🌷 پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود.
یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. نگاهش دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟
🌷 گفتم: مادر نرو سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو هیئت و مسجد...
🌷 در روضه ضجه می زدی و می گفتی: کاش کربلا بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم.
🌷 بفرما الان وقت عمل شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون ؛ مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا راضی ام کرد.
✍به روایت مادر بزرگوار شهید
#یاران_آخرالزمانی_موعود
#شهید_عبدالله_باقری
🔰کانال قرارگاه خادمین شهدا در ایتا 👇
🆔@khademshohad_baradaran_tonekabon
🔰پیج قرارگاه خادمین شهدا در اینستاگرام 👇
🆔https://instagram.com/khademinshohada6?igshid=ZDc4ODBmNjlmNQ==
📍 محافظ رییس جمهور.....
برادرشهید:
دومین باری بود که به سوریه رفته بود، البته این بار یک هفته زودتر از من برای شناسایی محور رفته بود و حدود یکماه آنجا حضورداشت.عبدالله درعملیات "تپه شهید" و "کفر عبید"هم بودکه آن مناطق به دست بچههاتثبیت شد.برادرشهید, آه سردی کشیدو ادامه داد:اگربرادرم فقط۵دقیقه بیشترزنده مانده بود آزادی تپههای بلاصم را هم میدید. ما, درتپههای بلاصم خسته شده بودیم،عبدالله میگفت:"بلند شوید،برویم" گفتم بچههاخسته وتشنه هستند، با لحن شوخی گفت"بلند شید سوسول بازی درنیارید اینجا دست گرمیه، آقا فرمودند که اسرائیل تا 25 سال دیگر نیست ومامیخواهیم زودتراینجاراتمام کنیم واربعین به کربلا برویم تاانشاالله ازامام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع)مددبگیریم برای جنگ با اسرائیل" که شهادت مجالش نداد و زودتر به سمت آقایش حسین رفت.
قسمتی از وصیتنامه شهید:
برایم مراسم چهلم نگیرید و پولش را به فقرا بدهید،پیراهنی که با آن برای امام حسین(ع)عزاداری کردم را در داخل قبرم بگذارید.
#یاران_آخرالزمانی_موعود
#شهید_عبدالله_باقری. 🕊🌷
🔰کانال قرارگاه خادمین شهدا در ایتا 👇
🆔@khademinshohada_baradar_tonkabon
🔰پیج قرارگاه خادمین شهدا در اینستاگرام 👇
🆔https://instagram.com/khademinshohada6?igshid=ZDc4ODBmNjlmNQ==