#پارت_دوم
طلائیه من
بعد کلی شوخی وخنده با سرو صدا از پارک امدیم بیرون وبه سمت کلاس استاد بهلولیان حرکت کردیم👭👭
توی کلاس یه همهمه ای بود استادم ده دقیقه تاخیر داشت .نرگس گفت:پاشو عزم رفتن کنیم🤷♀اینجوری که معلومه استاد قصد اومدن نداره وسایلم روجمع کردم که صدای در زدن اومد با یه پــــــــــــــــــــــوف دوباره نشستم سرجام 🙍♀🙍♀🙍♀نرگس گفت:اخی تیتابتو ازت گرفت
یه نگاهی به استاد کردم وااا چقدر خوشگل شده بود این که اون نیست این همین پسر خوشگل مذهبیع بود .نرگس سقلمه ایی به بازوم زد وگفت :رفیق مذهبیت اومد👫 یکی از اون نیشکون های زنبوریمو گرفتم که یه جیغ بنفش زد 😂
نگاه کردن دانشجوها به ما دوتا به کنار اون به قول نرگس رفیق مذهبی ام هم که همش چشاش کف زمین دوخته بود یه نگاه گذرایی بهمون انداخت🧔
وگفت :خانوما اینجا کلاس درسه
وادامه داد:من عمرانیم به جای استاد اومدم ایشون کسالت داشتن برای همین منو فرستادن 👨🏫استاد فرمودن جلسه بعد امتحان دارید اگه میدونید سوالی هست بنده در خدمتم همه هر سوالی داشتن پرسیدن والبته خیلی سر به سرش گذاشتیمااااا اینقدر از دست من کفری بود که خدا میدونه رفیق مذهبی خودمه دیگه😍😎
بعد کلاس نرگس اسرار کرد یه کافی شاپ بریم تا حال وهوامونم عوض شه
عجیب تو فکر اون رفیق مذهبی خوشگل وخوش صدام بودم
داشتیم میرفتیم سمت کافی شاپ دانشگاه توی مسیرمون باید از نمازخونه ووضوخونه رد میشدیم
مشغول حرف زدن بودیم که صدای کلش کلش یه کفش که حسابی رومخ بود میومد برگشتم دیدم دوست خودمه که درحالی که جوراب هاش از جیب شلوارش اویزون بود واز ریشای خوشگلش اب میچکید داشت میرفت سمت نمازخونه همیشه از اینجور مردا چندشم میشد ولی حالا دوست داشتم ساعت ها نگاش کنم
