#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_صد_و_سه
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
بعد از شستن دست و صورتش وقتی سفره غذا رو دید، اولین کاری که کرد، مثل همیشه از صفحه عکس انداخت و زبان تشکرش بلندشد. با همان لباسها سر سفره نشست و مثل همیشه با اشتها مشغول خوردن شد. وسط غذاخوردن بودیم که نگاهش به گوشه آشپزخانه افتاد. یک جعبه پلاستیکی میوه که بیرونش را نایلون کشیده بودم، دید. پرسید: این برای چیه؟ لونه کفتر درست کردی؟ گفتم: نه آقا! چون زمستون برف و بارون میاد این جعبه رو درست کردم که گوشه حیاط باشه، دمپایی ها رو بزاریم زیر این جعبه خیس نشه. لبخندی زد و گفت: ما که فکر نکنم حالا حالا ها بتونیم خونه بخریم، انشالله نوبت ما که بشه میریم خونه سازمانی. اونجا دیگه برای استفاده از سرویس بهداشتی مجبور نیستیم سرمای حیاط رو تحمل کنیم. گفتم: با اینکه این خونه کوچیک و قدیمیه گاهی وقتا هم که تو نیستی مارمولک پیدا میشه، ولی من اینجا رو دوست دارم. با صفاست. تازه حاج خانوم و آقای کشاورز هم که همیشه محبت دارند. این چند وقت که تو نبودی، چند باری پرسیدند: پسرمون کجاست؟ سراغ تو رو میگرفتن.
حمید گفت: آره واقعا محبت دارن. ما را مثل دختر و پسر خودشون میبینن. بعد هم پرسید: راستی خانم من نبودم اجاره رو دادی؟ گفتم: قرار اجاره ما که دهم هر ماهه. حمید گفت دوست دارم خوش حساب باشیم. اجاره را چند روز زودتر بدیم بهتره. یادت باشه همیشه قبض آب و برق و گاز رو هم دقیق حساب کنیم و سهم خودمون را به موقع بدیم.
بعد از غذا کمی استراحت کرد. بیدار که شد گفت: این چند وقت نبودم دلم برای گلزارشهدا تنگ شده. گفتم: اگه خسته نیستی پاشو.......
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_صد_و_چهار
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
بریم، چون من هم این چند وقت نشده که برم لباس پوشیدیم وراه افتادیم
چون هوا سرد بود موتور نبردیم. به گلزار شهدا که رسیدیم سر مزار شهید حسین پور چند تا خانم ایستاده بودند. حمید جلوتر نیامد گفتم: «ما که نمی دونیم اون خانم ها کی هستن. مثل بقیه بریم جلو فاتحه بخونیم.» گفت نه خانوم! شاید اون خانم ها از اعضای خانواده شهید باشن. بخوان چند دقیقه ای خلوت کنن. ما جلو بریم معذب میشن. از همین در ورودی گلزار شما نیت بکنی، اون شهید خودش ما رو می بینه. نیازی نیست حتما بریم سر مزار یا دست بذاریم روی سنگ مزار شهید. آن موقع این حرف حمید را شیر فهم نشدم، ولی بعدها خیلی خوب معنای خلوت کنار سنگ مزار را فهمیدم!
از گلزار شهدا رفتیم خانه عمه. دلتنگی ها و نگرانی های یک مادر هیچ وقت تمامی ندارد. حمید مثل همیشه مادرش را که دید پیشانیش را بوسید. به اصرار عمه شام را همان جا ماندیم. تازه سفره شام را جمع کرده بودیم که شبکه یک سخنرانی آقا را پخش می کرد. به مناسبت نوزده دی مردم قم به دیدار ایشان رفته بودند. حمید سریع جلوی تلویزیون نشست و مشغول گوش دادن سخنرانی شد. پدر حمید هم که از بسیجی های زمان جنگ بود مثل حمید از اول تا آخر سخنرانی را گوش کرد. حمید همه سخنرانیهای آقا را کامل گوش میداد. هر کدام را هم که نمی رسید بعد از اینترنت می گرفت و نکات مهمش را یادداشت می کرد. برای همه سخنرانی ها همین روال را داشت. هرکجا پای سخنرانی مینشست یک دفترچه و خودکار همراه داشت. وقت هایی که دفترچه همراهش نبود از کوچکترین
کاغذ ممکن مثل فیش های خرید استفاده می کرد. بعدا از همین مطالب در مباحث حلقه های صالحین، جمع رفقایش بعد از هیئت یا برای صحبت...
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
آن سفرکرده که صد قافله دل همرهِ اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش💔
#نذر_صلوات
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دعا_کنیم
میگفت عارفی که خدا را قسم دهیم
امشب همه به حق تو یا أيها الرئوف
✨#هر_روز_با_یک_شهید
🌸شهداچراغ هدایت هستند
❤️شهید: آیت الله سیدابراهیم رئیسی
🌼شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات بر محمد و ال محمد
✍اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم