#تلنگرانه
🌱میگفت:
نمیخواد یه شبه بشی آیتاللّه بهجت
قدم به قدم از خدا دور شدی
قدم به قدم باید برگردی به خدا..
کوچیک کوچیک ترک کن..
یکی یکی خطاها رو دور کن..
یکی یکی اصلاح کن خودتو...
نماز نمیخوندی، حالا شروع کن به خوندن
کمکم سعی کن یکی یکی نمازهاتو بخونی
بعد کم کم نماز صبحم پا میشی..
بعد کم کم سروقتش نماز میخونی..
بعد کم کم اضافه میکنی بهش..
واسه رسیدن به خـ💓ـدا،
اولین قدمو بردار...
#شبتون_بهشت🌙
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
#بهمابپیوندید
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
♡﴿ خادم الشهدا شهرستان جهرم🕊⃟✨」
╭═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╮
@khademoshohadajahrom
╰═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╯
عذرخواهی میکنم بابت تعلل در گذاشتن داستان
دو قسمت بیست و یکم
و بیست و دوم
تا دقایقی دیگر
خادم الشهدا(عباس دانشگر۳۰)
"بدلیل امنیتی نام راوی وکشورش اعلام نمیشود" قسمت بیستم: در تقابل اندیشه ها محرم تمام شد اما هیچ
قسمت بیست و یک:
شفایم بده
اون جمعه هم عین روزهای قبل،بعد از نماز صبح برگشتم توی تخت و پتو رو کشیدم روی سرم و سعی میکردم از هجوم اون همه فکرهای مختلف فرار کنم و بخوابم.
حدود ساعت پنج بود ،چشمهام هنوز گرم نشده بود که یکی از بچههای افغانستان اومد سراغم و گفت:
پاشو لباست رو عوض کن بریم بیرون.
با ناراحتی گفتم:
برو بزار بخوابم، حوصله ندارم .
خیلی محکم، چند بار دیگه هم اصرار کرد .دید فایده نداره به زور منو از تخت کشید بیرون.
با چند تا دیگه از بچهها ریختن سرم. هر چی دست و پا زدم و داد و بیداد کردم، به جایی نرسید .به زور من رو با خودشون بردن .
چشم باز کردم دیدم رسیدیم به حرم .
با عصبانیت دستم رو از دست شون کشیدم .
میخواستم برگردم ... دوباره جلوم رو گرفتن .
حالم خراب بود ... دیگه هیچی برام مهم نبود .سرشون داد زدم که:
ولم کنید. چرا به زور منو کشوندید اینجا؟ ولم کنید برم. من از روزی که پام رو گذاشتم اینجا به این روز افتادم. همه این بلاها از اینجا شروع شد ... از همین نقطه ... از همین حرم ... اگر اون روز پام رو اینجا نگذاشته بودم و برمیگشتم، الان حالم این نبود ... بیچارهام کردید ... دیوونهام کردید ... ولم کنید .
امام رضا، دیوونههایی مثل تو رو شفا میده ... اینو گفت و دوباره دستم رو محکم گرفت ...
➖➖➖➖
داستان پسر وهابی کلیک کنید
https://eitaa.com/khademoshohadajahrom
قسمت بیست و دوم:
برایت ندبه می خوانم
دیگه جون مبارزه کردن و درگیر شدن نداشتم.
رفتیم توی حرم; یه گوشه خودمو ول کردم و تکیه دادم به دیوار. دعای ندبه شروع شد.
با حمد و ستایش خدا و نبوت پیامبر،شروع شد و ادامه پیدا کرد.
پله پله جلو میومد و اهل بیت پیامبر و وارثان ایشون رو یکی یکی معرفی میکرد .
شروع شد ... تمام مطالبی که خوندم، توحید ،خدا، همزمان با حمد الهی; سیره و وقایع زندگی پیامبر توی بخش نبوت .حضرت علی ... فاطمه زهرا...
با هر فراز، تمام مطالبی رو که خونده بودم مثل فیلم از مقابل چشمم عبور میکرد.
نبوت پیامبر، وفات پیامبر، امامعلی ، امامحسن ، امامحسین...
لحظه به لحظه و با عبور این مطالب، ذهنم داشت مطالب رو کنار هم میچید ... از بین تناقضها و درگیریها و سردرگمیها، جوابهای صحیح رو پیدا میکرد.
ضربان قلبم هر لحظه تندتر میشد...سنگینی عجیبی گلو و سینهام رو پر کرده بود و هر لحظه فشارش بیشتر میشد...
دقیقه ها با سرعت سپری میشدند...دیگه متوجه هیچ چیز نمیشدم ...تمام صداهایی که توی سرم میپیچید، لحظه به لحظه آرومتر میشد.
