eitaa logo
🥀کُمیته ی خادمین شهدای خواهر استان البرز
529 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
25 فایل
ارتباط با خط مقدم:📝 @Md654321 #خادم‌الشهدا فقط یک مدال بر روی سینه نیست! یک هدف و راه است
مشاهده در ایتا
دانلود
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختر ایران را سوار بر کشتی نوح ببینید... 🥀پرچمت بالاست... @khademinkhaharalborz18
📎پوستر 🌱 آیین پایانی اولین جشنواره استانی ره آورد سرزمین نور 🗓سه شنبه ۲۵ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳ 🌎سالن ولایت مجتمع فرهنگی آموزشی شهیدرجایی کرج ❣کمیته خادمین شهدا 🌱 @khadem_koolebar 📌اردویی‌راهیان‌نور‌وگردشگری https://eitaa.com/ordu_alborz
👤اپلاسیون یا لیزر بدن و عورت چه حکمی دارد؟ ✍🏻نگاه کردن زن به بدن زن دیگر با قصد لذت یا مفسده حرام است. اگر بدون لذت و مفسده باشد زن می‌تواند به بدن زن دیگر نگاه کند ولی نگاه به عورت حرام است اگر چه پشت شیشه و.. باشد . بنابرین اپلاسیون یا لیزر بدن به غیر از عورت اگر با قصد لذت نباشد و مفسده نداشته باشد اشکالی ندارد.لیزر یا اپلاسیون عورت چون مستلزم نگاه است حرام است حتی اگر بدون قصد لذت و مفسده باشد. ✍🏻آیت‌الله‌خامنه‌ای،مکارم‌،سیستانی @khademinkhaharalborz18
دوستان به علت زمان کم تا تدفین شهید لطفاً نشر حداکثری انجام دهید. @khademinkhaharalborz18
😂❤️🍃 در فاو گربه زیاد بود 🐈🐈‍⬛ یک روز یکی از این گربه‌ ها به پایین خاکریز آمده بود🐈 ما بخاطر اینکه گربه ترکش نخورد و بلایی سرش نیاید ، می‌گفتیم: « پیشته ، پیشته » در همین لحظه، علیرضا کوهستانی هم آمد🧔🏻‍♂️ تا دید دارم گربه را پیشت میکنم و گربه هم به حرف من توجهی نمی کند😶🐈 گفت: رضا جان مثل این که فراموش کردی تویِ عراق هستیم و این گربه هم عراقی هست🐈🇮🇶 ببین تکان نمی‌ خورد، حرفت را نمی‌ فهمد تو باید عربی باهاش حرف بزنی، باید بگویی: « الپیشت الپیشت » 😂😂😂 راوی : رضا دادپور رزمنده بهداری لشکر۲۵ کربلا ╭🦋|⃟💙|____ ● ╰┈➤ @khademinkhaharalborz18
چشم که مثل گوگل نیست که بعدِ هر جستجو ، بتونی سابقشُ پاک کنی' چشم به این راحتیا پاک نمیشه ، مواظب باش که با چشات چه چیزاییو جستجو میکنی مومن . . .! @khademinkhaharalborz18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍ 💠شش ماه در خانه سعد🔥 کشیده بودم،.. 😢تا کنیزی آن تکفیری چیزی نمانده.. 😢 💠و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم _داداش خیلی خستم، منو ببر خونه!😭 💠و نام خانه زخم دلش را پاره میکند که چشمانش از درد در هم رفت.. و به جای جوابم، خبر داد _من تازه اومدم سوریه، با بچه های برا اومدیم. 💠میدانستم درجه دار 💛سپاه پاسداران💛 است... و نمیدانستم حالا در سوریه چه میکند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانه اش کرده بود که سرم خراب شد _میدونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟😒 موبایلت خاموش بود، هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم،😒حالا باید تو این کشور از دست یه تحویلت بگیرم؟😒🙁 💠از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که این همه دنبالم گشته...😥 و فرصت نشد بپرسم... 💠که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد...😱💣 بی اختیار سرم به سمت چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده... و ستون دود از انتهای خیابان بالا میرود...😰😱 💠دلم تا انتهای خیابان تپید،.. جایی که با مصطفی🌸 از ماشین پیاده شدیم.. و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم. هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه انفجار میرفت،.. ابوالفضل نگران جانم فریاد میکشید تا به آنسو نروم... 😰🗣 💠و من مصطفی را گم کرده بودم که با بی قراری تا انتهای خیابان دویدم.. 💠و دیدم سر چهارراه غوغا شده است... بوی دود و حرارت آتش خیابان را مثل میدان جنگ کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود... اسکلت ماشینی... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد @khademinkhaharalborz18 🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍ 💠اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ خون شده بود..😱😰 که دیگر از نفس افتادم... 💠دختربچه ای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگه هایی از خون به زردی میزد.. و مادرش طوری ضجه میزد که دلم از هم پاره شد...😢😰 💠قدم هایم به زمین قفل شده.. و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود.. 😱😢 و پیکرهایی که دیگر چیزی از آنها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال میرفتم...😰😭 💠تمام تنم میان دستانش از وحشت میلرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی میچرخید و میترسیدم پیکره پاره اش را ببینم... که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه حضرت زینب(س) کاری کند... 💠ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان میکشید،.. میخواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش میکردم تا مصطفی را پیدا کند که را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد...😱😭😰 💠به پهلو روی زمین افتاده بود،.. انگار با خون غسلش داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا میکشید،.. 💠با یک دستش به زمین چنگ میزد تا برخیزد و توانی به تن زخمی اش نمانده بود.. که دوباره زمین میخورد... 💠با اشکهایم به حضرت زینب(س) و با دستهایم به ابوالفضل التماس میکردم نجاتش دهند.. و او برابر چشمانم در خون دست و پا میزد...😭 💠تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم..💨🚑 تا بدن نیمه جانش را به اتاق عمل⛔️ بردند... 💠و تازه دیدم بیمارستان روضه مجسم شده است...😰😰😰 💠جنازه مردم روی زمین مانده... و گریه کودکان زخمی و مادرانشان دل سنگ را آب میکرد... چشمم به اشک مردم بود و در گوشم.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد @khademinkhaharalborz18 🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
(وصیت چهل و هفتم) 📜وصیت نامه شهید احمد طاهری پور: عزیزان من تا به حال وصیت نامه های مختلفی نوشته ام، ولی بعد از برگشتن از جبهه آنها را پاره پاره کردم، ولی این بار که برای دفاع از اسلام و جمهوری اسلامی از خانه خارج می شوم و پا در چکمه می کنم روحم از شدت درد می سوزد، قلبم می خروشد، احساسم شعله می کشد، بند بند وجودم از شدت درد ضجه می زند احساس می کنم که در این دنیا دیگر جای من نیست. با همه وداع می کنم و می خواهم فقط با خود تنها باشم. خدایا به سوی تو می آیم از عالم و عالمیان می گریزم. تو مرا در جوار رحمت خویش سکنی ده. ____ 📜🪴____ @khademinkhaharalborz18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا