بسمه تعالی
أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْني وَ فُرادي (سبأ۴۶)
#قیام_تشکیلاتی_برای_خدا
🔶🔶شرایط ثبت نام :
1- احراز شرایط لازم اخلاقی - اجتماعی و سیاسی
2- عدم فعالیت در گروههای معاند سیاسی
3- داشتن حداقل 18 سال برای خادمین عمومی و حداقل 16 سال برای خادمین دانش آموزی
4- همراه داشتن رضایت نامه برای خادمین زیر 18 سال
5- تایید دو نفر معرف روحانی یا پاسدار (فرم مربوطه را پس از ثبت نام، از صفحه شخصی خود در سایت دریافت و بعد از تکمیل، هنگام فراخوان جهت انجام مصاحبه تحویل نمائید.)
6- انجام مرحله مصاحبه و گفتگوی حضوری(داوطلبینی که قبلا پذیرش شده اند، نیاز به مصاحبه مجدد ندارند. با مراجعه به قسمت «نتیجه گزینش» در صفحه شخصی خود در سایت از نتیجه مصاحبه مطلع شوید)
داوطلبین گرامی بایستی تمامی اطلاعات خواسته شده در فرم ثبت نام را به طور کامل و صحیح تکمیل نمایند. لازم به ذکر می باشد که فرمهای ناقص، در مراحل گزینش ابطال خواهند شد.
در انتهای نام نویسی، نام کاربری و رمز ورود (گذرواژه) به ایمیل شما ارسال می شود. در حفظ و نگهداری آن کوشا باشید. (نام کاربری داوطلبین، کد ملی هر فرد می باشد)
📝جذب و سازماندهی:
خادم الشهدا؛ ایمان حاجب 09913818607
شیوه نامه(آموزش)ثبت نام خادمین افتخاری در سامانه خادمین کوله بار
➖➖➖➖➖➖
🔻کانال رسمی کمیته خادمین شهدا استان کرمان
🌐www.koolebarkerman.ir
🔸@khademinkrman313
____________
کمیته مرکزی خادم الشهداء استان کرمان
🌼 یاد شهیدان را برجسته کنید،زنده کنید،خاطره آنها را حفظ کنید. رهبرمعظم انقلاب امام خامنه ای (حفظه اللّه تعالی) 🌼
🌼🌷 زندگی نامه و خاطرات شهید جمشید کلانتری 🌷🌸
دهم مهرماه سال ۱۳۴۷،حدود پنج سال بعد از آغاز رسمی نهضت امام(رحمةاللّه علیه) در خانواده ای عشایر به دنیا آمد،همان ایامی که آن مرد بزرگ در پاسخ به مخالفانش گفته بود سربازان من در گهواره ها هستند.۵ ساله بودکه از نعمت پدر بی نصیب و تقدیر بود که در یتیمی ، ولی با مهر و محبت مادر، بزرگ شود. دوران ابتدایی در روستای حیدرآباد از توابع دشتکار و بخشی از دوران راهنمایی را در محله ی کارخانه قند بردسیر و دوران متوسطه را در هنرستان کشاورزی بم دنبال نمود.
اولین اعزام:
جمشید کلانتری نوجوانی شانزده ساله که با رنج یتیمی بزرگ شده و مجبور بوده دوران تحصیل را در کیلومترها دور تر از خانواده سپری نماید،اما حالا زمانیست که پیام"هل من ناصر ینصرنی" حسین زمان را شنیده و باید لبیک بگوید،ولی چه کند که کمی کم سن و سال است،غافل از اینکه بزرگی به سن نیست،به ناچار با ترفندی زیرکانه، سن خود را افزایش داده و برای اولین بار به جبهه اعزام می شود...🌼🌷🌸
🌼🌷 سازمان انفرادی:
در آن زمان رزمندگان بردسیر در یک گردان خاص سازماندهی نشده بودند وجمشید هم مجبور بود همانند دیگر رزمندگان همشهری خود در گردان های مختلف خدمت نماید،یک بار هم به همراه رزمندگان جهادسازندگی کرمان اعزام و در صف سنگرسازان بی سنگر قرار گرفت.با تشکیل گردان ۴۲۱ امام صادق (علیه السلام) متشکل از رزمندگان بردسیر، جمشید همواره یکی از چهره های موثر در سازمان رزم آن گردان بوده است...
