eitaa logo
کمیته خادمین شهدا شهرستان راور
142 دنبال‌کننده
908 عکس
510 ویدیو
9 فایل
ارتباط با واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[﷽] فرازی از دست نوشته شهیدچه خوش است قربانی خدا و حسین شدن🕊 ان شاء الله که قربان شما شوم ای خدا و ای حسین جان، چه خوش است مجروح به دست دشمن بیفتم و در حالت اغما باشم و مرا ذبح کنند و بعد لگدمال و تکه تکه وای چقدر زیباست. 🌱 می دانم چون برای خداست درد ندارد و چه خوب است فردای قیامت تکه تکه وارد محشر شوم تا شرمنده ی مادرم زهرا سلام الله عليها نباشم. هم کفاره ی گناهانم باشد و هم مقام محمود نزد خدا را تضمین کند. 🦋 آخرین‌پیاده‌روی‌اربعین‌ شهید مدافع حرم🕊🌹 https://eitaa.com/khademin_ravar_kerman
🕋 نــــمـــــاز اولـــــــ وقــــــتـــــــــــ ✨ : همیشه سعی کن نمازهایت در هر شرایطی اول وقت باشه... https://eitaa.com/khademin_ravar_kerman
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 می خواستم کم نیاورم، گفتم:((خب منم میام!))😁 منـبـر کاملی رفت مثل آخوندها، از دانشگاه و مسائل جامعه گرفته تا اهداف زندگی اش .. از خواستگاری هایش گفت واینکه کجاها رفته و هرکدام را چه کسی معرفی کرده، حتی چیزهایی که به آن ها گفته بود🤦🏻‍♀ گفتم:((من نیازی نمی بینم اینا رو بشنویم!))😐 می گفت:((اتفاقا باید بدونین تا بتونین خوب تصمیم بگیرین!))☺️ گفت:((ازوقتی شما به دلم نشستین، به خاطر اصرار خانواده بقیه خواستگاریا رو صوری می رفتم. می رفتم تا بهونه ای پیدا کنم یا بهونه ای بدم دست طرف!))😅 می خندیدکه:((چون اکثر دخترا از ریش بلند خوششون نمیاد، این شکلی می رفتم. اگه کسی هم پیدا می شد که خوشش میومد و می پرسید که آیا ریشاتون رو درست و مرتب می کنین، می گفتم نه من همین ریختی می چرخم!))😂 یادم می آید از قبل به مادرم گفته بودم که من پذیرایی نمی کنم. مادرم در زد و چای و میوه آورد وگفت:((حرفتون که تموم شد،کارتون دارم!))😊 ازبس دل شوره داشتم، دست و دلم به هیچ چیز نمی رفت. یک ریزحرف می زد لابه لایش میوه پوست می کند و می خورد.. گاهی با خنده به من تعارف می کرد:((خونه خودتونه، بفرمایین!))😁😂 زیاد سوال می پرسید. بعضی هایش سخت بود، بعضی هم خنده دار😅 خاطرم هست که پرسید:((نظرشمادرباره حضرت آقا چیه؟))🤔 گفتم:((ایشون رو قبول دارم و هرچی بگن اطاعت می کنم!)) گیرداد که((چقدر قبولشون دارید؟))🤔 در آن لحظه مضطرب بودم وچیزی به ذهنم نمی رسید ..🚶🏻‍♀ داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 https://eitaa.com/khademin_ravar_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 معرفی کتاب خودسازی به سبک شهدا 📚 🔸 ، فقط یک کتاب نیست؛ درس‌نامه‌ای است که شهیدان معلمانش هستند. 🔸 ما خودمان هم می‌دانیم که نیازمند خودسازی، محاسبه نفس و جهاد اکبر هستیم اما گاهی حس می‌کنیم بدون الگو، راه را بلد نیستیم؛ چه الگویی بهتر از شهدا؟! 🔸 آن‌ها که از کلاس خودسازی، با نمره قبولی خارج شدند و به سوی بهشت برین پر کشیدند. سفارش کتاب خودسازی به سبک شهدا👇👇👇 https://b2n.ir/t81840 https://eitaa.com/khademin_ravar_kerman
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 گفتم:((خیلی!))😑 خودم را راحت کردم و گفتم:(( که نمی توانم بگویم چقدر))😐 زیرکی به خرج داد و گفت:((اگه اقا به شما بگوید مرا بکشید ، میکشید؟!))😁 گفتم:((اگه آقا بگن ، بله میکشمتون ..))😂 نتوانست جلوی خنده اش بگیرد😂 او که انگار از اول بله را شنیده، شروع کرد درباره آینده شغلی اش حرف زد. گفت دوست دارد برود در تشکیلات سپاه، فقط هم سپاه قدس😁 روی گزینه های بعدی فکر کرده بود: طلبگی یا معلمی.🙃 هنوز دانشجوبود. خندید وگفت که از دار دنیا فقط یک موتور تریل دارد که آن را هم پلیس از رفیقش گرفته وفعلا توقیف شده است😐 پررو پررو گفت:((اسم بچه هامونم انتخاب کردم: امیرحسین،امیرعباس،زینب،زهرا.))😬😑😁 انگارکتری آبجوش ریختند روی سرم .. کسی نبود بهش بگوید:((هنوز نه به باره نه به داره!))😑 یکی یکی درجیب های کتش دست می کرد. یاد چراغ جادو افتادم. هرچه بیرون می آورد،تمامی نداشت. باهمان هدیه ها جادویم کرد: تکه ای از کفن شهید گمنام که خودش تفحص کرده بود، پلاک شهید، مهر و تسبیح تربت با کلی خرت و پرت هایی که از لبنان و سوریه خریده بود.😅😍 مطمئن شده بود که جوابم مثبت است.تیر خلاص را زد.صدایش را پایین ترآورد وگفت:((دوتا نامه نوشتم براتون :یکی توی حرم امام رضا(ع)،یکی هم، کنار شهدای گمنام بهشت زهرا!))😅 داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 https://eitaa.com/khademin_ravar_kerman
