5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت ابومهدی از محاصره توسط داعش: من و حاجقاسم در آستانه اسارت بودیم
یاد حاج #قاسم ویاران باوفایش همیشه جاودانه
🥀دسته گلی ازجنس صلوات
نثارشان
@khademinkhaharalborz18
یه غمایی توی این دنیا هست، دل رو کوره ، چشم رو دریا می کنه
جیگر مادرا تاول می زنه، کمر باباها رو تا می کنه
پهلوونای محله رفتن و مادرا موندن و کوه خاطرات
اونا که توی بهشتن، اما طول عمر مادراشون صلوات
#سلامتیمادرانصبورومقاومشهداصلوات💚🌱
@khademinkhaharalborz18
🌱بچهها عین کلام #حاج_قاسم اینه:
والله والله والله از مهمترین شئون عاقبتبخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمیست که امروز سکّان انقلاب را به دست دارد؛
✅ در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه این است.
@khademinkhaharalborz18
#آرزوےشهادت
گاهے،
آرزوے شهادت
کردن ِمن
عرشیان را به
خنده وا مےدارد ... !
من...آرے منِ
غرق دنیا شده را...
#مرا_جام_شهادت_بدهید
@khademinkhaharalborz18
📌 *ماجرای ژیانی که خودروی تشریفات حاج حسین همدانی شد*
🔹️ {مردادماه ۸۰} صبح زود، بین خواب و بیداری بودم که زنگ تلفن خانه خواب را از سرم پراند. گوشی را که برداشتم صدای *آقای همدانی* کاملاً هوشیارم کرد.
♡- برادر، هنوز که خوابیدی!
◇- نه حاج آقا. در خدمتم. امری باشد؟
♡- یک کار فوری دارم. سریع با ماشین خودت را برسان منزلمان.
🔹️آن طور که *حاج حسین* بر سریع رفتنم تاکید کرد، با خودم گفتم: «حتماً حاج آقا کار کوچکی دارد.» به همین علت سریع لباس سادهای پوشیدم و با دمپایی سوار خودروی ژیان شدم و به طرف خانه ایشان حرکت کردم.
◇ یک ماشین تویوتا هم داشتم که آن شب در محل کار مانده بود. همیشه حاجی را با آن خودرو این طرف و آن طرف میبردم. ولی آن روز چون *حاج حسین* عجله داشت دیگر نرفتم به محل کار تا تویوتا را بیاورم.
🔹️ *حاج حسین* با لباس کامل نظامی، مثل همیشه، تمیز و اتوکشیده، با آن دو درجه و مدال فتحش، از در خانه بیرون آمد.
◇ ناگهان یادم آمد که حاجی این لباس ها را فقط برای جلسات رسمی میپوشد.
◇ باخودم گفتم: «وای خدای من ... حالا چه کارکنم با دمپایی و ماشین ژیان؟» فکر کردم « *حاج حسین* الان من را سرزنش میکند.»
◇ سریع از ژیان پیاده شدم. *حاج حسین* یک نگاه به ظاهر من و دمپاییام کرد و یک نگاه به ژیان.
◇ بعد تبسمی شیرین بر لب آورد و سریع، بدون اینکه حرفی بزند، سوار ژیان شد.
♡- سریع برو استانداری. یک جلسه مهم دارم.
◇ اسم استانداری که به گوشم رسید، با خودم گفتم: «خدای من، با این وضع و این ماشین چطور برم روبهروی استانداری؟! خودم خجالت میکشم؛ وای به حال *حاج حسین!*»
🔹️ اما جالب بود که *حاج حسین* یک کلمه هم درباره این مسائل صحبت نکرد. من هم جرئت نکردم حرفی بزنم.
◇ جلوی استانداری همدان، *حاج حسین*، قبل از اینکه پیاده شود، گفت: « من میروم جلسه و یک ساعت دیگر میآیم.»
🔹️ یک ساعت بعد، دیدم *حاج حسین* همراه دیگر مسئولان همدان از استانداری خارج شد. هر یک از آن ها به طرف خوردوهای مدل بالای خود رفتند. *حاج حسین* هم بدون هیچ شرمندگی و خجالتی آمد و سوار ژیان شد.
🔹️ در راه بازگشت، *حاج حسین* هیچ حرفی در این زمینه نزد. من خیلی خجالت میکشیدم. خواستم در این باره حرفی بزنم و معذرت خواهی کنم که گفت: دنیا محل گذر است نباید به فکر دنیا باشید. ضمنا ماشین شما با همه آن ماشین ها فرق می کرد به این میگویند ماشین تشریفات!»
🔹️یادهمهشیرمردانبیادعا
@khademinkhaharalborz18
🔹هرکس در نبرد با ظالمِ متجاوزی به نام اسرائیل، دم از قطع چرخهی خشونت و تسامح بزند، یا ظالم است یا متجاوز یا از متجاوز میترسد!
@khademinkhaharalborz18
#عطر_نماز ❣
🔻از جمله مواردی که در خانواده شهید محسوس بود و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدا را شکر کردم، پایبندی افراد خانواده به #نماز_اول_وقت، طوری که وقتی آنجا بودم تا صدای اذان بلند میشد، میدیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند، و دیگر اینکه هیچ کدام به دنبال خرافات نبودند.
🌹به روایت همسر گرامی
#شهید_مصطفیصدرزاده
اَللَّهُـمَّ صَلِّ عَلـَی مُحَمـّــَدٍ وَآلِ مُحَمـّـَدٍ وَ عَجّـِلْ فـَرَجَهُـمْْ
@khademinkhaharalborz18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅وقتی اعمالمان را به امام زمان ارواحنا فداه هدیه میدهیم چه اتفاقی میافتد؟❣️
🌺بسیار زیبا و شنیدنی🌿
🎙 آیتالله ناصری(ره)
#امام_زمان_عجل_الله
#کلیپ_مهدوی
@khademinkhaharalborz18
اهلِبیت گفتن کونوا لَنا زَیْناً . . !
برای ما زینت باشید ؛🌱
شهدا از بس زیبا بودن کھ خوشگلِ خوشگلا یوسف زهرا خریدشون!
رفقا تا خریدنی نشیم شهید نمیشیماا..
@khademinkhaharalborz18