eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا
17.3هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ادمین جهت ارتباط و هرگونه سوال در مورد خادمی،کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110 ادمین محتوا: @KhademResane_Markazi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 به روایت همسر از صدای جیغم محمد حسین و هدی از خواب پریدند..... ...با هر ضربه ی تکه های پوست و قطره های خون ب اطراف میپاشید.... اگر محمد حسین ب خودش نیامده بود و مثل من و هدی از دیدن این صحنه کپ کرده بود، خودش پایش را قطع میکرد.... محمد پتو را انداخت روی پای .... چاقو را از دستش کشید....ایوب را بغل کرد و رساندش ... سحر شده بود ک برگشتند.... سرتا پای محمد حسین خونی بود.... را روی تخت خواباند....هنوز گیج بود ....گاهی صورتش از درد توی هم میرفت و دستش را نزدیک پایش میبرد.... پایی ک حالا غیر از بخیه های عمل و جراحی ،پر از بخیه های ریز و درشتی بود ک جای ضربات چاقو بود..... من دلش را نداشتم ،ولی دکتر سفارش کرده بود ک ب پایش روغن بمالیم... هدی می نشست جلوی پای ،دستش را روغنی میکرد و روی پای او میکشید.... دلم ریش میشد وقتی میدیدم،برامدگی های زخم و بخیه از زیر دست های ظریف و کوچک هدی رد میشود و او چقدر با محبت این کار را انجام میدهد..... تقطیع شده از کتاب @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 به روایت همسر زهرا امده بود خانه ما....ایوب برایش حرف میزد.....از راحت شدن محسن میگفت....از جنس درد های محسن ک خودش یک عمر بود...تحملشان میکرد....از مرگ ک دیر یا زود سراغ همه مان می اید... توی اتاق بودم ک صدای خنده ی بلند شد...و بعد بوی اسفند....ایوب وسط حرف هایش مزه پرانی کرده بود و زده بود زیر خنده.... زهرا چند بار ب در چوبی زد و اسفند را دور سر چرخاند..."بیا ببین شهلا ،بالاخره بعد از کلی وقت خنده ی داداش را دیدیم،،،،،هزاااار ماشاالله،چقدر هم قشنگ میخنده..."چند وقتی میشد ک درست و حسابی نخندیده بود.... درد های عجیب و غریبی ک تحمل میکرد،انقدر ب او فشار اورده بود ک شده بود عین استخوانی ک رویش پوست کشیده اند.... مشکلات تازه هم ک پیش می امد میشد قوز بالای قوز..... تقطیع شده از کتاب @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 به روایت همسر جای تزریق داروی چرک خشک کن خیلی وقت بود ک چرک کرده بود و دردناک شده بود..... دکتر تا ب پوستش تیغ کشید، چرک پاشید بیرون...چند بار ظرف و ملحفه ی زیر را عوض کردند....ولی چرک بند نیامد.... دکتر گفت نمی توانم بخیه بزنم،هنوز چرک دارد..... با زخم باز برگشتیم خانه.... صبح ب صبح ک چرکش را خالی میکردم.... میدیدم از درد سرخ میشود و ب خوردش میپیچد..... حالا وقتی حمله عصبی سراغش میامد.... تمام فکر و ذکرش ارام کردن درد هایش بود .... میدانستم دیر یا زود کار دست خودش میدهد.... ان روز دیدم نیم ساعت است ک صدایم نمیزند.... هول برم داشت ..... کسی بود ک "شهلا،شهلا"از زبانش نمی افتاد صدایش کردم.... ........؟ جواب نشنیدم کنار دیوار بی حال نشسته بود.... خون تازه تا روی فرش امده بود نوک چاقو را فرو کرده بود توی پوست سینه اش و فشار میداد... فورا اقای نصیری همسایه پایینیمان را صدا کردم... بچه ها دویدند توی پذیرایی و خیره شدند ب .... میدانستم زورم نمیرسد چاقو را بگیرم.... میترسیدم چاقو را انقدر فرو کند تا ب قلبش برسد... چانه ام لرزید.... ایوب جان......