🌹نام و نام خانوادگی: محمد حسین محمد خانی 🍃نام پدر : مصطفی 🌹محل تولد : تهران 🍃تاریخ ولادت: ۱۳۶۴/۴/۹ 🌹تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۶ 🍃محل شهادت: سوریه - دمشق - حلب 🍃مدت عمر: ۳۰سال 🌹محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران 🍃قطعه و ردیف و شماره : ۱۷-۸۷-۵۳ 🌹کتاب مربوط به این شهید: عمار حلب - قصه دلبری 🕊متولد نهم آبان ۱۳۶۴ بود، در تهران. مثل همه دهه شصتی ها چیز زیادی از دفاع مقدس و حال و هوای جهه ها به یاد نداشت.مطابق سالروز تولدش تنها ۴ ساله بود که روح الله به خدا پیوست.اما از همان کودکی سرباز امام بود و گوش به فرمان خلف صالحش. و دقیقا به همین دلیل هم بود که وقتی شنید همه دغدغه رهبری حفظ حرمین شریفین است و دلش از حمله تکفیری ها به درد آمده، زن و بچه ۹ ماهه اش را به خدا سپرد و لباس رزم پوشید. رفتا تا این بار نه فقط از ناموس ملت و کشورش که از حرم آل الله در کشوری غریب دفاع کند. وصیتنامه شهید👇 سلام بر شما (ائمه معصومین) که بندگان خاص خدایند و از هر چه که داشتید د ر راه خداوند و معبود و معشوق خویش گذشتید. سلام بر شما که متقیان راه اﷲ هستید. با الها! از این که به بنده ی حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بردارد. تو را سپاس می گویم و از این که توفیقم دادی که در جبهه در کنار خالصان و مخلصان راهت قدم بر دارم، تو را شکر و سپاس می گویم. در این راه ، دیدار خودت را هم نصیبم گردان! شهید مدافع حرم🕊🌹 https://eitaa.com/khademin_ravar_kerman
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 برگه هارا گذاشت جلوی رویم. کاغذ کوچکی هم گذاشت روی آن ها .. درشت نوشته بود. ازهمان جا خواندم، زبانم قفل شد: ت مرجانی،تو درجانی،تو مرواریدغلتانی اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی 💞 انگار در این عالم نبود، سرخوش! مادر و خاله ام آمدند و به او گفتند:((هیچ کاری توی خونه بلد نیست، اصلا دور گاز پیداش نمی شه ..😐 یه پوست تخمه جابه جا نمی کنه!خیلی نازنازیه!))😑💣 خندیدوگفت:((من فکر کردم چه مسئله مهمی می خواین بگین! اینا که مهم نیست!))😂❤️ حرفی نمانده بود. سه چهارساعتی صحبت هایمان طول کشید. گیر داد اول شما از اتاق بروید بیرون . پایم خواب رفته بود و نمی توانستم از جایم تکان بخورم😑 از بس به نقطه ای خیره مانده بودم، گردنم گرفته بود و صاف نمی شد. التماس می کردم:((شما بفرمایین،من بعد از شام میام!)) ول کن نبود، مرغش یک پا داشت. حرصم درآمده بود که چرا این قدر یک دندگی می کند.😑💣 خجالت می کشیدم بگویم چرا بلند نمی شوم. دیدم بیرون برو نیست، دل رو به دریا زدم و گفتم:((پام خواب رفته!)) گفت:((فکر می کردم عیبی دارین وقراره سر من کلاه بره!))😂😂 دلش روشن بود که این ازدواج سر می گیرد ..😅❤️ داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 https://eitaa.com/khademin_ravar_kerman
