eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا
17.3هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ادمین جهت ارتباط و هرگونه سوال در مورد خادمی،کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110 ادمین محتوا: @KhademResane_Markazi
مشاهده در ایتا
دانلود
41.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادت مهࢪ قبولے ست‌ڪه بر دلت🕊️ میخورد ... شهدا ... دلمـ لایق مهر شهادت نیست 💔 اما شما که نظر کنید ...✨ این کویر تشنه‌دریا می شود.. با عطر شهادت...|🕊️🥀 .... بـــدرقــه‌زائـــرین‌شهـدا . @khadem_koolehbar
⭕️ روز نگار خادمی ( خدمت به زائران راهیان نور شمال‌غرب شهر بانه ) 7⃣ روز هفتم : غروب خورشید ، صدای آرام وزش باد ، بوی نرم و کم رنگ چای تریموس ، آرام روی شاسی ماشین تخریب عظیمِ کنار زائر سرا ، در حیاط بزرگ رو به روی تیر برق وسط حیاط نشسته ام و به افق که از کوه های پر از درخت بلوط نگاه میکنم ، و آرام وقایع روز مهم و مقدس را مرور میکنم ؛ مثل زیارت یادمان بوالحسن ، که بر روی ارتفاعات و بالاتر از جنگل های بلوط و مزارع و باغ ها بود و در آن مهمان آغوش گرم و مهمان نوازی دوستانه رفقای قمی و هم ناحیه ای خودمان بودیم . مثل زیارت یادمان سیرانبند ، که در کنار مرز کشور عراق بود و در آن مشتری روایت گری یکی از برادران اهل سنت خودمان که جزوه پیشمرگه های مسلمان بود شدیم . سیرانبند ، علاوه بر بزم گریه و روایت گری ، یک هدیه ویژه هم برای ما داشت ؛ آشنا شدن با برادران که بسیار خون گرم و با صفا بودند و در جمع صمیمانه آن روز آقای را هم دیدیم . باید بگویم با اینکه ایشان را از نزدیک نمی‌شناختم و نمی‌شناسم ، اما دیدن اینکه شخصی با مسئولیت سنگین ، انقدر راحت و صمیمی و خودمانی با مجموعه های زیر دست خودش و نوجوانان کم سن بگو بخند داشته باشد و پای حرف ها و انتقادات بنشیند خودش یک دنیا حرف دارد که بماند . راستی ، سیرانبند ، دو نکته داشت که نمیتوانم از کنارشان راحت بگذرم ، اول ، یادمان ، که مکانیست برای یاد آوری داستانی عجیب ، داستان ۳۰ اسیر که بین شهادت و سب و بی حرکتی به ، خیر الموت را انتخاب کردند . دشمن ددمنش و خونخوار اسیران را سه گروه کرد و هرکدام را به سمتی از کردستانات فرستاد . دوم ، مقبره ۱۰ شهید ؛ که یکی از سه گروه تقسیم شده به دست دشمن بودند ، که تراژدی و داستان غم انگیز فرجام حیات دنیویشان ، آه از سینه هر انسان آزاده ای بلند میکند که حال روحی خودم ، توان تکرار و بیان آن واقعه دهشت ناک را ندارد ؛ اما خوش به غیرت مردم آزاده اهل سنت ساکن آنجا ، که به سیره نبی لااقل برای دادن جرعه آبی به اسرا ، با التماس و قسم به قرآن و ریش گرو گذاشتن ماموستایشان دشمنان تجزیه طلب را راضی کردند ؛ و خوش به غیرتشان ، که نگذاشتند ، اجساد مطهر شهدا سوزانده شوند و به هر ترتیب آنها را دفن کردند ؛ بغض گلویم را نمیتوانم مخفی کنم ، و داغ سینه ام از چشمانم لبریز میشود ؛ ایکاش ، ایکاش ، ایکاش کسی هم پیدا میشد که در کربلا به ریش سفید سیدالشهداء ، یا به قرآنی که در دست داشت احترام کند ... ایکاش کسی پیدا میشد که نگذار پیکرش سه روز زیر آفتاب بماند ... ایکاش ... نفسی میکشم و خودم را آرام میکنم ، ما نسل جوانی هستیم که امیدِ نائبِ منتقمِ خونِ عزیزِ فاطمه به ماست . « الله اکبر » صدای تکبیر اذان بلند میشود و من ، باید باز به سمت ورودی برم که از زائران امشب پذیرایی کنم . 📝 نویسنده: خادم الشهداء امام حسنی 🔰ه 🔶 کمیته مرکزی خادمین شهدا 👇 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
⭕️ روز نگار خادمی ( خدمت به زائران راهیان نور شمال‌غرب شهر بانه ) 8⃣ روز هشتم : روز آخر ، روز جدا شدن ، روز رفتن و واگذاری کار به گروه دیگه ؛ حسی غریب ، حسی شبیه به حس تمام شدن زمان نوکری در ؛ باز ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ ... چقدر حرف ناگفته پشت نوشته هایم ماند که نتوانستم بگویم و بنویسم ؛ چقدر حسرت دارم ، بابت کارهایی که میشد انجام بدم ولی ندادم ؛ ایکاش بیشتر از این هشت روز استفاده میکردم ... مسئول و مدیر بخش فعالیتی ما یک جوان انقلابی بود ، که هر وقت تنبلی و خستگی به ما غالب میشد ، با خنده و لحن شوخی بالا سر ما می‌آمد ، لگد نرمی به ما میزد و می‌گفت : پاشو ، پاشو که وقت کمه و اعمال بسیار !!! لحن کتابی و خنده و شوخی و نوع مدیریت ایشان را هیچ گاه فراموش نخواهم کرد . کاش می‌شد ، حال و هوای اینجا را به شهرها و خانه های خودمان ببریم ؛ کاش می‌شد در خانه هایمان و خلوت هایمان و زمانهایی ابتلاء به محرمات هم مانند اینجا ، یاد نگاه شهداء ما را متنبه کند . خداحافظ خداحافظ خداحافظ خداحافظ غریب و عزیز خداحافظ خداحافظ گرمی لهجه مردمان خداحافظ والسلام علی من اتبع الهدی 📝 نویسنده: خادم الشهداء امام حسنی 🔰ه 🔶 کمیته مرکزی خادمین شهدا 👇 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