چاقو....را ....بده...ب ...من...اخر چرا .....این کار را....میکنی؟ اقای نصیری رسید بالا...مچ را گرفت و فشار داد... داد زد"ولم کن....بذار این ترکش لعنتی را دربیاورم....تو را....بخدا شهلا....." بغضم ترکید..... "بگذار برویم دکتر" اقای نصیری دست را از سینه اش دور کرد.. بیشتر تقلا کرد... "دارم میسوزم....بخدا خودم میتوانم....میتوانم درش بیاورم...شهلا....خسته م کرده،تو را خسته کرده..." بچه ها کنار من ایستاده بودند و مثل من اشک میریختند چاقو از دست افتاد....تنش میلرزید و قطره های اشک از گوشه چشمش میچکید... قرص را توی دهانش گذاشتم ... لباس خونیش را عوض کردم....زخمش را پانسمان کردم و او را سر جایش خواباندم... ب هوش امد وزخم تازه اش را دید....پرسید این دیگر چیست؟ اشکم را پاک کردم و چیزی نگفتم... یادش نمی امد و اگر برایش تعریف میکردم خیلی از من و بچه ها خجالت میکشید... تقطیع شده از کتاب @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 به روایت همسر توی بیمارستان دکتر ک صورت رنگ پریده ام را دید،اجازه نداد حرف بزنم.....با دست اشاره کرد ب نیمکت بنشینم.... "ارام باشید خانم.....حال ایشان....." چادرم را توی مشتم فشردم و هق هق کردم "ب من دروغ نگو .....هجده سال است....دارم میبینم هر روز اب میشود....هر روز درد میکشد....میبینم ک هر روز میمیرد و زنده میشود....میدانم ک رفته است....." گردنم را کج کردم و ارام پرسیدم"رفته؟" دکتر سرش را پایین انداخت وسرد خانه را نشان داد .....توی بغل زهرا وا رفتم..... چقدر راحت پرسیدم " رفته؟" امکان نداشت برای عملیاتی ب نرود و من پشت سرش نخوانم.....سر سجادت زار نزنم ک برگردد.... از فکر زندگی بدون مو ب تنم سیخ میشد.... چه فکری درباره من میکرد....؟ فکر میکرد از اهنم؟....فکر میکرد اگر اب شدنش را تحمل کنم نبودنش هم برایم ساده است..؟ چی فکر میکرد ک ان روز وسط شوخی هایمان در باره مرگ گفت:"حواست باشد بلند بلند گریه نکنی....سر وصدا راه نیاندازی....یک وقت وسط گریه و زاری هایت حجابت کنار نرود....حجاب هدی...حجاب خواهر هایم....کسی صدای انها را نشنود....مواظب باش ب اندازه مراسم بگیرید....ب اندازه گریه کنید...." تقطیع شده از کتاب @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 به روایت همسر اشک هایم سر خوردند روی رد اشک های ان چند ساعت و راه باز کردند تا زیر چانه م....صدای هدی لرزید.... "پس چرا اینها همه اش گریه میکنند؟" صدای گریه ی شهیده از ان طرف گوشی می امد.... لبم را گاز گرفتم و نفسم را حبس کردم... هدی با گریه حرف میزد.... " رفته؟" اه کشیدم"اره مادر جان،بابا دیگر رفت...خیلی خسته شده بود...حالا حالش خوب خوب است" هدی با داییش کلنجار رفت ک نگذارد کسی گوشی را ذز او بگیرد.... هق هق میکرد"مامان تو را ب خدا بیاورش خانه؛تهران،پیش خودمان" -نمیشود هدی جان،شما باید وسایلتان را جمع کنید...بیایید تبریز -ولی من میخواهم بابام تهران باشد،پیش خودمان..... بود .....میخواست نزدیک برادرش ،حسن،در وادی رحمت دفن شود..... هدی ب قم زنگ زد و اجازه خواست.....