افراد دیگه که نماد انسان های مختلف در زندگی های واقعی بودن....
خیلیا فقط داستان رو میخونن و تموم میشه و میره....
اما هستن افرادی که با وقتی که میزارن از شخصیت های داستان درس میگیرن و به سوی سعادت قدم برمیدارن
ماها جزو کدوم دسته ایم؟
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
بازهم تشکر میکنم از همراهی دوستای گلی که من رو با انتقادات و نظرهاشون همراهی کردن و به پیشرفت رمان هم کمک زیادی کردن......
این داستان ، داستان موووورد علاقه من بود به خاطر همین دوست دارم حتما حتما نظر همه خواننده هاش رو بدونم و اینکه ببینم چند نفر رمان رو خوندن و آیا تاثیری داشته یا خیر؟
قوربان شما ح سادات كاظمي✌️✌️
ياعلي ✋
✨﷽✨
💠 صدقه 5 نوع است :
•☜صدقه به انسان صحیح و سالم:
✍🏻پاداش یک به ده دارد
(شادی دل کودک، نشاندن امید، دادن هدیه)
•☜صدقه به فرد زمین گیر و افتاده:
✍🏻پاداش یک به #هفتاد دارد
(کمک به تهی داستان، خرید نان برای همسایه پیر)
•☜صدقه به پدر و مادر:
✍🏻پاداش یک به #هفتصد است
(لبخند به روی آنان، شاد کردن دل آنها)
•☜صدقه برای اموات و مردگان:
✍🏻پاداش یک به #هفتاد_هزار دارد
(به نیت آنان خیرات کنید درختی بکارید)
•☜صدقه به طالب علم:
✍🏻پاداش یک به #صد_هزار دارد
(خریدن کفش مدرسه برای کودکی، ساخت مدرسه)
💚 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💚
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
سلام 🌺🌺🌺 سخن آخر درباره رمان از نویسنده رمان (ازجهنم تا بهشت ): #هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
ضمن عرض سلام و ادب و احترام به اعضای فهیم کانال تربیتی خادم
رمان تموم شد
اگه دوست دارین باز رمان بذاریم یا کسی مایله خودش رمان بذاره به ایدی زیر اعلام کنه
@syed_ebraheam
گذاشتن رمان به جوابهای شماعزیزان بستگی داره
عدد چهل برام مقدسه اگه حداقل چهل نفر جواب بدن ادامه میدیم ان شاء الله
با تشکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 کلّمینی | با من حرف بزن ...
🏴 شهادتخانم فاطمهزهرا (س) تسلیت باد
15.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 80 ثانیه نماهنگ پرسمان# فاطمیه (کلیپ شماره 1).
✅موضوع:چرا بعد از 14 قرن هنوز ایام فاطمیه برگزار میشه؟!
🎙سخنران:محمد رضا هاشمی(مدرس امامت)
بر مشامم می رسد بوی عزای فاطمه
می شوم آماده ی گریه برای فاطمه
هاتفی از آسمان ها می دهد امشب ندا
فاطمیّه آمده، ماه عزای فاطمه
فاطمیّه آمده ای فاطمیّون غیور
خانه ی دل را کنید امشب سرای فاطمه
در عزایش بر تنم دارم لباس نوکری
این لباس مشکی ام باشد عطای فاطمه
من کجا و گریه در بزم عزای او کجا؟
اشک چشمانم بُوَد لطف خدای فاطمه
بر جراحات عمیق فاطمه مرهم نهد
هر کسی گرید میان روضه های فاطمه
هر کسی بر بام خانه پرچم زهرا زند
می شود ایمن ز غم تحت لوای فاطمه
مِهر زهرا را خدا با طینتم کرده عجین
افتخارم این بُوَد هستم گدای فاطمه
در قنوت هر نمازم بر لبم دارم دعا
بارالها جان من گردد فدای فاطمه
یاری زهرا نمودن با زبان است و عمل
ای که هستی در پی کسب رضای فاطمه
می رسد آوای یا مهدی هنوز از پشت در
ذکر تعجیل فرج باشد دعای فاطمه
کی می آیی تا بگیری انتقام مادرت؟
مهدی زهرا بیا، ای دلربای فاطمه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@khademngoo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#ذکر_یار ۸ 🔅سوره بقره آیه 152(فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُون) ِمن را
#ذکر_یار ۹
📿ذکر، حیات قلب است.
هیچ چیز جز روح سالم در آخرت بدرد نمیخورد. ❤️قلبی زنده است که روز به روز علاقه اش به خدا بیشتر شود و رغبتش به غیر خدا کمتر. این علامت قلب سالم هست، اگر یک نفر سال ها هم عبادت کند هر عبادتی و خدماتی بخواهد بکند اما این اتفاق برای دلش نیفتد معلوم است آنچه که دارد جذب میکند خوراک فطرتش نمیشود. 🥪خوراک طبیعتش دارد می شود هر چند که مقدس باشد مثل مکه و کربلا رفتن، نماز شب خوندن و هیأت و جبهه رفتن و ...
