⭕️ او ضیافت خانه برپا کرده است
در به روی بی کسان وا کرده است
▫️به لطف خدا ومولا امیرالمومنین آقا جانمون علی ابن ابی طالب قصد داریم انشالله به یاری دستان پر مهر شماضیافت علوی برای مردم مناطق محروم ،در عید باسعادت غدیر بر پا کنیم وگوشه لبخندی بر لبان تنگدستان بیاوریم.
▫️برای اهدای نذورات خودتون مبلغ را به شماره کارت زیر واریز بفرمایید.
▫️گروه جهادی خادمین الشهداء
(رویشمارهکارتکلیککنیدتاکپیشود)
5892107044189820▫️ لطفاً رسیدواریزی تون رو به آیدی زیر ارسال فرمایید : @Parvazeh_mohajer313 #عیدغدیر #خادمالشهداء @khadem_koolebar
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍ #دمشـــق_شہرعشق
#قسمت_صد_و_بیست_و_پنجم
پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گل شده بود،..😭😭😭
کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال #من میگشت...😭😭😭
اسلحه مصطفی کنارش مانده..
و نفسش هنوز برای ناموسش می تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم...😭😭
گوشه پیشانی اش شکسته و کنار صورت و گونه اش پُر از خون شده بود...
ابوالفضل از آتش این همه زخم در آغوشش پَرپَر میزند..
و او تنها با قطرات اشک، گونه های روشن و خونی اش را میبوسید...😭
دیگر خونی به رگ های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال شهادت🕊سنگین میشد..
و دوباره پلک هایش را می گشود تا صورتم را ببیند..
و با همان چشم ها مثل همیشه به رویم میخندید...
اعجاز نجاتم مستش کرده بود..
که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد،..
صورتش به سپیدی ماه میزد و لب های خشکش برای حرفی میلرزید..
و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست🥀 و سرش روی شانه رها شد...🕊
انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود..😭
که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم😭 فقط یکبار دیگر نگاهم کند...
شانه های مصطفی از گریه میلرزید و داغ دل من با گریه خنک نمیشد..😭
که با هر دو دستم..
پیراهن خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم.. و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لب هایم روی صورتش ماند.. و نفسم از گریه رفت...😭😭😫😫😭😫😭😭
مصطفی تقلّا میکرد..
دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم...🕊😭😭😭
که هر چه..
ادامه دارد......
نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌹
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍#دمشـــق_شہرعشق
#قسمت_صد_و_بیست_و_ششم
که هر چه بیشتر شانه ام را میکشید، بیشتر درآغوش ابوالفضل فرو میرفتم...😭😭😭
جسد ابوجعده🔥 و بقیه دور اتاق افتاده..
و چند نفر از رزمندگان..
مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند...
مصطفی، سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت،..
با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه😭 تمنا میکرد تا آخر از پیکربرادرم دل کندم...
و به خدا قلبم روی سینه اش جا ماند که دیگر در سینه ام تپشی حس نمیکردم...😭
در حفاظ نیروهای مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم..
و تازه دیدم...
کنار کوچه جسم بی جان🌷مادرمصطفی🌷 را میان پتویی پیچیده اند...
نمیدانم مصطفی با چه دلی این همه غم را تحمل میکرد..
که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد..
و غریبانه به راه افتادیم...😭😭
دو نفر از رزمندگان..
بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده..
و دنبال ما برادرم رامیکشیدند...
جسد چند تکفیری...
در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان های اطراف شنیده میشد...
یک دست مصطفی به پتوی خونی مادرش چسبیده..😭
و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود..😭
که به قدمهایم رمقی نمانده..و او مرا دنبال خودش میکشید.
سرخی غروب همه جا را گرفته..
و شاید از مظلومیت خون شهدای زینبیه🌷 در و دیوار کوچه ها رنگ خون شده بود..
که در انتهای کوچه..
مهتاب حرم✨ پیدا شد و چلچراغ اشکمان😭 را در هم شکست...
تا رسیدن به آغوش حضرت زینب (س) هزار بار جان کندیم..
و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری ها در حرم پنهان شویم...
گوشه و کنار صحن عده ای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیری ها بود...
گوشه صحن...
ادامه دارد....
🌹 نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
و هیچ برگے
از درخت نمےافتد
مگر اینکه او آگاه است🍂
#عکسنوشته
#آیهگرافی
____✨🌅____
@khademinkhaharalborz18
(وصیت هفتاد و پنجم)
📜وصیت نامه شهید محمد علی یاری:
با درود رهبر انقلاب امام خمینی و با سلام به مردم ستم دیده! شما مردمی که سالها زیر چکمه های ابرقدرتها دست و پا می زدید و به لطف الهی و رهبری امام خمینی انقلاب کردید. باید از خون شهیدان و معلولین پاسداری کنیم. متوسل به خدا شویم تا عمر امام را تا ظهور حضرت مهدی (عج) طولانی بگرداند و من از شما مردم تقاضا می کنم مبادا باعث شکست انقلاب شوید و اسلام را زنده نگهدارید.
#وصیت_شهید
#وصیت_نامه
____ 📜🪴____
@khademinkhaharalborz18
#خاطرات_شهدا
#خاطرات_شهدا 📜
خیلی بر بیت المال حساس بود و قبل از اینکه ساکن نجف شود گاهی در پایگاه درس میخواند و هنگامی که می خواست درس بخواند از پایگاه خارج میشد😕 و در راهرو می رفت در راهرو لامپ هایی داریم که شب نیز روشن است و انجا در سرما مینشست و درس می خواند و وقتی به ایشان می گفتیم که چرا اینجا درس می خوانی🤔 می گفت: من این درس را برای خودم می خوانم و درست نیست که از نوری که هزینه ان از طریق بیت المال پرداخت می شود استفاده کنم.😇✨
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#شبتون_شهدایی
┄┄┅┅┅❅🌈❅┅┅┅┄┄
@khademinkhaharalborz18
مَندُعآيفَرجمیخوآنَمبیـآآقـا؎ِمَن!
@khademinkhaharalborz18🍃