بچهها بهم ریخته بودن و منو تکان میدادن... اونها رو میدیدم ولی صداشون در حد لب زدن بود...
صدای قلبم و فرازهای آخر ندبه، تنها صوتی بود که گوشهام میشنید و توی سرم میپیچید...
کم کم فشار روی قلبم آرومتر شد ... اونقدر آروم ... که بدن بی حسم روی زمین افتاد ...
➖➖➖➖
داستان پسر وهابی
https://eitaa.com/khademoshohadajahrom
با سلام
هر روز خود را بایاد شهدا آغاز کنید
🌹پاسدار رشید اسلام شهید حسن حیدری
🌹ولادت:۱۳۳۶ روستای حیدره همدان
🌹شهادت: ۱۳۶۴/۴/۱۱ جزیره مجنون
🌹سن موقع شهادت: ۲۸ سال
🌹امروز سالگرد این شهادت عزیز است
✅بخشی از صحبت های همسر شهید
همسر شهید حسن حیدری در رابطه با شهیدش میگوید: روزی که به من خبر دادند که شهید شده، اصلا در حال خودم نبودم، اصلا حالم را به یاد ندارم و الان هم که آن روز یادم میآید بدنم میلرزد؛ همه این سالها خیلی سخت گذشت اما با کمک پدر و مادرم توانستم آن را پشت سر بگذارم. در همان سالهای اول مادرشوهرم میگفت بچهها را بگذار و برو، تو جوان هستی و میتوانی به زندگیت برسی؛ اما من گفتم میخواهم بمانم و بچههایم را بزرگ کنم.
بچهها خیلی اذیت میکردند، مخصوصا مصطفی، وقتی اُسرا میآمدند دخترمگریه میکرد و میگفت چرا پدر من نمیآید. به یاد دارم که وقتی هم پدرشان داشت میرفت مصطفی خیلیگریه کرد؛ اما او پشت سرش را نگاه نکرد و گفت محبت بچه اجازه نمیدهد که من بروم. الان هر دو آنها عاشق انقلاب هستند.
اگر باز هم زمان به عقب بر میگشت میگذاشتم همسرم به جبهه برود چون میدانم که خدا به انسان کمک میکند و صبرش را هم میدهد، همواره همسرم را در زندگیم حس میکنم و اصلا به نبودش فکر نمیکنم؛ با این حال حاضر بودم الان جانباز باشد؛ ولی باشد.
چشم به راهش هستم
🔰هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا علل خصوص شهدای جزایر مجنون و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
🤲دعای این شهید عزیز بدرقه زندگیتون انشاالله
جلسه هفتگی قرارگاه خادم الشهدا شهرستان جهرم
🌸🌸🌸🌸🌸
جشن ولادت حضرت امام هادی علیه السلام
🌸🌸🌸🌸🌸
در کنار عزیزان هیأت مکتب الزهرا سلام الله علیها
🌸🌸🌸🌸🌸
زمان :دوشنبه شب ساعت ۸٫۳۰
مکان :خیابان عبرت آستان مقدس امامزاده عبدالطیف
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
#بهمابپیوندید
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
♡﴿ خادم الشهدا شهرستان جهرم🕊⃟✨」
╭═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╮
@khademoshohadajahrom
╰═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╯
هدایت شده از 🕊️کانون شهــید عــباس دانشـگر 🕊️
دومین یادواره کشوری شهید دانشگر
و یادواره شهدای لشکر عملیاتی ۱۹ فجر به میزبانی لشکر عملیاتی ۱۹ فجر فارس ،مستقر در شیراز...
اطلاعات تکمیلی به زودی منتشر خواهد شد❤️
منتظر اطلاع رسانی های آینده باشید ...
هر کسی تو را سلام کند
به مقام تو احترام کند
کاش در صحن سامرات خدا
تا قیامت مرا غلام کند
🌸🌸میلاد امام هادی (ع) مبارک🌸🌸
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
#بهمابپیوندید
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
♡﴿ خادم الشهدا شهرستان جهرم🕊⃟✨」
╭═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╮
@khademoshohadajahrom
╰═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╯
هدایت شده از 🕊️کانون شهــید عــباس دانشـگر 🕊️
تولدت در آسمان ها مبارک آرمان عزیزِ ایران
#آرمان_علی وردی
#شهدا ی مظلوم #اغتشاشات
🙂🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊❤️
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈ @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
آن روزها كه دشمن به جانمان حمله كرد...
شهدا ما را شرمنده خود كردند...!
نكند اين روزها كه دشمن به نانمان حمله كرده است....شرمنده شهدا شويم...!!!!!!!!!!!!!!
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷
🌷🌷
♡﴿ خادم الشهدا شهرستان جهرم🕊⃟✨」
╭═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╮
@khademoshohadajahrom
╰═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╯