🖤از دلمردگی اگر کسی بخواهد در بیاید (دلمردگی یعنی افسردگی و غم و غصه، بیماری های مختلف حسادت، سوءظن، ناامیدی و تاریک بینی اوضاع و افراد) باید قلبش حیات داشته باشد و بعد این حیات روزبه روز بیشتر شود تا خارج شود چون خروج از بیماری ها و باطل ها📶 تدریجی هست.
⚛اگر از نماز، دعا و شنیدن حرف حکیمانه لذت میبری، نشان دهنده این است که قلب نمرده است. ولی حیاتش هم آن قدر کافی نیست که بتواند او را سالم بکند.
🗯فرمایش امیرالمؤمنین(ع)
حضرت میفرماید که (فی الذِکرِ حَیاتُ القُلُوب) در ذکر، حیات قلب ها است.
👈 هر کس بیشترتر زنده تر.
(اَذکُرُالله ذِکراً خالِصا) خدا را خالص یاد بکنید خلوص در یاد احتیاج به معرفت دارد.
♻️رابطه ما با خدا عین ربط است. خدا دائماً فیض میدهد و دائماً در ما می دمد. او در ما حضور قطعی و جدی دارد. وقتی این را فهمیدی و شهود میکنی که در فقر محضی و او کمال مطلق است، آن موقع میخواهی بی نهایت را یاد کنی ذکرت خالص میشود.
🔺استاد شجاعی
#لذت_بندگی ۶۹ ➲
#ترک_گناه ۶۹ ➮
#عبد_شدن ۳۲
هـــــویت انسانـ عبد بـــودنـ، ببینید رفقا عبد بودن ما انتخابی نیست، ینی خدا برای اینکه ما رو عبد کنه
← نماز و روزه رو برما واجب کرده👌
اتفاقا دستور داده که به بچه هاتون از سن ۷ سالگی
⇐نماز رو یاد بدید💫💫
میاد سوال میکنه
حاج اقا چرا به بچه مون از ۷ سالگی نماز یاد بدیم؟؟
خب صبر میکنیم تا به سن شرعی رسید اونوقت
👈بهش میگیم نماز بخون❌
ببینید چه تفکراتی بعضیا دارن
اینکه باید به سن قانونی برسه
👈خب عزیزم حواست کجا هستش؟؟
🌷💫🌷💫
ما تو جواب این دوستمون میگیم که
نگاه کنید هویت انسان اینه که عبد باشه
ینی انسان برای عبد شدن خلق شده👌
👈شما باید اینو به بچه ات آموزش بدی
و بهش یاد بدی که تو برای عبد خلق شدی
✅✅✅
وقتی که بچه ات فهمید عبد خلق شده
و یه مدت دستور رو اجرا کرد👌
بعد بهش بگو عزیزم هر جور دوست داری انتخاب کن✅✅
اون موقع غش میکنه توی آغوش خدا ، و از دستورات دین لذت میبره و زندگیش رونق میگیره.😍
یه چیز عرض کنم رفقا، ببینید فطرت انسان ها خدایی هستش👌
ینی انسان ذاتا خدا رو دوست داره✔️
و خدا رو میپرسته😍
تو فقط کافیه زمینه اش رو فراهم کنی👌
و برای این کار هم
⇦اول باید خودت نگاهت رو درست کنی
⇭⇬⇫⇮
↶↶اگه نگاهت صحیح بشه اون وقت
↩"انرژیت رو جاهای دیگه صرف نمیکنی".
👌از همون اول تمام هم و غمت میشه عبد شدن .
ببینید هسته ی اتم اگه خارج از اون محل خودش«نیروگاه» منفجر بشه
همه چیز رو نابود میکنه
ولی همین هسته اگه داخل نیروگاه باشه
تولید انرژی میکنه💫💫💫
👌اراده ها و استعداد های ما هم اگه توی
👈"صدف زیبای عبودیت"
✔️انفجار پیدا کنه و
✔️ آزاد بشه
👌حتما باعث رشد فراوان ما میشه.
ببین عزیزم، تو چه بخــــــــوای چه نخــــــوای
👈عـــــــــــــبد هستی👌
چـــــــرا از حقیقتـ خودت میـــــــخوای فرار کنی؟؟
بابا تو؛ تو خـــــــــــیلی از موارد حق انتخاب نداری✔️✔️
اینو باید برای خودت حل کنی؟؟
پس انرژیتو الکی حروم
نــــــــکن،
حــــــــله؟؟؟؟
↤"انرژیت رو بذار برای عبد شدن"
اونوقت 👈میشی مثل امام خمینی فداش بشم
⇦ که با نگاهش عالم رو تازه و پر طراوت میکرد...
حالا نمیخوای از دنیای عبودیت لذت ببری؟؟؟؟
یکم روی این مباحث فکر کن✅✅
#صلوات
﷽ #داستان
🌟 حساب نجومی 🌟
🍏 #نماز_صبح که تمام شد مردم آرام آرام #مسجد را ترک کردند.