🌼🌷 روایت اول- حق الناس 🌷🌸
رئیس هنرستان در دفتر نشسته ومثل همیشه سرگرم کار است،یکی از افراد بومی به دفتر مراجعه و جویای دانش آموزی به نام جمشید کلانتری می شود،ولی جمشید مدتی است که به جبهه اعزام شده و در هنرستان نیست،یکی از دوستان که متوجه این پرس و جو شده با کنجکاوی علت را می پرسد. فرد خود را از باغداران منطقه معرفی نموده و می گوید:چندی پیش یکی از دانش آموزان شما پیش من آمد و گفت در این هنرستان محصل بوده و عصرها برای کار کردن وقت دارد. من هم احساس کردم در مخارج سفر و تحصیل مشکل داره در مرتب کردن اطراف نخل ها و کوددهی از او کمک گرفتم در پایان روز که خواستم مزدش رو حساب کنم قبول نکرد و گفت باید حلالم کنید،بعد خودش رو معرفی کرد و گفت چند روز قبل حین درس خواندن و رد شدن از مسیر، ناخوداگاه چند دانه خرما از این درختان خورده و خلاصه سریع رفت،آن روز مزدی از من قبول نکرد و من هر چه فکر کردم دیدم مزد او بیشتر از چند دانه خرماست،آمدم که مزدش را بپردازم.
🌼 روایت دوم:حق انسانی اسیر جنگی 🌷🌸
هنوز چند خرج آرپی جی در کوله پشتی ام بود من کمک آرپی جی زن جمشیدکلانتری بودم،در گرد و غبار منطقه ناگهان ماشینی کنارمون ایستاد و فردی دوان دوان به سمت ما آمد،خوب که دقت کردیم ماشین عراقی بود ولی کار از کار گذشته بود نفر مقابل ما هم عراقی بود اما انگار او هم فکر نمی کرد ما ایرانی باشیم. همین که دست برد که با اسلحه اش شلیک کنه،جمشید خیلی سریع از داخل کوله من یک گلوله آرپی چی برداشت و اون رو آنچنان به سر عراقی زد که بیهوش افتاد رو زمین،اسلحه ام رو مسلح کردم که او رو از پا دربیارم ولی جمشید دستم رو گرفت و گفت:برادرجان! این بنده خدا الان اسیر ماست،نباید او رو اذیت کنیم.
روای:زنده یاد حسین عظیمی همرزم شهید
روایت سوم:اشتیاق بی وقفه به جهاد در راه خدا
ترکش به زیر بغلش خورده بود و خون زیادی می آمد،کمکهای اولیه امدادگران هم بی فایده بوده و خون ریزی ادامه داشت.باید به عقب بر می گشت ولی یگان در حال پیشروی بود.اصرار امدادگر ها برای اعزامش به بیمارستان صحرایی بی فایده بود و جمشید با همان حالت زخمی به پیش روی ادامه داد./
🌼روایت چهارم:مسئولیت پذیری 🌷
وفت ناهار بود،رزمندگان سرگرم ناهار خوردن بودند که ماشین مهمات رسید،بچه های تدارکات سریع ناهار خوردند و آمدند که بار رسیده را تخلیه کنند ولی انگار وانت زودتر تخلیه شده بود.جمشید به محض رسیدن خودروی مهمات، تمام بار رو به تنهایی تخلیه کرده بود. بدون اینکه تخلیه بار جز شرح وظایفش باشه!
🌼 روایت پنجم: حساب حساب،کاکا برادر🌷
من و برادرم در گردان ۴۱۲ رفسنجان در منطقه سد دز بودیم و برادرمان جمشید هم در جزیره مجنون،ما دو نفری ۴۸ ساعت مرخصی گرفته و عازم جزیره مجنون شدیم تا جمشید رو ببینیم.حوالی ظهر بود که رسیدیم حسابی خسته و کوفته... جمشید در حال توزیع غذا بود،دور سرش هم باندپیچی شده بود،گفتم برادر سرت چی شده؟ خندید و گفت: هیچی با یکی از بچه ها شوخی داشتم قندشکن رو پرت کرد خورد به سرم و کمی زخم شد،پس از کمی احوال پرسی و صرف ناهار برای یک استراحت کوتاه داخل
سنگر نشستیم،گفت برادرها این جا ناامن هست و هر لحظه احتمال حمله شیمایی
و هر چیز دیگری وجود داره،حواستون باشه اگر اینجا برای شما اتفاقی پیش بیاد شما شهید محسوب نمی شید! چون ماموریت شما در جای دیگری است ما هم علی رغم خستگی راه مجبور شدیم به موقعیت خودمان برگردیم،در بین راه متوجه شدیم چند روز قبل سرش ترکش خورده و به ما چیزی نگفته بود.
