eitaa logo
Khademin_abhar
216 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
777 ویدیو
19 فایل
🔸 ﷽ 🔸 کانال رسمی "کمیته ی خادمین شهدا شهرستان ابهر" انتقادات و پیشنهادات و ارسال گزارشات: @khadem_shahhid
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻خلاصه زندگینامه حضرت معصومه (س) 🌱🌱یحضرت معصومه (س) خواهر امام رضا (ع) در سال ۱۷۳ هجری قمری در شهر مدینه به دنیا آمد....🌱🌱 ادامه مطلب در لینک زیر👇👇👇 https://shamiim.ir/زندگینامه-حضرت-معصومه
دختران عزیز سرزمینم روزتون مبارک 🪴🌸💖 سلام‌الله‌علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دختری در سحر، کنار قبر پدر، رهبری را ملاقات کرد. ❤️تو خواب، پدرش گفت: اگر می خواهی آقای خامنه ای را ببینی، سحر برو گلزار شهدا ..؟؟ 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️بهمناسبتروزدختر یادیکنیمازپدرانیکهاز دختراشوندلکندن 😭 اسامیشهداییکهدرکلیپ یادشدندبهترتیب: شهیدمصطفیصادقی، ❣شهیدسعیدانصاری، شهیدمصطفیصدرزاده، ❣شهیدنادرحمید... 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌸°• عمه سادات سلام علیک... 🎙 حاج مهدی رسولی 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍با اختلاف به یادماندنی ترین تصویرقرن 💕 مبارک 💕 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجـرای پیـرمـرد روستـایـی و دیـدار بـا امـام رضـا علیـه السلام 💛 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"شب تولدش خونه نورانی شد"🌞🌞شهید_محمد_حسین یوسف_الهی🌷🌷 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
💠کِی امام زمان برمی‌گرده؟ 🌸چند وقتی هرکی رو می‌دید می‌پرسید: «کِی امام زمان برمی‌گرده؟» کلافم کرده بود. با اینکه ده بار بهش گفته بودم: «بچه جون زمانش معلوم نیست اما به خوردش نمی‌رفت.» 🌼تا اینکه یه روز ازش پرسیدم: «چرا این‌قدر منتظر امام زمانی؟» گفت: «اون روزی که رفتیم یادواره شهدا، حاج آقایی که اون جا بود گفت: امام زمان که برگردن شهدا هم برمی‌گردن، پس اینطوری بابای منم برمی‌گرده و دوباره میتونم ببینمش.» 👤 به نقل از همسر شهید مسلم خیزاب 🦋شادی ارواح مطهر شهدا صلوات الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
در سالهای زندگی مشترکمان، من هیچگاه از حاج یونس نشنیدم که از موقعیت خودش در جنگ بگوید. یک بار از او پرسیدم: حاج یونس، تو در لشکر چکارهای؟ از من میپرسند حاج یونس چکاره است، من خودم هم نمیدانم چه جوابی بدهم؟ حاج یونس گفت: بگو شوهر من سرباز امام زمان(عج) است.هیچ وقت من از خودش نشنیدم که او از فرماندهان لشکر است. 🥀من را از روی پاهایم شناسایی کن🥀 قبل از شهادتش بارها به من گفته بود: من که شهید شدم، مرا باید از روی پا بشناسید. من دوست دارم مثل امام حسین(ع) شهید شوم. چند بار هم گفته بود: اگر یک وقت آمدند و گفتند که حاجی توی بیمارستان است، شما بدانید کار تمام شده است و من شهید شدهام.. راوی: همسر شهید 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹کیست مرا یاری کند... 🎙گفتگوی کوتاه با سردار شهید حاج محمد ناظری 🕊سالروز شهادت/شادی روح بلندش صلوات 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