🍏 #امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از لحظاتی بلند شد تا برود، به جمعیت نگاهی انداخت اما ابی الدرداء که همیشه برای نماز صبح می آمد را ندید…
🍏 دم در مسجد، خانم ابی الدرداء به امام (علیه السلام) سلام کرد.
حضرت از احوال همسرش پرسید که چرا امروز صبح به #نماز_جماعت نیامده است، آیا اتفاقی برای او افتاده؟!
🍏 خانم ابی الدرداء با افتخار گفت: همسرم دیشب اصلاً نخوابید و از سر شب تا صبح مشغول عبادت بود و چون خسته بود، نماز صبحش را در منزل خواند و خوابید.
این را گفت و منتظر تحسین حضرت بود که...
🍏 امام (علیه السلام) فرمود: اگر از سر شب تا صبح می خوابید ولی نمازش را در مسجد به جماعت بجا می آورد ارزش و ثوابش بیشتر بود.
خانم ابی الدرداء سر به زیر انداخت و با تعجب راهی خانه شد.
📚 اصغر آیتی و حسن محمودی، پر پرواز ؛ ص 79 به نقل از بحارالأنوار، ج 85 ص 17.
مقام عرشی حضرت زهرا_3.mp3
13.1M
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا "س" ۳
✦ الگوگیری؛ اساس و پایهی هر حرکتی است!
بدون الگوی صحیح، هیچ حرکتی نه درست، آغاز میشود، نه به سرانجامِ درست میرسد!
✨حضرت زهرا سلامالله علیها، کاملترین الگوست برای یک زندگی موفق که نتیجهی آن، تکامل باطن انسانی ماست!
الگویی برای همه... نه فقط بانوان ❌
#استاد_شجاعی 🎤
کلید بدبختی 9.mp3
10.92M
#کلید_بدبختی 9 🗝
#استاد_محمد_شجاعی
👈هرگز خواست خداوند به فقر و نکبت بندگانش تعلق نمی گیرد.
👈عواقب اشتباهات و تنبلی های خویش را بر گُرده ی خداوند، نیفکنیم.
#کودکانمهدوی
✨دانستنی های مهدوی قرآن _۸
✋سلام دوستای گل،حالتون چطوره؟
اومدیم که بریم برای آیه ی مهدوی بعدی
😊🏃♂️بخونیمش👇
✨أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ
ای اهل ایمان! [در برابر حوادث] صبر كنید، و دیگران را هم به صبر وادارید، و با یكدیگر [چه در حال آسایش چه در بلا و گرفتاری] پیوند و ارتباط برقرار كنید و از خدا پروا نمایید تا [بر موانع راه سعادت] پیروز شوید. (آل عمران، آیه ۲۰۰)
👌در روایتی از امام باقر(علیه السلام)، به وظایف منتظران از جمله رابطه با امام زمان اشاره شده است.
✅بچه هایِ خوب یعنی اینکه ما برای سربازی امام زمان باید صبور باشیم و رو اعتقاداتمون بایستیم 💪با امامِ زمانمون ارتباط برقرار کنیم مثلا باهاشون حرف بزنیم و کارهایی کنیم که خدا و حضرت دوست دارن❤️ و از کارهایی که باعث ناراحتی ایشون میشه دوری کنیم و حتما حتما همگی با هم برای فرج شون دعا کنیم ان شاءالله
#بخشکودکانمهدوی
💧باز باران با ترانه
دارد از *مادر* نشانه...💧
💧بوی باران...
بوی اشک مادرانه💧
💧 پر ز ناله
*کودکی با مادری پهلو شکسته*💧
💧سمت خانه...
کوچه ها و تازیانه💧
💧گریه های کودکانه
حمله ی نامرد پَستی وحشیانه💧
💧تازیانه تازیانه...
پس چرا مادر، چرا گم کرده راه آشیانه💧
💧باز باران...
دانه دانه، حیـدرانه💧
💧بی صدا و مخفیانه
*آه، از غسل شبانه*💧
💧زینبــانه
لرزه افتاده به شانه
پشت تابوتی روانه💧
💧بـــــاز بـــاران
باز . . .
🖤ایام فاطمیه را خدمت همه شما محبان اهل بیت تسلیت عرض می کنیم.
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#ساعت به وقت احکام بابت تاخیر در ارسال عذر تقصیر🙏🙏 🌺🌺🌺 همراه با مسابقه و جوایز نقدی🤩🤩🤩 مژده 😍😍😍 مژد
#ساعت به وقت احکام
هر روز راس ساعت 16
🌺🌺🌺
همراه با مسابقه و جوایز نقدی🤩🤩🤩
مژده 😍😍😍 مژده😍😍😍
آرشیو احکام
اینجا همه احکام گذاشته می شود⏬
https://eitaa.com/joinchat/2541813847C2be2ca7f3f
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺
✅ جلسه چهاردهم