راوی: آقای عزیزا... کلانتری پور برادر شهید
#گزارش بردسیر
مراسم زیارت عاشورا در جوار مزار شهید حاج قديري و ایستگاه صلواتی
به مناسبت شهادت امام رضا علیه السلام
#گزارش خادمین الشهدای بردسیر
توزیع 5بسته سبد کالا بین نیازمندان
🌺🌺. 🌺🌺🌺. 🌺🌺🌺. 🌺🌺
#گزارش_بردسیر
مراسم شام غریبان امام رئوف،حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام باحضور خادمین حرم مطهر امام رضا علیه السلام،با قرائت دعای کمیل و پخت وتوزیع شله زرد با همکاری خادمین شهدا خواهر
جمع خوبان جمع شد...
رفقای شفیق..
رفاقت شان تابهشت...
ادامه یافت...
#_راهیان_نور
#شهید_باکری
🌐www.koolebarkerman.ir
🔸@khademinkrman313
____________________
کمیته مرکزی خادم الشهداء استان کرمان
🌱🌱🌷🌷سردار شهید حسین پورجعفری دستیار و محرم راز سردار شهید قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس، از یادگاران دفاع مقدس و از جانبازان جنگ تحمیلی در سال ۱۳۴۵ در گلباف کرمان متولد شد و بیش از ۴۰ سال تا پای شهادت همراه و همراز سردار سلیمانی گام برداشت.
پای صحبت همرزمان سردار شهید حسین پورجعفری که بنشینی، از سردار پورجعفری به عنوان مخزن اسرار لشکر ۴۱ ثارالله و محرم ترین فرد به سردار سلیمانی یاد میکنند تا جایی که تلفنهای خاص و قرار ملاقات و برنامههای ویژه ایشان را نیز شهید پورجعفری هماهنگ میکرد.
مجید حسن زاده مسئول دفتر فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله و از همرزمان و همکاران شهید پورجعفری درباره این شهید میگوید: شهید پورجعفری از سال ۶۱ و عملیات والفجر مقدمانی وارد عرصه مبارزه در جنگ تحمیلی شد و بعد از شرکت در عملیاتهای مختلف در سال ۶۴ همراه با شهید میرحسینی در منطقه آبی تبور و در برخورد با قایق نیروهای عراقی مجروح و دچار شکستگی کمر شد که بدلیل این مجروحیت سنگین به مدت یک سال و نیم از جبهه دور بود.
وی با اشاره به بازگشت مجدد شهید پورجعفری به جنگ در سال ۶۷ تصریح میکند: بنده با شهید پورجعفری از سال ۶۳ در دبیرخانه لشکر ۴۱ ثارالله تا مدتهای مدید همکار بودیم و حتی بعد از جنگ نیز در دفتر فرماندهی لشکر با هم بودیم و همراه با سردار سلیمانی در سال ۷۶ به سپاه قدس رفتیم.
به گزارش روابط عمومی استانداری کرمان حسن زاده همرزم شهید پورجعفری درباره خصایص فردی این شهید میافزاید: صداقت و محرم راز بودن مهمترین ویژگی شهید بزرگوار پورجعفری بود و باوجود این که سه سال پیش بازنشست شده بود و میتوانست در خانه بنشیند و استراحت کند ولی با سردار شهید سلیمانی همراه ماند و با فرمانده خود نیز شهید شد.
محمد علی شیخ بهایی از همرزمان این شهید و از رزمندگان دوران دفاع مقدس درباره سردار پورجعفری میگوید: حاج حسین ابتدا به صورت بسیجی و بعد به صورت پاسدار و نهایتاً پاسدار نیروی زمینی با حاج قاسم از لشکر ۴۱ ثارالله تا سپاه قدس همراه بود و به نوعی دستیار ویژه و محرم ترین فرد به قدرتمندترن فرمانده نظامی منطقه بود و تمامی بچههای رزمنده، فرزندان و خانواده شهدا از طریق حاج حسین با شهید سلیمانی ارتباط برقرار میکردند.
وی میافزاید: شهید پورجعفری ابتدا در دبیرخانه لشکر ۴۱ ثارالله در دوران جنگ فعالیت میکرد و کم کم مسئول دبیرخانه محرمانه لشکر شد و به دلیل ویژگیهای فردی چون، صداقت، سادگی، منظم بودن، مطیع بودن و بیش از همه محرم راز بودن جذب سردار سلیمانی شد و این دوستی و رابطه تا لحظه شهادت هم ادامه داشت.
