#کتاب_به_رنگ_خدا
💢خاطرات سرکار خانم زهرا سلطان زاده همسر مکرمه سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
💫🌱فصل چهارم صفحه ی 43
جمیع خیر الدّنیا و جمیع خیر الاخره
🌼و من در آن لحظه احساس کردم پدرم همان مردی است که میتوان برای روزهای سخت و طاقتفرسا به او تکیه کرد. مشخصاتِ«عبدالمهدی مغفوری ۲۴ ساله، فوق دیپلم، فرزندِاحمد، محل تولد:سرآسیاب فرسنگی کرمان، مسئول تبلیغات سپاه زرند» را از زهره گرفته بودم.
🍂کاغذ مشخصات را از دستم گرفت، تا زد و در جیبش گذاشت و از اتاق بیرون رفت. کلاهش را جابهجا کرد، پاسافزار بر پا کشید، بسمالله گفت و به قصد مغازه از خانه خارج شد. دست و دلم به کار نمیآمد. پنداری تا شب یک عمر راه بود! منتظر ماندم تا جواب اکبر آقا برسد.
🌼دست بالا زدم تا خانه را بروبم و بشویم. این تنها کار نبود، اما در آن لحظهها بهترین کار بود. از اتاق خودم شروع کردم به تمیز کردن، شستن و گردگیری. اهل خانه با تعجب وراندازم میکردند. مادر به طبیعت مادرانه روحیاتم را میشناخت.
🍂تودار نبودم، اما این راهم میدانستم که نمیخواهم و نباید در چشم آشنایانم بشکنم و شکستن، شایستهی جوانی چون من نبود. همیشه برای رفتن در راهی که با تمام وجود به آن اعتقاد داری، گریزگاهی نیز هست که اگر کم آوری، برگردی، اما احساس میکردم درخواست من برگشتی نداشت،
🌼چون هوای در آن دخیل نبود. شاید آنقدر روحم بزرگ شده بود که به بیهودگی کلام در قلمرو بیان وقوف پیدا کنم و به امری بالاتر از دل، دخیل ببندم. کارهای خانه مثل بنایی تمام شدنی نیستند.
🍂ساختمان هر چقدر نو، همیشه کاری برای انجام هست. خانهی ماهم کارهایش انگار انتها نداشت. چشم که باز کردم، مغرب بود. وضو گرفتم و به نماز ایستادم. آنقدر خسته بودم که خیلی زود خوابم برد. اذان که از منارهی مسجد محل، طنینانداز شد، چشمانم باز کردم و برای نماز صبح بیدار شدم.
ادامه دارد...
🎒 #کلاسآموزشمجازیخادمین
👨🏻🏫 جلسه سوم
✨ خادم الشهدا ، به مقام مِنّا أَهْلَ الْبَیْت می رسد.
🗣 پیامبر صل الله علیه و آله فرمودند :
" سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَيْت "
سلمان از اهل بیت علیهم السلام است.
⬅️ خادم نیز "مِنّا أَهْلَ الْبَیْت" می شود ؛ از این رو که جنس خدمت به خلق ، باعث رشد و تکامل انسان گشته و اگر این خدمت در راستای نوکری و خادمی در خانه اهل بیت علیهم السلام باشد ، رنگ و بویی دیگر پیدا می کند.
در خانه اهل بیت علیهم السلام ، نوکری و خادمی عین سروری و بزرگیست.
🔅 در خانه شهدا بودن و نوکری خادمی زوار شهدا نيز به مانند خادمی حرم امام حسین❤️علیه السلام می باشد.
👣 و قصه جنگ ما ، جهاد ما ، دفاع ما ، همه و همه بیانگر همان قصه عاشورا و کربلا و تداوم همان راهیست که اهل بیت علیهم السلام ما پرچم دار آن بودند ؛
راه همان هست و قصه همان قصه...
ادامه دارد ...
🔍 خادمین محترم می توانند با کلیک بر عبارت #کلاسآموزشمجازیخادمین و جستجوی آن در کانال ، به محتوای ارائه شده در هر جلسه دسترسی یابند.
#السلام_ایها_غریب
🌼سلامامامزمانممولایمن سیدیصاحبالزمان
#مهدی_جان
مےنویسم ز تو ڪہ دار و ندارم شدهای
بیقرارٺ شدم و صبر و قرارم شدهای
من ڪہ بیتاب توأم اۍ همہ تاب وتبم
تو همہ دلخوشے لیل و نهارم شدهای
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
#امام_زمان عج
#صبحتون_مھدوے
🔸 مدل موهای خاص
⁉️ تقلید از مدهای غربی در کوتاه کردن مو چه حکمی دارد؟
✅ معیارهای حرمت در این موارد، شبیه شدن به دشمنان اسلام و ترویج فرهنگ آنهاست و این موضوع با توجه به کشورها و زمانها و اشخاص مختلف، فرق میکند و این امر مختص به غرب هم نمیباشد.
