معجزه ی اسحاق اسحاقی ودست خط مهشید
👆👆
یکی بودیکی نبوددختری بودکه دائم خواب جوانی رامیدید و ونمی شناخت؟!
تااینکه باپرس وجو
دراینترنت فهمیدجزوزنده هانیست!
رفت سراغ رفتگان ..
بلاخره یک روزفهمید کسی که خوابش رامی بیند جزوشهداست
واسمش اسحاق اسحاقیه ...
ازبنیادشهیدشماره خانه مادرش پیداکرد وزنگ زد.
مادرش که خانم خوش روومهربانی بوداورابه خانه اش دعوت کرد.
امااومیخواست به مشهدبرود
درراه دائم به روزی فکرمیکردکه برگردد وبتواند مادرآن جوانی که به خوابش میامدراملاقات کند..
امادرمسیرمشهد
ماشینی جلوی آنها پیچیدوماشین چپ کرد وازماشین بیرون افتاد.☄⚡️
دوماشین به هم چسبیده بودند
واو هم درحال افتادن ازدره بودکه....😳
(در ذهنش مرورمیکردخاطرات اسحاق را🌥
وباخودش میگفت :
چقدرمن بی لیاقت بودم که نتوانستم قبل ازمرگم خانواده شهیدراببینم)😔🌷
ناگهان شهیدرا می بیند✨
که بادستش اشاره میکنه ودوتاماشین ازهم جدامی شوند.✨✨
حال دخترخوب می شود
واز آن جوان باالتماس می پرسد: توروخدابگوکی هستی ؟
جوان :من اسحاق اسحاقیم🕊🌹❤️
وخانه ماصفاشهرکوچه ....پلاک ...بروبه مادرم سربزن✨💔
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
ارسال شده از کانال عنایات شهدا
قبول باشه ان شاء الله🍃🌸🤲🌸🍃