بنا به گفته شیخ بهایی از همرزمان شهید پورجعفری، این شهید بزرگوار از معدود افرادی بود که حاج قاسم به وی اطمینان داشت و هماهنگ کننده برنامه و جلسات او بود و به نوعی دستیار ویژه و دست راست شهید سلیمانی از جانب بچههای همرزم این شهیدان قلمداد میشد که پیوسته کنار حاج قاسم در تمام مأموریتهای داخلی و خارجی بود.
سردار محمدرضا حسنیسعدی مدیرکل سابق بنیاد شهید استان کرمان نیز درباره سردار شهید حسین پورجعفری میگوید: حاج حسین فردی امین، امانتدار و رازدار حاج قاسم بود و در تمامی عملیاتهای خطرناک در خارج از مرزها در کنار و همراه سردار سلیمانی بود و به نوع در سردار ذوب شده بود.🌱🌱
👆بهنام محمدی شهید 13 ساله ای که بعد از 31 سال و نبش قبر پیکر مطهرش سالم بود
♻️بهنام محمدی نوجوان 13 ساله زبر و زرنگی بود که به او تعلیمات لازم را جهت کسب اطلاعات از دشمن داده بودم، و بهعنوان اطلاعاتچی در خدمتم بود. یک روز به بهنام گفتم «برو پیش عراقیها و بگو صدام کِی به خرمشهر میآید؟ مادرم یک گوسفند نذر کرده که هر وقت صدام آمد زیر پایش قربانی کند؛ آنوقت آنها دیگر با تو کاری نخواهند داشت. بعد به آنها بگو که تعداد زیادی تانک از فلان مسیر در حال حرکتند و دارند به سمت شما میآیند»؛ میخواستم با استفاده از این ترفند جلوی پیشروی دشمن گرفته شود، تا نیروی کمکی برسد؛ که البته جلوی پیشروی دشمن گرفته شد، اما نیروی کمکی هیچ وقت نرسید.
همچنین در برخی اوقات که درگیر جنگ و دفاع بودیم، بهنام محمدی را میدیدم که دوان دوان جلو آمده و اطلاعاتی از آرایش نظامی دشمن به ما میداد، یا مثلا میگفت «تیمسار! به جان مادرم از فلان کوچه پنج تانک دارند به طرف ما میآیند»؛ که من فورا آرپی جی زن ها را به آن محور میفرستادم. خدا رحمتش کند.
* شجاعت بهنام در تعویض پرچمها
یک روز بهنام وقتی که پرچم عراق را بالای یکی از ساختمانهای بلند خرمشهر میبیند، بهطور نامحسوسی خود را به ساختمان رسانده و به دور از چشم بعثیها پرچم ایران را جایگزین پرچم عراق میکند؛ واقعا دیدن پرچم ایران بر فراز آن قسمت اشغال شده خرمشهر روحیه مضاعفی را در بچهها ایجاد کرده بود، و جالبتر اینکه عراقیها تا 18 آبان متوجه این موضوع نشده بودند.
بهنام بعد از تعویض پرچم نزد ما آمده بود؛ دست او هنگام تعویض پرچم به دلیل ضخامت طناب، و سرعتی که در پایین کشیدن پرچم عراق و بالا بردن پرچم کشورمان داشت، مجروح شده بود. به گروهبان مقدم گفتم باند بیاورد و دست بهنام را پانسمان کند، مقدم باند را از کولهاش بیرون آورد، اما بهنام اجازه پانسمان دستش را نمیداد و با دویدن به دور من، مقدم را به دنبال خود میکشاند؛ به بهنام گفتم «چرا نمیایستی؟! میخواهد پانسمانت کند تا زخمت چرک نکند»؛ بهنام رو کرد به من و گفت «باند را بگذارید برای سربازانی که مادر ندارند و تیر میخورند.»
هرچه سعی کردیم این نوجوان 13 ساله اجازه نداد دستش را ببندیم؛ او یک مشت خاک روی دستش ریخت و رفت.
* چگونگی شهادت نوجوان دلاور
حدود ساعت 9 صبح روز 24 مهر، بهنام در «بازار نقدی» مورد اصابت ترکش «خمسه خمسه» قرار گرفت، و در پیادهرو به زمین افتاد؛ سپس تانک از روی زانوانش عبور کرد، که در اثر آن پایش از زانو به پایین قطع شد، و ایشان به این ترتیب به شهادت رسید.