گفتند اگر ب سختی می افتید،میتوانید ب وصیت عمل نکنید....اصرار هدی فایده نداشت ..... این اخرین خواسته ایوب از من بود و میخواستم هر طور هست انجامش دهم.... سوم ایوب،روز پدر بود... دلم میخواست برایش هدیه بخرم.....جبران اخرین روز مادری ک زنده بود..... نمیتوانست از رخت خواب بلند شود....پول داده بود ب محمد حسین و هدی...سفارش کرده بود برای من ظرف های کریستال بخرند.... صدای نوار قران را بلند تر کردم.... ب خواب فامیل امده بود و گفته بود"ب شهلا بگویید بیشتر برایم بگذارد" روحمان با یادش شاد....... تقطیع شده از کتاب @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 به روایت همسر از هر کاری بر می اید... هر وقت از او کمک میخواهم هست....حضورش فضای خانه را پر میکند.... مادرش امده بود خانه ما و چند روزی مانده بود...برای برگشتنش پول نداشت...،.توی اتاق سرم را بالا گرفتم"ابرویم را حفظ کن ،هیچ پولی در خانه ندارم" دوستم امد جلوی در اتاق"شهلا بیا این اتاق...یک چیزی پیدا کردم..." امده بود کمکم تا بخاری ها را جمع کنیم... شش ماهی بود ک بخاری را تکان نداده بودیم... زیر فرش یک دسته اسکناس پیدا کرده بود.... ابرویم را حفظ کرد.... توی امتحان. های محمد حسین کمکش کرد.... برای خواستگارهایی ک هدا از همان نوجوانیش داشت ب خوابم میامد و راهنمایی میکرد..... تقطیع شده از کتاب @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 به روایت همسر حتی حواسش ب محمد حسن هم بود.... یک سینی حلوا درست کرده بودم تا محمد حسین شب جمعه ای ببرد مسجد...یادش رفت....صبح سینی را دادم ب محمد حسن و گفتم بین همسایه ها بگرداند.... وقتی برگشت حلوا ها نصف هم نشده بود.... یک نگاهش ب حلوا بود و یک نگاهش ب من.... -مامان میگذاری همه اش را خودم بخورم؟ -نه مادر جان،این ها برای بابا است ک چهار تا نماز خوان بخورند و فاتحه اش را بفرستند... شانه اش را بالا انداخت"خب مگر من چه م است؟خودم میخورم،خودم هم فاتحه اش را میخوانم....." چهار زانو نشست وسط اتاق و همه حلوا ها را خورد.... سینی خالی را اورد توی اشپز خانه "مامان خیلی کم است....میروم برای بابا بخوانم ..... شب توی خواب... سیب ابداری را گاز میزد و میخندید..... فاتحه و نماز های محمد حسن ب او رسیده بود...... از تهران تا تبریز خیلی راه است... برای اینکه دلمان گرفت و هوایش را کردیم برویم سر مزارش.... سالی چند بار میرویم تبریز و همه روز را توی وادی رحمت میمانیم.... بچه ها جلوتر از من میروند،ولی من هر بار دست و پایم میلرزد..... اول سر مزار حسن مینشینم تا کمی ارام شوم... اما باز دلم شور میزند.... روحمان با یادش شاد...... تقطیع شده از کتاب @khademinekoolebar
قال الامام الحسين عليه السلام : لَوْ عَقَلَ النّاسُ وَ تَصَوّرُوا الْمَوْتَ لَخَرِبَتِ الدّنيَا حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: اگر مردم خردمند می شدند و مرگ را باور می داشتند، دنيا ويران می گشت إحقاق الحق، ج ۱۱ ص۵۹۲  @khademinekoolebar
