eitaa logo
کمیته‌‌‌ مرکزی‌ خادمین‌‌ شهدا‌‌‌ خواهر‌‌‌ استان‌‌ کرمان
2.1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
65 فایل
📢 پایگاه اطلاع رسانی کمیته مرکزی خادمین شهدا خواهر استان کرمان 🆔️ ارتباط با مسئول کمیته : @yajalil1340 🌐 لینک های ارتباطی : zil.ink/khademinkerman
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین روز مصاحبه ۶ نفر از خادمین شهداے خواهر شهرستان قلعه گنج چهارشنبه١۴٠٢/١٠/٠۶ قلعه گنج
برنامه امشب گلزار شهداے گمنام # نماز جماعت _و قرائت دعا وروضـــہ توسط_حجت_الاسلام_محمد_چمنی _روایتگرے _توسط _محمد_فلاح_ اسماعیل دقایقی 1402/10/7
دومین روز مصاحبه ۸ نفر از خادمین شهداے خواهر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۷ در پایگاه مقاومت بسیج حضرت معصومه (سلام الله علیها) برگزار گردید خادمین شهداے خواهر شهرستان قلعه گنج
حضورخواهران خادم الشهدادراجتماع بزرگ فرزندان حاج قاسم ومادران قاسم پرور(سالن شهیدمطهری)
هم اکنون قنات ملک فضاسازی یادواره شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی با همکاری خادمین شهدای شهرستان کهنوج
💢خاطرات سرکار خانم زهرا سلطان زاده همسر مکرمه سردار شهید عبدالمهدی مغفوری 🌸فصل ششم صفحه‌ی 55 ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ با تمامِ جان 🌙احترام گذاشتن او به پدر و مادرش تحسین‌برانگیز بود. هر وقت وارد می‌شدند، به احترامشان تما‌م قد از جا بلند می‌شد. در هر بار سلام کردن دستشان را می‌بوسید. هیچ وقت ندیدم پایش را جلویشان دراز کند. 🌸وارد منزل که می‌شد اگر پدر و مادرش حضور داشتند، اول دست‌شان را می‌بوسید، تا آن‌ها نمی‌نشستند، نمی‌نشست. مقابلشان دو زانو می‌نشست. اگر قصد خوردن غذا یا میوه داشت، تا آن‌ها شروع نمی‌کردند، دست به سفره نمی‌برد. 🌙وقت خداحافظی، دست پدر و مادرش را می‌بوسید. اگر یکی از آن‌ها نبود، دست هر کدام بودند، می‌بوسید. طوری می‌رفت که پشت به پدر و مادرش نباشد. اگر در موضوعی با پدرش اختلاف‌نظر داشتند، توضیح می‌داد و می‌گفت:«به نظر شما این طوری بهتر نیست؟» 🌸اگر پدرش پافشاری می‌کرد، عصبانی نمی‌شد و صدابه اعتراض بلند نمی‌کرد. پدرش روحانی سنتی بود، از آن دسته شیخ هایی که لباده نداشتند. کت بلند می‌پوشیدند و دستار بر سر می‌بستند. 🌙صدای خوشی داشت. ته صدایش به روضه‌خوانی مجالس سیدالشهداء علیه السلام؛صدای بم داشت. بابا احمد، میرزا بود، یعنی مادرِپدرش بی‌بی حسینی پور، سیده بوده است. و ادامه دارد...
