eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
17.8هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ادمین محتوایی جهت ارسال گزارشات و محتوا: @KhademResane_Markazi ادمین پاسخگو جهت ارتباط و سوال در مورد خادمی، کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110
مشاهده در ایتا
دانلود
مروری بر زندگی شهید حسین جمالی؛ رزمنده مدافع حرمی که روز تاسوعا شهید شد  شهید حسین جمالی آرزوی شهادتی زیبا را داشت و در نهایت روز تاسوعا به آرزویش رسید. 🌱 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
شهید حسین جمالی در یکم مهر ماه ۱۳۶۵ مصادف با ۱۸ محرم الحرام در روستای خورنگان شهرستان فسا دیده به جهان گشود. وی تحصیلات خود را از 7 سالگی در مدرسه عمار آغاز کرد. دوران تحصیلی راهنمایی را در مدرسه شهید مرادزاده و متوسطه را در دبیرستان امام سجاد (ع) در رشته علوم انسانی گذراند و مقطع پیش دانشگاهی را در مدرسه شهید فلاحی شهرستان فسا سپری کرد. پس از اخذ دیپلم به زمره پاسداران نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران درآمد. وی جهت انجام خدمت سربازی به پادگان آموزشی07 نیروی زمینی ارتش کازرون رفت و بعد از گذراندن دوران آموزشی جهت ادامه خدمت به لشکر 82 زرهی کرمانشاه اعزام و بعد از گذشت دو ماه جهت ادامه خدمت به مرکز پشتیبانی منطقه دوم نزاجا شیراز انتقال یافت. پس از 3 ماه در گزینش سپاه پذیرفته شد و جهت فراگیری آموزش های مورد نیاز وارد دانشگاه امام حسین (ع) سپاه تهران شد. او در حین تحصیل به تیپ ویژه صابرین (نزسا)ی تهران ملحق شد . بعد از پایان دوران تحصیلی دوره های تخصصی رزمی را فرا گرفت. حسین در شمال غرب در درگیری با گروهک پژاک زخمی شد و خانواده از این موضوع بی اطلاع بودند. وی در عملیات های مختلف در غرب، شمال غرب، جنوب شرق کشور و کشورهای عراق و سوریه حضور داشت. جانبازی گمنام مادر شهید جمالی در خاطره ای می گوید: حسین چند ماهی یک بار به مرخصی می آمد یک روز با پاهای گچ گرفته به خانه آمد. با اضطراب پرسیدم: مادر پاهایت چطور شده ؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نیست مادر موتور روی پایم افتاده... بعد از شهادتش فهمیدم در کوه های خان طومان در سال 90 زخمی شده ولی برای اینکه من مضطر نشوم حقیقت را به من نگفته بود. در آن ماموریت بهترین دوستش (کمیل صفری تبار ) را از دست داده بود. خانه آن شهید عزیز در بابل بود. حسین پس از شهادتِ دوستش در مرخصی هایش ابتدا به مادر کمیل سر می زد و بعد به خانه می آمد . و همیشه به مادر کمیل می گفته دعا کنید تا من هم شهید شوم . دعا کن اولین شهید در روز تاسوعا باشم یکی از همرزمانش در خاطره ای نقل می کند: شب عملیات بود. قرآن در دست گرفته بودم و بچه ها از زیر آن می گذشتند. حسین با موتور چهارچرخ در حال گذشتن از زیر قرآن بود که گفت : دعا کن فردا اولین شهید روز تاسوعا باشم. 🌱 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
نذر روز تاسوعا مادرش در خاطره ای می نویسد: ما به رسم هر ساله در روز تاسوعا نذر می پزیم و بانی آن حسین بود . آن روز تمام وسایلهای نذر را خرید. سپس لباسهایش را جمع کرد و درون ساک گذاشت. از زیر قرآن ردش کردم و آب که مایع روشنایی بود را پشت سرش ریختم . با یک چشم پر از غم و عمیق نگاهم کرد و رفت. سوم محرم زنگ زد گفت مادر چه خبر از حسینه؟ گفتم: مادر کی میای ؟ گفت: روز تاسوعا خانه هستم .  روز تاسوعا شد و ما طبق روال هر ساله، در آشپز خانه حسینه نذر را بار گذاشتیم. در حین پختن نذری بودیم. هر که می آمد می پرسید حسین کجاست؟ و در جواب می گفتم: زنگ زدم گوشیش خاموشه حتما توی راهه... بعد از مراسم دیدم حسن برادرش آشفته است و گریه می کند. گفتم: مادر اتفاقی افتاده؟ چرا آشفته ای؟ گفت: یک دوست خوبی داشتم شهید شده. آرام و قرار نداشت. 🌱 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