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید #صبحتون_شهدایی @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 (ره): پیرمردی به دست کوردلان منافق به رسید که دیگران از او جز سراغ نداشتند....... ...... چه سعادتمندند آنان که عمرى را در خدمت به اسلام و مسلمین بگذرانند، و در آخر عمر فانى به فیض عظیمى که دلباختگان به لقاء اللَّه آرزو مى ‏کنند نایل آیند. چه سعادتمند و بلند اخترند آنان که در طول زندگانى خود کمر همت به تهذیب نفس و بسته، و پایان زندگانى خویش را در راه هدف الهى با سرافرازى به خیل پیوستند. چه سعادتمند و پیروزند آنان که در نشیب و فرازها و پست و بلندی هاى حیات خویش به دام هاى شیطانى و وسوسه‏ هاى نفسانى نیفتاده، و آخرین بین محبوب و خود را با محاسن غرق به خون خرق نموده و به قرارگاه فى سبیل اللَّه راه یافتند..... 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷 عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت علیه السلام و تسلیت به امام زمان حضرت "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در پنجمین روز همراه و همنوا با در ایشان @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 يک روز که در بوديم، به اتفاق حاج آقا رفتيم به سمت ، آفتاب نزده بايد مي رفتيم. چند نفراز همراه ما بودند و با يک خودروي سيمرغ حرکت کرديم؛ وسط هاي راه نرسيده به قصرشيرين خودروي مان خراب شد...... در بين راه آقاي اسداله بادامچيان آمد و حاج آقا را ديد وگفت: شماحاج آقا را برداريد وسريع ازاين جا برويد....... ما رفتيم به و به آن جا که رسيديم نزديک اذان ظهربود. بعداز نماز و ناهار حاج آقا بازديدي از داشتند؛ از محورهاي نزديک به در منطقه ، از تانک هايي که خود شخصاً شکارکرده بود و آثاري درمنطقه بود که بازديدمي کردند...... معمولاً نزديک غروب که مي شد، مي آمديم به اگرجاده تأمين بود برمي گشتيم به ؛ چون گاهي وقت ها جاده ناامن بود..... با وجود اين، تقريباً مي شود گفت که هرروز به ها سرمي زدند.....   بعضي اوقات با وجود آن که مراجعات دفترخيلي زياد بود، ولي درلابه لاي کار، را در اولويت قرار مي دادند و رزمندگاني هم که با ايشان انس والفت داشتند گاهي مي آمدند به ..... راوی: سردار مصطفی سلطانیان؛ از ‘اشرفی_اصفهانی @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 ايشان واقعاً دست ودل باز بود. هرکسي که مي آمد،دست رد به سينه اش نمي زد. بذل وکرمش خيلي زياد بود. يادم هست که دست مي کرد گوشه قبايش؛ يواشکي پولي در مي آورد به صورتي که ما نفهميم ودر دست شخص مي گذاشت ومي گفت: ناقابل است..... بعضي ها آمدند براي بنايي آهن مي خواستند،بعضي کمک مالي مي خواستند، خواربار لازم داشتند، سرپرست نداشتند، مشکل داشتند وما اصلاً نديديم که دست رد به سينه کسي بزند. نکته دیگر اين که ايشان درعين حال که امکانات زيادي دراختيار داشت وعالم بزرگي بود، زندگي ساده اي داشت و درويش بود واهل تجملات هم نبود..... ايشان ساده زيست بودند...... اتاقي داشتند که الان هم من براي مراسم سالگرد به آن جا مي روم وهرچند وقت يک بار آقاي حاج روح الله عسگري آن جا هستند. وقتي مي رويم در را به روي ما بازمي کنند. درآن جا مي نشينيم وبه يادشان هستيم، دکوراسيون آن اتاق ازآن سالي که ايشان شدند، تغييري نکرده..... همان پشتي ها آن جا هست، حتي فرش ها را موريانه خورده که اين بار که من رفته بودم به حاج آقا عسگري گفتم لطفاً اين ها را جمع کنيد که گفتند: همه چيز بايد به همين صورت بماند...... راوی: سردار مصطفی سلطانیان؛ از @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 (ره): این وصیت نامه هایی که این عزیزان می نویسند مطالعه کنید، پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند ،یک روز هم یکی از این وصیت نامه ها رو بگیرید و مطالعه کنید و فکر کنید.... 