همکاری و حضور خادمین شهدا در مراسم اولین سالگرد تدفین شهید گمنام در دانشگاه تکمیلی صنعتی(هایتک) با روایتگری حاج حسین یکتا
ایستگاه کتاب خوانی 📚 ایستگاه چای صلواتی نقاشی روی صورت کودکان 🎨 واکس صلواتی 🕊پنج شنبه های شهدایی گلزار مطهر شهدا 🇮🇷 🌷🌷🌷 را یاد کنیم با ذکر صلوات
32.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خادمین شهدای خواهر استان کرمان خلاصه گزارشی از فعالیت خادمین شهدا خواهر در قرار گاه شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی موقعیت شهید کازرونی اهواز ابان و اذر ۱۴۰۲
# گزارش_خادمین حمیدیه زرند همکاری برا اجرای سرود دختران فاطمی حاج قاسم به مناسبت سالگرد حاج قاسم وهمرزمانش درگلزار شهدای کرمان
# گزارش_خادمین حمیدیه زرند به مناسبت وفات حضرت ام البنین س دیدار ازمادرشهیدمحسن برهانی وخواهر(۳) شهیدان سیف الدینی دعاگوی دوستان بودیم
خواهران عنبرآباد به مناسبت فرارسیدن دهه مقاومت وسالروز وفات حضرت ام‌البنین سلام الله علیها دیدار با مادر شهید والامقام هدایت الله محمودی توسط خواهران خادم الشهدا گروه جهادی شهید سید احمد سجادی همراه با قرائت سوره یاسین وهمچنین خاطره گویی خواهر شهید صورت گرفت ودر پایان دست بوسی از مادر شهید توسط خواهران خادم شهدا انجام شد. خادمین شهدا شهرستان عنبرآباد
گزارش خواهران عنبرآباد همکاری خواهران خادم الشهدا گروه جهادی شهید سید احمد سجادی در نظم وامنیت نماز جمعه در مصلی الغدیر شهرستان خادمین شهدا شهرستان عنبرآباد
بم پنجمین روز ایستگاه وموکب ستاد مردمی به همت خادمین به مناسبت شهادت سردار دلها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️حضرت زهرا سلام الله علیها: 💬 هركس عبادت خالصانه‌اش را به سوی خداوند بفرستد، خـدا هم بهترين مصلحتش را بر او نازل می‌کند. 🔹مَنْ أَصْعَدَ إِلَى اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. 📚 عدة‌الداعی، ص۲۳۳. ❤️روز سی‌‌و‌ چهارم چلّه حدیث کساء به نیت فرج (پنج‌شنبه) ✋نشر دهیم به نیت عج
💢خاطرات سرکار خانم زهرا سلطان زاده همسر مکرمه سردار شهید عبدالمهدی مغفوری 🌿فصل ششم صفحه‌ی 56 ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ با تمامِ وجود 🌷دو هفته از ازدواجمان گذشته بود که به زرند برگشتیم. خانه ای نزدیک منزل خواهرم صدیقه در زرند کرایه کردیم. مادر برایم جهیزیه‌ای پر و پیمان آماده کرده بود تا از منزل پدر به منزل استیجاری منتقل کنیم؛ از قالی کرمان و لوازم برقی و هر آن‌چه در ابتدای یک زندگی آرام و بی‌دغدغه مورد نیاز بود. 🌿جهزیه را بسته بندی کرده و مرتب بار ماشین کردیم. وقتی عبدالمهدی حجم کارتن و وسایل را دید، گفت:«این همه وسیله می‌خوای چیکار کنی؟» مادرم خنده بر لب جواب داد:«برای زندگی وسیله لازم دارید، این که چیزی نیست زهرا نگذاشت بیش از این برایش وسیله بخرم.» 🌷عبدالمهدی اصرار داشت وسایل زیاد است و مقداری از آن‌ها را برای بقیه‌ی دخترها بردارد. بالاخره موفق شد چند تکیه از جهیزیه را نبرد. از آن‌چه بردیم منزل جدید چیدیم پرده زدیم و خانه نو، نوار و آماده برای یک زندگی جدید شد. 🌿فاصله‌ی سنی من و عبدالمهدی ۲ سال بود. من ۱۳۳۷/۱۰/۰۱ به دنیا آمده بودم و او ۱۳۳۵/۱۱/۰۵ و این امر، مرا به او نزدیک تر می‌کرد. عبدالمهدی قبل از اذان بیدار بود و تهجد و نافله داشت. 🌷صبح تا ظهر سپاه می‌رفت، ظهر به خانه می‌آمد، ناهارش را می‌خورد، به محل کارش می‌رفت و غروب برمی‌گشت. من از هنر خانه داری آن‌چه آموخته بودم، به کار می‌بستم تا شریک زندگی‌ام در آسایش روزگار بگذراند. 🌿غذا می‌پختم و سفره می‌آراستم تا بیاید و خستگی از تن در کند. ماش پلو پختم، ولی از بدروزگار هم سوخت و هم شور شد. وقتی آمد مثل همیشه با نگاهی سرشار از مهر، وضو گرفته، رو به قبله نشست. 🌷میدانستم غذا نخورده و منتظر است باهم غذا بخوریم، خجالت زده گفتم:«غذاسوخته. بوی سوختگی می‌ده، و شور هم شده.»لبخند به لب گفت:«شده دیگه خانم،بیار می‌خوریم.» و ادامه دارد..