حسین در انجام کارهای شخصی اش اجازه نمی داد کسی کمکش کند و با همان یک دست تمام کارهای شخصی اش را انجام می داد. در بحبوحه عملیات کربلای ۵، میرزا حسین بنی صادقیان که پدر دو شهید هم بود، آب گرم کرده بود تا سر حسین را بشوید. حسین زیر بار نمی رفت. به زور آوردش. بچه ها می خواستند ژاکتش را از تنش دربیاورند، اجازه نداد. نگذاشت هم سرش را بشویند. می گفت: شما فقط آب بریزید و من با همین یک دست سر خودم را می شویم. 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
حالم بد بود و به اسم قرصی که گرفته بود دقت نکردم هر روز دو بار قرص می خوردم  ولی حالم بدتر می شد با خودم گفتم قرص هم قرص های  قدیم وقتی رسیدیم قزوین متوجه شدم  داستان از چه قرار است متصدی داروخانه  به خاطر  مراجعات  زیاد به اشتباه قرص بیماری های عفونی را به جای مسکن به حمید داده بود.  خانه ما در کوچه ای بود که یک سمت آن به خیابان نواب و سمت دیگر به خیابان هادی آباد منتهی می شد اکثر خانه ها یک یا دو طبقه بودند. خانه هایی قدیمی که اگر وسط ظهر در کوچه راه می رفتی از اکثرشان بوی ناب غذاهای اصیل ایرانی از قورمه سبزی گرفته تا آبگوشت تا هفت خانه آن طرف تر می پیچید بویی که هوش از سر آدم می برد. حمید تنها پاسدار ساکن این کوچه بود. برای همین خیلی تاکید می کرد حواسمان به حرف ها و رفتارمان باشد. انتظار داشت چون ما نمونه ی یک خانواده پاسدار هستیم باید مراقب رفتارمان باشیم. می‌گفت نکنه بلند بلند حرف بزنی کسی صداتو از پنجره کوچه بشنوه وقتی آیفون رو جواب میدی آروم حرف بزن از دست من عصبانی شدی با نگاهت عصبانیتت رو  برسون صداتو بالا نبر که کسی بشنوه. صدای تلویزیون ما همیشه روی پنج بود تا حدی  در منزل آرام صحبت می کردیم که صاحب خانه خیلی از اوقات فکر می کرد خانه نیستیم. بعد از برگشت در حال جابه جا کردن وسایل سفر مشهد بودم که صدای حاج خانم کشاورز زن صاحب خانه را دم پله ها شنیدم مامان فرزانه یه لحظه میای دخترم؟ از لفظ مامان گفتنش هم متعجب ‌شده بودم و هم خنده ام گرفته بود. برایمان یک ظرف غذا آورده بود به من... 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گفت مامان جان خسته راهید  گفتم براتون ناهار بیارم تشکر کردم و بعد از گرفتن غذا به خانه برگشتم به حمید گفتم شنیدی حاج خانم   منو چی صدا کرد غذای امروزمون رسید حمید در حالی که به غذا ناخنک می زد گفت آره شنیدم بهت گفت  مامان خیلی  خوشم آمد این نشونه محبت این  زن و شوهر به ماست مونده بودم کیه که به تو بگه مامان فرزانه تو که خودت بچه ای  سر سفره که نشستیم یاد زرشک پلو با مرغی افتادم که روز اول زندگی بعد از مراسم عروسی خانه ی خودمان پخته بودم بعد از آن  چند وعده غذایی که از مراسم تالار اضافه مونده بود را خوردیم که اسراف نشود. بابت آشپزی  واقعاً نگران بودم هر چند دوره نامزدی آشپزی را جدی شروع کرده بودم  و حالا نمه نمه توی راه آمده بودم  ولی احساس می‌کردم هنوز یک پای  آشپزی هایم می لنگد. از حمید پرسیدم ناهار که مهمون صاحبخانه شدیم برای شام چی بزارم با قاشق چند ضربه به بشقاب زد و گفت  میدونی که من عاشق چی هستم ولی میترسم به زحمت بیوفتی جواب نداده می‌دانستم که پیشنهادش فسنجان