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷 وصیت نامه را در ادامه می خوانیم: بسم الله الرحمن الرحيم وصيت نامه احقر عباداله واحوجحم الي رحمت الله عطاء الله اشرفي اصفهاني بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين وصلي الله علي محمد خاتم النبيين وعلي الائمه المعصومين وعلي جميع الانبياء والمرسلين والملائکه المقربين والشهداء والصالحين مادامت السماء والارض ولعنه الله علي اعداء محمد وآل محمد من الان الي يوم الدين وبعد فقد قال الله سبحانه وتعالي يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم اذا حضراحدکم الموت ان ترک خير الوصيه للوالدين والاقرين بالمعروف حقا علي المتقين. برحسب که به عهده هر فرد و ومسلمه ومؤمنه است که بايد قبل از مرگ وصيت کند اين چند جمله را اين بنده عاصي ومحتاج به رحمت خالق علام من باب وصيت دراين ورقه ذکر مي کنم. درحالت صحت وسلامتي بدن وعقل ولاحول ولا قوه الا بالله العلي العظيم وهو حسبي ونعم الوکيل وانا اشهدا الله واشهد جميع انبيائه ورسله وملائکته وجميعه خلقه بانه عز اسمه وجل جلاله وعظمه شأنه لا اله الا هو الحي القيوم السميع البصير وان محمداً صلي الله عليه وآله عبده ورسوله وان خاتم النبين وان عليا اميرالمؤمنين وسيد الوصيين وانه وصي رسول الله و وزيره وخليفته من بعده وان فاطمه الزهراء سيد نساءالعالمين وان الائمه من ولدهما الحسن والحسين وعلي بن الحسين ومحمد بن علي وجعفر بن محمد وموسي بن جعفر وعلي بن موسي ومحمد بن علي وعلي بن محمد وحسين بن علي والحجه بن الحسن المهدي الامام المنتظرعليهم سلام الله وبرکاته و رحمته ورضوانه مادامت حيا ومادامت السموات والارض هم ائمتي وسادتي و اشهدا ان الموت حق و الجنه حق و النار و ان الساعه آتيه لا ريب فيها و ان الله يبعث من في القبور و امنت بجميع انبيائه ورسله وکتبه وملائکته الهم صلي علي محمد وآله محمد يا من يقبل اليسير ويعفوعن الکثير اقبل متي اليسير واعف وعني الکثيرانک انت الغفور الرحيم واسئلک يا رب بمحمد وآله صلواتک عليه وعليهم وبدم الحسين ان تعفو عني وتقفرلي وترحمني وتسترعيوبي في الدنيا والاخره يا کريم يا رحيم ويا رئوفاً بعباده المومنين وبعد به سه نفر بنده زاده ها حاج آقا حسين وحاج آقا محمد وآقا احمد دو نفر صبيه ها عزت آغا وعصمت آغا وصيت مي کنم به و وعفت وپاکدامني ومودت و دوستي با هم وحفظ کردن ناموس هاي آن ها؛ امر را و در اوقات خود وساير واين که حقير را در هر حالي از دعاهاي خير وطلب مغفرت ورحمت فراموش نکنند وآن ها را به خدا مي سپارم ودختروعروس ونوه وهمشيره هاي حقيراگررعايت را نکنند مورد نفرين واقع مي شوند درحال حيات وممات وخداوند بصير وخبيراست به اعمال ماها ومدفن اين جانب در قراردهيد. ان شاءالله تعالي.  الاحقر @khademinekoolebar
قال الامام الحسين عليه السلام : لا يَكْمُلُ الْعَقْلُ إِلا بِاتّبَاعِ الْحَقّ حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: عقل جز با پيروى از حق، كامل نمی شود أعلام الدين، ص۲۹۸ @khademinekoolebar
