🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت ازشهید #سید_موسی_امینی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
پایانحیاتماختمبهخیراست!
اینخاصیتدوستیباحضرتزهراۜست!
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
11.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاقبتی چنین آرزوست...
#شهدا_شرمنده_ایم
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🌿شهید شدن دل میخواهد
دلی که آنقدر قوی باشد و بتواند بریده شود؛
از همه تعلقات
دلی که آرام له شود زیر پایت
و شهدا دلدارِ بیدل بودند...
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۳۷
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 همان شب، خواب دیدم علی آقا از کمر مجروح شده. از ناراحتی از خواب پریدم و تا صبح خوابم نبرد. چه دلشوره ای داشتم آن شب. صبح خوابم را برای همه تعریف کردم. هر کاری کردم نتوانستم صبحانه بخورم. یک جا بند نبودم. از آشپزخانه میرفتم به اتاق، از اتاق می رفتم توی حیاط. کمی بعد آقا هادی و آقا سعيد بدون علی آقا آمدند. همان وقت فهمیدم خوابم تعبیر شده و دلهره و ترس و اضطرابم بی دلیل نبوده؛ هر کاری کردم حقیقت را به من نگفتند. میگفتند: «از قرارگاه بیسیم زدهاند و او را برای جلسه ای خواسته اند و علی آقا رفته همدان." بعد، هر دو با هم گفتند: «ما هم میخوایم بریم همدان؛ شما هم با ما بیا.»
میدانستم اتفاقی افتاده و همۀ اینها نقشه است. با این حال، گفتم: «نه، من نمی آم؛ همون یه باری که با سعید آقا اومدم برای هفت پشتم بسه.»
سعيد آقا با دلخوری گفت: این بار فرق میکنه. ما الان پیش على آقا بودیم؛ خودش به ما گفت برید سراغ خانمم. علی آقا عجله داشت مجبور شد با چند نفر دیگه زودتر بره.
گفتم:«آقا سعید شما اون بار هم همین حرف رو زدید. گفتین من حتماً علی آقا رو میبینم یادتونه؟ محاله دیگه از اینجا تکون بخورم.»
آنها که این وضع را دیدند شروع کردند به اصرار و آسمان ریسمان بافتن. وقتی دیدند گوشم به حرفهای آنها بدهکار نیست، دست به دامن دایی محمود شدند. یک ساعت بعد دایی محمود با محمد خادم، دوست علی آقا آمدند و دوباره همان حرفهای قبلی را تکرار کردند.
علی آقا گفته تو هم با ما بیایی. ما میخوایم بریم . گفتم به جان دایی علی آقا طوریش شده؟ گفت: «من که به تو دروغ نمیگم، گفتم که جلسه فوری داشته، رفته همدان.
از آن طرف خانمها آمدند و اصرار کردند که با دایی به همدان بروم. حتی خودشان کمک کردند و ساکم را بستند. من هم که وضع را این طور دیدم فکر کردم هرچه زودتر باید بروم به همدان. سوار لندرور محمد خادم شدم. دایی هم آمد. او جلو نشست و من عقب، خادم هم پشت فرمان بود.
وقتی سوار ماشین شدم به دایی گفتم: «سر مسیر یه سر بریم دزفول من لباس بردارم.» وقتی دزفول رسیدیم تازه یادم افتاد که کلید برنداشته ام. دایی مجبور شد از دیوار بالا بکشد. در حیاط را باز کرد، اما کلید ساختمان را هم نداشتم. دایی رفت روی پشت بام و از آنجا رفت توی حیاط خلوت. با هزار مکافات و سختی چمدان لباسهایم را پیدا کرد و آورد.
توی جادۀ پلدختر بودیم که محمد خادم گفت: "اونجا رو نگاه کنین میگ عراقی."
راست میگفت؛ یک میگ عراقی در ارتفاع خیلی پایین داشت موازی ما پرواز میکرد.
خادم گفت:"محکم بشینین" و تا آنجایی که می توانست با سرعت توی جاده پُرپیچ و خم پلدختر گاز میداد و جلو میرفت.
میگ عراقی هم که متوجه ما شده بود ارتفاعش را کمتر کرد و آمد پایین؛ طوری که درست بالای سر ما بود.
من از ترس با هر دو دست از پشت دایی را سفت چسبیده بودم. سر هر پیچی که میرسیدیم ماشین آنقدر خم میشد که فکر میکردم الان است که روی جاده بیفتد یا چپ شویم یا به کوه بخوریم. میگ خیلی پایین آمده بود؛ طوری که میشد خلبانش را دید. صدای تتت پشت سر هم مسلسل هواپیما ترسم را بیشتر میکرد. تیرها به آسفالت جاده، کوه و سنگریزه های شانه جاده می خورد کمانه میکرد و بر میگشت به طرف ما. خادم هم خیلی آرتیستی رانندگی میکرد. از شانس خوب ما یک ماشین هم توی جاده نبود. اگر بود، قبل از اینکه میگ عراقی کاری بکند با ماشینهای وسط جاده شاخ به شاخ میشدیم.
در آن لحظات ترسناک از خدا میخواستم اگر علی آقا شهید شده، من هم همانجا شهید بشوم. با این فکر به آرامش رسیدم. دستم را از صندلی دایی رها کردم سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم و زیر لب شروع کردم به گفتن شهادتین. اما، کمی بعد میگ از ما جلو افتاد و بیخیال ما شد و مسیرش را تغییر داد و خیلی زود پشت کوهی گم شد. دایی میگفت که هدفش نیروگاه برق بوده.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
41.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهار روز تا سالگرد عروج مالک زمان
این را بدانید
والله علمای شیعه را که تماما و از نزدیک میشناسم
امسال الان۱۴ سال شغل من همین ارتباطه
علمای لبنان رامیشناسم
علمای پاکستان را میشناسم
علمای عراق را میشناسم
علمای حوزه خلیج فارس را میشناسم
چه شیعه، چه سنی!
والله اُشهِدُ بِالله
سرآمد همه این روحانیت
این علما مراجع ایران و غیر ایران
این مرد بزرگ تاریخی است
یعنی ایت الله عظما امام خامنه ای ...
سلامتی امام خامنه ای
وروح بلند سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی صلوات ❣
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
شیعه به دنیا آمده ایم
تا مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم!
#شهیدمحمودرضابیضائی
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