#احکام
#گزارش_باغین
همکاری خادمین شهدا برای تشییع شهید گمنام مدرسه حاج حسین
🪐توصيه به صبر
#نهج_البلاغه
▫️إِنْ ابْتُلِيتُمْ فَاصْبِرُوا، فَإِنَّ «الْعَاقَبَةَ لِلْمُتَّقِينَ
🟤اگر گرفتار مشکلی شديد صبر كنيد كه سرانجام نيكو از آن پرهيزگاران است.
📘#خطبه_97
@nahjol_balagheh
22.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎐 #مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم
🏷توصیه سپهبد سلیمانی برای عبور از مشکلات
▫️ از صبر و همبستگی تا مدیریت جهادی! باید رفت جلو و گفت "بیا"!
▫️ ما اگر از طبقه ۱۴ بنویسیم "برو" تا برسد به طبقه اول، یک سال طول میکشد!
▫️ بخشهایی منتشرنشده از حضور حاج قاسم در دفاع مقدس و سوریه
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
🏷 @maktabehajghassem | مکتب حاج قاسم
#گزارش_کاظم_آباد
برگزاری محفل جزء خوانی قرآن همراه با قرائت زیارت آل یاسین به نیت سلامتی و فرج امام زمان(عج)و سرافرازی جهان اسلام، به همراه عزاداری بمناسبت ایام #فاطمیه باحضور و همکاری خادمین در دارالقرآن.
#محفل_قرآنی
#شنبه_های_ام_البنینی
#کتاب_به_رنگ_خدا
💢خاطرات سرکار خانم زهرا سلطان زاده
همسر مکرمه سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
🌼فصل چهارم صفحه ی 44
جمیع خیر الدّنیا و جمیع خیر الاخره
🍀وضو و خنکای آب در نیمههای شبِ بهار کرمان چه دلچسب بود و ستارگان که هنوز بر صفحهی آسمان میدرخشیدند، به رویم چشمک میزدند. روز دوم هم گذشت و روز سوم و روز چهارم.
🌼کمکم نگرانی در تار و پود لحظه ها تنیده شد. ته دلم قرص بود، چرایش را نمیدانم. بعد از نماز مغرب، درِخانه به دقالبابِ آشنا باز شد. پدر، خسته از یک روز کاری، پای به اندرون گذاشت.
🍀سلام کردم. جواب داد و از کنارم رد شد. کتاب در دست به اطراف نگاه می کردم. این چند روزه چقدر همهجا تمیز و مرتب شده بود! همهی این کارها را من کرده بودم.
🌼من که کارِخانه چندان نمی کردم و روزهایم به ضربآهنگ فَعَلَ فَعَلوا گذشته بود؛ جامعالمقدمات، صرفساده، عربیِآسان، صمدیه، مُغنی،الفیهابنمالک و...حالا یک پا کد بانو شده بودم.
🍀مادر طبق روزهای گذشته سماور را در کنار ایوان روشن کرد و بوی نان تازه و آبگوشت در فضا پیچید. دور سفره جمع شدیم. هرکدام یک کاسهی مسی پراز آبگوشت چرب به دست، همراه نانمحلی و بوی خوش سبزی تازه و پیاز مشغول خوردن شدیم.
🌼هنوز لقمهی اول از گلویم پایین نرفته بود که محمد نگاهی به پدر کرد و گفت:«از اکبر آقا خبری نشد؟» پدر دستهای سبزی از میان ظرف برداشت و گفت:«شد.»لقمه در گلویم گیر کرده بود و به زورِ آبگوشت هم پایین نمیرفت.
🍀انگار پدر حالم را خواند، مکثی کرد و گفت:«بیایید ببینم کی هست؟کجا بوده؟»علامت تعجب در نگاه همه نشسته بود. محمد مزهمزهکنان پرسید:«چیشدآقاجون! یکهو تغییر جهت صددرجه دادید؟» آقا که انگار حال خوشی داشت، خندید و گذشت و این یعنی بیش از این نپرس.
🌼سفره را به کمک خواهرها جمع کردم و هر آنچه از ظرف و ظروف مانده بود، سرِ شیر آب وسطِ خانه شستم تا ظرف کثیف در خانه نماند.
ادامه دارد...
#گزارش_چترود
مراسم حدیث کساوقرائت زیارت حضرت زهرا سلام الله علیهادرمنزل یکی ازخادمین درروزشهادت ۴٠٢/٩/٢۶
#گزارش_چترود
بسته بندی دویست عددوصیت نامه شهدا وپخش آن درشب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها دربین عزاداران توسط خادمین۴٠٢/٩/٢۵