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید #صبحتون_شهدایی @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 : تضمین کننده ملت و سربلندی است. نظام جمهوری اسلامی امروز است...... 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷 عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت علیه السلام و تسلیت به امام زمان حضرت "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در ششمین روز همراه و همنوا با @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 لباس های حاج محسن در طول عملیات والفجر8 خیلی فرسوده و کهنه شده بود. وضع پوتین هایش بدتر از لباس هایش بود. هر ان ممکم بود پوتین هایش وا برود. مسئول تدارکات دیدش و گفت حاج محسن چه وضعیتی داری شما مثلا هستی! بیا بریم تدارکات خودم نونَوارت بکنم..... محسن سخت زیر این مسائل می رفت چون به قول خودش نمی خواست برای بیت المال خرج بتراشد..... یک بار با ماشین از منطقه امد و صبح که میخواستیم برویم گفتم برو ماشین روشن کن بریم..... حاج محسن گفت: مگه خودت ماشین نداری؟ گفتم: چرا ولی پارکه، گفت: با ماشین خودت بیا، این ماشین را داده به من تا باهاش برم منطقه نمیتوانم استفاده ی شخصی بکنم. روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 چند هفته قبل از حاج محسن، با هم به مزار پاک پدر و مادرمان رفته بودیم.... حاج محسن حال و هوای دیگری داشت از من خواست که با هم بر سر نیز برویم، وقتی وارد شدیم حاجی انگار دنبال چیزی می‌گشت؛ علت سرگردانی‌اش را پرسیدم گفت: می‌خواهم در قطعه 29 را پیدا کنم..... پس از کمی جستجو مزار را پیدا کردیم در کنار مزار او یک قبر خالی بود؛ حاج محسن با دیدن آن آرام نشست، دستش را بر روی مزار خالی گذاشت و گفت مرا اینجا دفن کنید..... با تعجب پرسیدم، اشتباه نمی‌کنی اما محسن آرام گفت اینجا قبر من است، بعد از حاجی با اینکه ما در دفن او سهمی نداشتیم اما نمی‌دانم برنامه‌ها چطور ردیف شده بود که بچه‌های هماهنگ کردند و محسن را در همان جایی که پیش‌بینی کرده بود به خاک سپردند، محسن خانه آخرت خود را پیدا کرده بود..... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 حاج محسن همواره خود را از ما مخفی می‌کرد و هربار هم که به علت شدت جراحت به بیمارستان منتقل می‌شد می‌خواست هرچه سریعتر به بازگردد.... حتی یادم هست که یکبار که به علت از ناحیه پا در (ع) مشهد بستری بود مرتب به دکتر اصرار می‌کرد که باید برگردد؛ دکتر به من گفت که زخم‌های برادرتان عمیق است و هرچه ما به او اصرار می‌کنیم که باید مدتی استراحت کند تا زخم‌هایش عفونی نشوند توجهی نمی‌کند، شما خودتان به او تذکر دهید..... حاجی که حرفهای ما را شنیده بود سریع از روی تخت بلند شد و در راهرو شروع کرد به قدم زدن و گفت: زخم من عمیق نیست و من باید برگردم..... سرم مجروح هم‌تخت او در حال تمام شدن بود؛ پرستارها را صدا زد و از او خواست که سرم را جدا کند اما پرستار گفت که شیفت من تمام شده و نوبت پرستار بعدی است. محسن با ناراحتی گفت: شیفت انسانیت شما که تمام نشده؛ بعد هم سرم را از دست آن مجروح باز کرد تا با هم به منطقه اعزام شوند. در کربلای 1 هم که از ناحیه شکم مجروح شده بود ما اطلاعی نداشتیم تا