** ماجرای نبش قبر شهید بهنام محمدی/ جسدی که بعد از 31 سال سالم بود
مادر شهید محمدی میگفت که بهنام هر شب به خوابش میآید و میگوید «من از دوستانم جا ماندم، مرا به مسجد سلیمان ببرید»؛ به اصرار مادر شهید، ایشان را سال 90 نبش قبر کردند. با اجازه علما قرار بر این شد که پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند.
آیتالله جمی امام جمعه و جناب سروان دهقان با من تماس گرفتند و گفتند شما هم برای مراسم بیایید. بلیط هواپیما گرفتم و برای نبش قبرش رفتیم، من و حاج آقا کعبی جلو رفتیم مادرش سمت راست من و پدرش روبروی من قرار داشتند خاک را برداشتند و رسیدند به نزدیکی سنگی که روی جنازه ایشان بود؛ من رفتم جلو و گفتم «بیل را کنار بگذارید، چون استخوانهای این بچه قطعا در این مدت پوسیده، و اگر تکهای از این سنگ روی آنها بیافتد استخوانها از بین میرود. بگذارید من با دست خاک را کنار بزنم و استخوانهایش را سالم برداریم».
آرام آرام با دستانمان خاک را کنار زدیم و به سنگ رسیدیم، وقتی که سنگ اول را برداشتیم، با پیکر سالم شهید مواجه شدیم، من که در همان لحظه از حال رفتم، مادرش هم غش کرد؛ باور کردنی نبود، انگار که این بچه یک دقیقه پیش خوابیده است؛ بعد از 31 سال هنوز زانویش خون میچکید.
مادر شهید محمدی، پیکر نوجوان شهیدش را ساعات زیادی در آغوش خود گرفته بود، و حاضر نبود او را از خود جدا کند؛ او میگفت «مردم! این بچه بوی گلاب میدهد؛ چرا میخواهید از من جدایش کنید؟ مگر نمیبینید که تمامی اعضایش سالم است؟ پس چرا میخواهید او را دفن کنید؟ مگر شما از دست بچه من سیر شدهاید»؛ واقعا صحنهی عجیبی بود.
من سال گذشته مادر بهنام را دیدم؛ به من گفت «جناب سرهنگ! عجب اشتباهی کردم؛ این بچه قبل از اینکه جایش را عوض کنیم هرشب به خوابم میآمد و با من حرف میزد، و میگفت "جایم را عوض کنید، من از دوستانم دور افتادم"، اما از وقتی که جایش را تغییر دادیم، دیگر مثل قبل به خوابم نمیآید»؛ من به ایشان گفتم «آیا شما ناراحتی که او خوشحال است»؛ گفت «خوشحالم از اینکه که او خوشحال است، اما ناراحتم که چرا هر شب نمیبینمش».
🌷 *اَللّهُمَّصَلِّعَلیمُحمّدٍوَآلِمُحمّدوَعَجِلفَرَجهُم*🌷
تهیه سفره عقد دائمی و رایگان توسط بسیج خواهران وخادمین شهدای شهرستان برای زوجهای جوان ...
و برگزاری اولین جشن عقد یک زوج در گلزار شهدای گمنام در راستای ترویج ازدواج آسان در روز ولادت پیامبر رحمت و مهربانی. با حضور مسئولین شهرستان.
کمیته ی خادمین شهدای خواهر شهرستان بردسیر
ان شالله امسال بارعایت پروتکل های
بهداشتی راهی مناطق میشویم ...
#_راهیان نور
#_خادمی
#_زائری
🌐www.koolebarkerman.ir
🔸@khademinkrman313
🎬 www.aparat.com/koolebarkerman
____________________
کمیته مرکزی خادم الشهداء استان کرمان
راه اندازی مجدد راهیان نور
دانشجویی و دانش آموزی
#_راهیان نور
🌐www.koolebarkerman.ir
🔸@khademinkrman313
🎬 www.aparat.com/koolebarkerman
____________________
کمیته مرکزی خادم الشهداء استان کرمان
آغاز ثبت نام در کمیته های خادم الشهداء استان کرمان
جهت کسب اطلاعات بیشتر آدرس زیر مراجعه کنید:
http://koolebarkerman.ir/post/Register
بازدید فرماندهان و شواری پایگاها ی بسیج اداری و کارمندی از موزه دفاع مقدس و زیارت قبور مطهر شهداء و سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی درگلزار شهدای کرمان و زیارت امام زاده محمد مجاب و استفاده از روایتگری سرهنگ حجتی. حوزه امام جعفر صادق علیه السلام بردسیر