❤️ رهبر انقلاب: مصطفی‌صدرزاده یک الگو برای جوانان امروز و فردای ماست 📝 تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «سرباز روز نهم» 🔹 در مراسم پانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت و اولین رویداد ملی تکریم فعالان مساجد سراسر کشور باعنوان «مثل مصطفی» تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «سرباز روز نهم» روایتی از زندگی و زمانه بسیجی مدافع حرم شهید مصطفی صدرزاده منتشر شد. 🖼 متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است: بسمه تعالی ــ پیش از این کتاب دیگری در شرح حال شهید صدرزاده خوانده‌ام، ولی ابعاد شخصیت محبوب و چندجانبه‌ی این شهید عزیز در این کتاب بیشتر بیان شده است. این چهره‌ی برجسته بیشک یک الگو است برای جوانان امروز و فردا. اراده‌ی قوی، فهم درست، روحیه‌ی ایثار، شجاعت، خستگی‌ناپذیری، ‌ادب، دلِ انباشته از محبت و صفا، و بسی دیگر از خصوصیات برجسته،‌ بخش‌هائی از شخصیت این جوان فداکار و انقلابی نسل‌های دوم و سوم انقلاب است. خواندن این کتاب برای من غبطه‌انگیز است. این گلهای سرسبد به چه مقاماتی رسیدند، و من و امثال من چگونه در این مسیر، ‌پای در گل ماندیم. سلام و صلوات خدا بر شهید مصطفی صدرزاده و همسر صبور و پدر و مادر ایثارگر او. اسفند ۴۰۱ 🗓 صبح امروز دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ طی مراسمی با عنوان دو تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب‌های «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم» منتشر شد‌. 💻 Farsi.Khamenei.ir https://eitaa.com/khademin_ravar_kerman
🌹روایتی از زندگی و زمانه بسیجی مدافع حرم شهید مصطفی صدرزاده 🕊«سرباز روز نهم» حاصل زندگی مجاهدانه و خستگی‌ناپذیر شخصی است که می‌تواند در دورۀ حاضر، بی‌شک الگویی دست‌یافتنی باشد. او که از سال1392 با ده‌ها ترفند پایش را به سوریه باز می‌کند، ظرف دو سال از چهره‌های محبوب و مؤثر مدافعان حرم می‌شود؛ تا جایی که سردار شهید‌سلیمانی را به تمجید وامی‌دارد. در این کتاب سعی کردیم شهید و زندگی‌اش را آن‌طور که می‌تواند در میدان زندگی اجتماعی مردم الگو شود، نشان دهیم و نه صرفاً روایتی ماورایی و صرفاً معنوی و احساسی از شهید ترسیم کنیم. شاید گشتی در زندگی‌نامه‌ها و خاطرات شهدا آن‌طور که نشر شده‌اند، ما را به این رهنمون کرد که: «ملموس و واقعی تصویر کنیم، نه دست‌نیافتنی… 🛑رهبر معظم انقلاب: … گاهی اوقات شما می‌بینید از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفی صدرزاده به‌وجود می‌آید. ما از این مصطفی‌های صدرزاده در کشور بسیار داریم؛ این‌ها همه امیدبخش است. سفارش کتاب سرباز روز نهم 👇 https://b2n.ir/n56149 شهید مدافع حرم🕊🌹 https://eitaa.com/khademin_ravar_kerman
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 نزدیک در به من گفت :«رفتم کربلا زیر قله به امام حسین (ع)گفتم :«برام پدری کنید فکر کنید منم علی اکبرتون! هر کاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید ، برای من بکنید !»😅☺️ دلم را برد ، به همین سادگی... پدرم گیج شده بود که به چه چیز این آدم دل خوش کرده ام . نه پولی ، نه کاری ، نه مدرکی ، هیچ ... تازه بعد ازدواج می رفتیم تهران . پدرم با این موضوع کنار نمی آمد . می پرسید :«تو همه اینارو میدونی و قبول می کنی ؟!»🤔😐 پروژه تحقیق پدرم کلید خورد . بهش زنگ زد : « سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم از اونا بپرسم !» شماره و نشانی دونفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاهش را داده بود. وقتی پدرم با آن ها صحبت کرد ، کمی آرام و قرار گرفت . نه که از محمد حسین خوشش نیامده باشد . اما برای آینده و زندگی مان نگران بود . برای دختر نازک نارنجی اش 😅 حتی دفعهٔ اول که او را دید ، گفت :«این چقدر مظلومه !»☹️😐 باز یاد حرف بچه ها افتادم .. حرفشان توی گوشم زنگ می زد :((شبیه شهداس)) یاد حس و حالم قبل از این روزها افتادم! محمد حسینی که امروز می دیدم ، اصلا شبیه آن برداشت هایم نبود .. برای من هم همان شده بود که همه می گفتند❤️ پدرم کمی که خاطر جمع شد ، به محمد حسین زنگ زد که «می خوام ببینمت !» قرار و مدار گذاشتند برویم دنبالش . هنوز در خانهٔ دانشجوی اش زندگی می کرد. من هم با پدر و مادرم رفتم . خندان سوار ماشین شد . برایم جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی در صورتش نمی دیدم😂 داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 https://eitaa.com/khademin_ravar_kerman