زمانیکه به بیمارستان منتقل شد و ما متوجه جراحت شدید ایشان شدیم..... یکبار دیگر هم در والفجر8 هنگامی که بچه‌ها مشغول کندن کانال در بودند؛ کلنگ به پای او اصابت کرده وزخمی شد اما علی‌رغم اصرار زیاد بچه‌ها راضی نشد به عقب بازگردد و با همان پای مجروح 40 روز در خط مقدم ماند..... او می‌گفت: درست است پایم مجروح شده صحبت که می‌توانم بکنم؛ اگر بچه‌ها مرا با این وضعیت ببیند روحیه می‌گیرند و این جراحت‌ها برای من مجروحیت نیست تا جان در بدن دارم به می‌روم...... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همیشه فردی خندان و خوش‌رو بود و در هیچ شرایطی گل لبخند از لبانش چیده نمی‌شد، حتی در سخت‌ترین شرایط زمانیکه یکی از بچه‌ها زخمی شد و روی زمین افتاد محسن بالای سر او رفته بود و می‌خندید وقتی بچه‌ها از او پرسیدند چرا در این شرایط می‌خندد؛ پاسخ داد: نمی‌دانم چرا می‌خندم؛این خنده از شادی است یا ناراحتی؟! خودش تعریف می‌کرد که در زمان خدمت سربازی یک روز در مراسم صبحگاه مشترک که اتفاقاً در جلوی صف هم ایستاده بودم ناگهان خنده ام گرفت و نتوانستم خود را کنترل کنم؛ فرمانده پادگان که مشغول سخنرانی بود از این حرکت من تعجب کرد دستور داد مرا از صف بیرون بکشند و 24 ساعت بازداشت نگه دارند بعد هم به من تذکر دادند که این عمل را انجام ندهم؛ اما من گفتم: خنده در ذات من است به هر حال خنده‌ای گاه و بیگاه به همه بچه‌ها روحیه می داد...... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 در بودیم و می خواستیم ناهار بخوریم، بیسیم زدند که جلو بیا، در سینه کش کوه می خواهند جاده بزنند؛ تعدادی هست که باید جمع شود، کسی نیست، بیایید مین ها را خنثی کنید. پنج شش نفری به ستاد لشگر رفتیم. فرمانده گردان ها آنجا بودند. نماز ظهرش را خواند و گفت: من میرم عصرم رو اون دنیا میخونم.... به او گفتم نه، حاجی تو را به خدا نمازت را بخوان. گفت: نه..... هم که در سانحه هواپیما در شد به او اصرار کرد که حاجی عصرت را هم بخوان، بعد برو. گفت: آقا، یکیش رو خوندم، در رو باز کردن، میرم اونجا نماز عصرم رو با حوری ها میخونم...... جانمازش رو جمع کرد و توی جیبش گذاشت. او را با ماشین بالا بردم و پیاده کردن. بعد آمدم که وسایل را ببرم که بی سیم مرا خواست. بچه ها گفتند: نجف، بیا زخمی شده است. زود برگشتم و از بچه ها پرسیدم کجاست؟ خودم را نزدیک تر رساندم دیدم وسط افتاده است. دویدم بالای سرش، او نماز عصرش را در قامت بسته بود. راوی: نجف پناهی، منصور رحیمی روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 وقتی او را می دیدم، ریش هایش را می گرفتم و می گفتم: بابا این ریش حد و حساب دارد، نه؛ از و بپرس، ریش نباید از مشت دست بیرون بزند..... می گفت: نمیدونی که، من با این ریش کار دارم، این ریش ها باید با بشه...... وقتی از تهران به منطقه می رفت با خودش حنا می برد. دست و پایش را همیشه حنا می گذاشت و می گفت: برای پوست خوبه. دوستان تعریف می کردند که هرسال یک روز مانده به ، او یک کاسه حنا درست می کرد تا بچه ها به عنوان یادگاری عید، انگشت ها یا کف دست و پایشان را حنا بگذارند. سال آخر گفتیم حاجی، امسال حنایت آماده نیست! گفت: حنای امسال، خونمه . . . روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 (ره): این وصیت نامه هایی که این عزیزان می نویسند مطالعه کنید، پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند ،یک روز هم یکی از این وصیت نامه ها رو بگیرید و مطالعه کنید و فکر کنید.... 