است عاشق این غذا است جانش در می‌رود برای فسنجان. اگه میدادی برای صبحانه هم دوست داشت فسنجان درست کنم. تنها غذایی بود که هم با نان می‌خورد هم با برنج هم با ته دیگ. از ساعت سه بعد از ظهر مشغول درست کردن فسنجان شدم از وقتی که می گذاشتم  لذّت می‌بردم ولی دلهره  داشتم  غذا آن طور که حمید دوست دارد نشود  به حدی استرس داشتم  خودم جرات نکردم طعم و مزه ی فسنجان را روی اجاق بچشم. حمید مشغول درست کردم پرده های اتاق خواب بود. ساعت هشت شب سفره را.... 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با صدای بلند باهاشون بخون.... آروم میشی! 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
+ گفت چی باعث میشه که مهر یه به دل آدم میاد؟ - گفتم،خـــدا واسطه می‌فرسته برای ... آشــــتیِ بــا خدا ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🦋شادی ارواح مطهر شهدا صلوات الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیست ثانیه ای با خنده‌ها و شوخی‌های سردار... + ببخشید شخصیت مهمی رو پامه! - ماشالله! فقط سفیدارو بغل میکنید دیگه حاج‌آقا؟ + سیاهارم بغل میکنیم بفرما! شهدا را باذکر صلوات یا کنیم 🌹 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
شهیــــد حسیــــن بــــواس در خان‌طومان سوریه شهید شده بود شبی خواب دیدم در عالم بهشت همه به‌دنبال شهید بواس بودیم که اثری‌ازاودربین‌شهدای‌خان‌طومان‌نبود یکی از دوستان از آقارضا پرسیــــد پس حسین بواس کجاست؟ آقارضا گفت حسین بواس جایی هست که عُرفــــا ســــال‌ها باید تلاش کنند تا به اون درجه و مقام برسند! راوی: همرزم شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ در لگد کوب حوادث جان دیگر یافتم چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم... 📸 تصویر رهبر انقلاب در کتابخانه‌ی شخصی‌شان 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انداختم. وسط سفره یک شاخه گل گذاشتم. پلو را کشیدم و فسنجان را داخل ظرفی ریختم. سر سفره که نشست دهانش به تشکر باز شد. طوری رفتار کرد که من جرات کردم برای آشپزی بیشتر وقت بگذارم و شور و شوقم را برای این کار دو چندان کرد. اولین لقمه ای را که خود چنان تعریف کرد که حس کردم غذا را سرآشپز یک رستوران نمونه درست کرده است.                             ‌◻️⁩◼️⁩‌◻️ زندگی خوب پیش میرفت. همه چیز بر وفق مراد بود و از کنار هم بودن سرخوش بودیم .اولین روزی بود که بعد عروسی می خواست سر کار برود. از خواب بیدارش کردم تا نمازش را بخواند و با هم صبحانه بخوریم. معمولاً نماز شب و نماز صبح را به هم متصل می‌کرد. سفره صبحانه را با سلیقه پهن کرده بودم و منتظر حمید بودم تا باهم صبحانه بخوریم و به بعد راهی اش کنم. نماز صبح و تعقیباتش خیلی طولانی شد، به طوری که وقتی برای خوردن صبحانه و دنبالش رفتم تا زودتر بیاید پای سفره ولی دست بردار نبود. سر سجاده نشسته بود پای تعقیبات. وقتی دیدم خبری نشد من از شوخی هم که آبپاش شده را برداشتم و لباس هایش را خیس کردم و بعد هم با موبایل شروع کردم به فیلمبرداری. کار را به جایی رساند که حمید در حالی که سعی می‌کرد خنده‌اش را پنهان کند من را داخل پذیرایی فرستاد و در اتاق را قفل کرد. بعد از چند دقیقه بالاخره رضایت داد از سر سجاده بلند شد. نشستیم و صبحانه خوردیم ساعت شش و بیست و‌پنج دقیقه لباس‌هایش را پوشید تا عازم محل کارش بشود. قبل رفتن زیر لب برایش آیه الکرسی خواندم... 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