خبر شهادت زمانی که خبر شهادتش را شنیدم مات و مبهوت بودم...  ناگاه آیه 156 – 157 سوره بقره در ذهنم تکرار شد الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‌ " (صابران) كسانى هستند كه هرگاه مصيبتى به آنها رسد، مى‌گويند ما از آنِ خدا هستيم و به سوى او باز مى‌گرديم."  " آنانند كه برايشان از طرف پروردگارشان، درودها و رحمت‌هايى است و همانها هدايت يافتگانند." تکرار این آیه تسکین دلم بود و آرام می شدم. باید به خاطر بچه ها خودم را نگه می داشتم و صبر می کردم. حسین خودش شهادت را دوست داشت و در وصیت نامه اش نوشته بود که به جای اینکه برای من گریه کنید برای امام حسین گریه کنید... مراسمش با شکوه بود . همیشه می گفت مادر مراسم هایی که در روستا می گیرند بدون سوز است. دوستانم در روضه به گونه ای گریه می کنند که گویا مادر خود را از دست داده اند. تشییع حسین با شکوه و پر از سوز و آه برای اباعبدالله بود. 🌱 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ماجرای شهادت وی سرانجام در یکم آبان 1394 صبح تاسوعای حسینی با سر بند یا فاطمه الزهرا(س) در جنوب حومه شهر حلب با اصابت تیر به پهلو به شهادت رسید. پیکر پاکش در نهم آبان ماه در گلزار شهدای روستای خورنگان در کنار دایی شهیدش امیر سرتیپ عبدلرزاق جمالی به خاک سپرده شد . 🌱 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
پسرم زنده است زمانی که به من گفتند قرار است پیکر حسین را ببینی حالم دگرگون شد. تمام مدت صلوات می فرستادم.  پیکر حسین را که دیدم، چشمانش نیمه باز بود یادم به کودکی اش افتاد که با چشمان نیمه باز می خوابید. همه گریه می کردند ولی من می گفتم خدا این چشمها را قبلا به من نشان داده حسین زنده است . هر وقت دلم می گیرد سراغ کمد لباس حسین می روم. آن کمد برای من همانند حجله گاه حسین است. آخرین لباس ، آخرین کفش... قطره های خونی که هنوز روی فانوسقه اش مانده ... تمام خاطرات حسین در این کمد جمع شده... ماه محرم که نزدیک می شود قلبم به تپش می افتد و حالم دگرگون می شود. هر روز حسین را در کنارم احساس می کنم و روز تاسوعا سخت تر می شود. خدا به فریاد دل حضرت زینب برسد ... 🌱 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
دیدار آخر( روایت مادر شهید  به نقل از همرزمان) همرزمش تعرفی می کرد که روز اول آبان 94 صبح یکی یکی بچه ها را بدرقه کردم. احتمال این را می دادم که شاید دیدار آخر باشد . همه را در آغوش گرفتم و خداحافظی کردم. فقط حسین از درب خارج نشد. چند بار داخل حیاط  را نگاه کردم . حسین مشغول گرم کردن موتور بود.رفتم سرستون اما از ته دل دلنگرانی داشتم که چرا با حسین خداحافظی نکردم . حرکت کردیم . نیروها در تاریکی استقرار پیدا کردند و دیگر پیدا کردن حسین ممکن نبود. نزدیک صبح بود که خبر دادند حرکت کنید. نیروها را برپا دادم و خودم سر ستون به طرف محل خروج از باغ ما اولین گردانی بودیم که از باغ حرکت کردیم . و می بایست دنبال نیروهای حیدریون برویم . عجله کردیم و حتی متوجه شدم که دو تا از دوستان جا مانده به هر حال حر کت کردیم. تا اینکه رسیدیم پشت یک خاکریز آنجا تمام نیروها در عرض گسترش پیدا کردند و سپس به سمت هدف حرکت کردیم میثم سر ستون می رفت و من تیم ها را یکی یکی پشت سرش رها می کردم تا اینکه رسیدیم به نزدیکی هدف رفتیم و گفتیم از سمت راست حرکت کنید ... چند گامی را حرکت کرده بودند که مهدی بسیم چی صدا زد استاد امدادگر بفرست.  داد زدم امدادگر ... بچه ها پیش می رفتند و من هم به سمت مهدی رفتم . یکی از بچه ها را دیدم که زخمی شده و روی زمین افتاده و خیلی آرام و بدون صدا گفت: استاد تیر خوردم. جای گلوله را نشانم داد نگاه کردم خونریزی نداشت به یکی از امدادگر ها گفتم ببندش و حرکت کردم. رسیدم بالای سر حسین. آرام دراز کشیده بود انگار سالها بود که خوابیده بود . دوست داشتم بنشینم و او را درآغوش بگیرم اما متوجه شدم همه منتظر عکس العمل من هستند به ناچار از حسین گذشتم .. و با خودم این شعر را زمزمه کردم چون چاره نیست میروم و می گذارمت ای پاره پارخ تن به خدا می سپارمت چرا ما آن روزی که به مادرمان زهرا(س) بی احترامی کردند داخل آن کوچه نبودیم/ ما اکنون برای نبرد آماده ایم 🌱 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 روضه تصویری روز عاشورا کودکش را روی دست گرفته فریاد می‌زند خدایا از ما راضی هستی؟ خدا را حمد و سپاس می‌گوید ناسپاس نیست، نا امید نیست برای ما این صحنه آشناست روضه‌اش را نسل در نسل شنیده 🌱 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ مگه می‌شه بشه و این مداحی رو گوش نداد؟!😭 حاج آقا مهدی سلحشور ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