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷 وصیت نامه را در ادامه می خوانیم: بسم رب الشهدا و الصدیقین السلام علیک یا اباعبدالله و علی‌الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام‌الله ابداً ما بقیت و بقی‌الیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین و علی علی‌بن‌الحسین و ....... با سلام و درود به ایران و تمامی و امت شهیدپرور ایران و با سلام به خانواده محترم و درود و رحمت به روح پدر و مادرم. یعنی انتقال یافتن از زندگی مادی به زندگی معنوی و الهی و در یک مسأله انتخابی است که انسان کامل با تمام آگاهی آن را انتخاب می‌کند و با خویش شمع راه انسان‌های پاک و نورانی می‌شود و من با انتخاب آگاهانه را تا رسیدن به ادامه خواهم داد. نظر به اینکه اگر لیاقت داشته باشم بنابراین من راهم را انتخاب کردم امیدوارم که شما هم دست ‌خط مرا ( و برگزیدن راه شهادت) را انتخاب کنید. برادران در زمانی که در خطر است همانطوریکه قلب تپنده امت فرمود‌: به کسانیکه توانایی داشته باشند واجب می‌شود که برای پاسداری از حریم اسلام و به مقابله با دشمن برخیزند و مواظب باشید که این جنایتکاران هر روز برای نابودی جمهوری اسلامی ایران نقشه می‌کشند... اما شما همانطوریکه تا به حال نقشه آنها را با اتکال به الله نقش بر آب کردید حالا هم هوشیار باشید که انشا‌الله کاری از دستشان ساخته نیست اما نگذارید ریشه بگیرند و چند جمله از جملات گهربار امام امت و مسئولین کشور که می‌فرمایند فراموش نکنیم که در هستیم و ما هستیم و با از هیچ ابرقدرتی ترسی نداریم و ما مثل (ع) در جنگ وارد شویم و مثل (ع) باید به برسیم و تا آنجایی در خاک عراق پیش می‌رویم که خواسته‌هایمان را بگیریم و هرگز زیر بار ذلت نخواهیم رفت. هیهات من الذله. در آخر از رزمندگان می‌خواهم که را گرم نگاه داشته و گوش به و تا آخرین نفس استقامت کنید که الان استقامت لازم است. در آخر وصایای شخصی من..... وسایل ارتباط نظامی من از قبیل لباس و غیره را بعد از کسی استفاده کند در غیر این صورت به تحویل دهید مقدار پولی هست برای کفن و دفن که انشا‌الله لازم نمی‌شود چون آرزویم این است که در تکه تکه شوم تا در روز قیامت در پیش اباعبدالله و سایر سرافکنده نباشم..... درمراسم عزاداری من (س) خوانده شود چون من از داشتن مادر و پدر محروم بوده‌ام در آخر از همه خواهران و برادران و آشنایان می‌خواهم که اگر از من بدی دیده‌اند حلال کنند برادران از استغفار و دعا دور نشوید ( و ) که بهترین درمان برای تمکین دردها است..... را تنها نگذارید که او است و هرکس او را تنها گذاشته را تنها گذاشته است..... @khademinekoolebar
قال الامام الحسين عليه السلام : مَنْ اَحَبّنَا كَانَ مِنّا اَهْلَ الْبَيتِ حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: كسى كه ما را دوست بدارد، از ما اهل بيت است نزهة النّاظر و تنبيه الخاطر، ص ۸۵ ح۱۹ @khademinekoolebar
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید #صبحتون_شهدایی @khademinekoolebar