بعد هم تا در حیاط بدرقه اش کردم و گفتم :حمید جان! وقتی رسیدی حتما تک بنداز یا پیامک بده تا خیالم راحت شه که به سلامت رسیدی. از لحظه ای که راه افتاد تا رسیدن به محل کارش، یعنی حدود ساعت هفت که تک زنگ زد، صلوات میفرستادم. حوالی ساعت نه صبح زنگ زد. حالم را که جویا شد، به شوخی گفت: خواب بسه پاشو برای من ناهار بذار! این جریان روزهای بعد هم تکرار شد. هر روز من بعد از نماز صبحانه را آماده می کردم و منتظر حمید میشدم تا بیاید سر سفره بنشیند چند لقمه ای با هم صبحانه بخوریم و بعد هم با بدرقه من راهی محل کارش شود. ساعت دو و نیم که میشد گوش به زنگ رسیدن حمید بودم. همه وسایل سفره را آماده می کردم تا رسید غذا را بکشم. اکثرا ساعت دو و نیم خانه بود. البته بعضی روزها دیرتر؛ حتی بعد از ساعت چهار می آمد. موقع برگشت دوست داشت به استقبالش بروم. آیفون را که میزدم، میرفتم سر پله ها منتظرش می ماندم. با دیدنش گل از گلم میشکفت. روز سومی که حمید طبق معمول ساعت نه صبح زنگ زد و سفارش و داد، مشغول آماده کردن مواد اولیه کباب کوبیده شدم. همه وسایل را سر سفره چیدم و منتظر شدم تا حمید بیاید و کوبیده را سیخ بزنیم.حمید سیخ ها را که آماده کرد، شروع کردم به کباب کردن سیخ روی اجاق. مشغول برگرداندن سیخها بودم که حمید اسوندونی را روی شعله دیگر گاز گذاشت و شروع کرد به اسپند دود کردن تا من کباب ها را درست کنم. خانه را دود اسپند گرفته بود. گفتم: حمید،این کبابها به حد کافی دود راه انداخته، تو دیگه بدتر نکن. جواب داد: وقتی بوی غذا بره بیرون، اگه کسی دلش بخواد مدیون میشیم. 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
📜 در همانی مکانی که خمپاره های صد و بیست مثل باران می بارید کسی به نماز ایستاده بود. صدای انفجار خمپاره ها لحظه ای قطع نمی‌ شد طنین صدای محمد بروجردی در گوشش پیچید: این امانت ماست... دست شما امانتدار خوبی باشید. شهبازی در وسط آتش دشمن مثل ابراهیم با آرامش به قنوت ایستاده بود. جرات حضور در خلوت شهبازی را نداشتیم. خلوص نماز شبهای شهبازی در میان اهل جبهه مشهور بود. 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
صدا رفت تصویر رفت یادت... یادت اما نمی رود. هـر ثانیه..! دلتنگ‌تر از دیروزیم رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
پس از اعلام آراء و نتایج انتخابات از مشهد و رأی بالای "شهید دیالمه"، به محض دیدار در اولین برخورد، بی اختیار به او گفتم:«تبریك می گویم.» یادم نمی رود كه چهره اش درهم رفت و گفت:«مسئولیت كه تبریك ندارد!» 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
صبحی دیگر رسید و من در انتظار دیدار شما چشم می‌گشایم و پنجره دل می‌گشایم به سوی امید و نور... و دلم لبریز است از شوق صبح موعود، لحظه دیدار، و به پایان رسیدن لحظه های انتظار... 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