eitaa logo
کانون خادمیاران رضوی ، (شهدای لمجیر) خانه اصفهان
268 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
27 فایل
السلام علیک یاِّ علی بْنِ مُوسَى الرِّضَا(ع) کانال خبری مجموعه فرهنگی و جهادی خدمت رضوی ، شهدای لمجیر ، خانه اصفهان @Rasoolbahrami
مشاهده در ایتا
دانلود
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقاره زنی حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام به مناسبت ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادری افتخار است | نماهنگ جدید "ریحانه" KHAMENEI.IR 👆 بیانات اخیر رهبر انقلاب درباره ارزش معنوی «مادری» ✏️ مادری یک افتخار است؛ اینکه شما یک موجودِ انسانی را با زحمت زیاد، چه در درون خودتان، چه در بیرون، در اوایل زندگی‌اش پرورش بدهید، زحماتش را تحمّل کنید، او را به عنوان یک انسان پرورش بدهید، افتخار کوچکی است؟ این خیلی بااهمّیّت است، خیلی باارزش است. ✏️ از پیغمبر سؤال میشود «مَن اَبَرّ»؛ یک نفری آمده سؤال میکند: به چه کسی خوبی کنم، نیکی کنم، ترجیح دارد؟ فرمود «اُمَّک»؛ به مادرت. گفت «ثُمَّ»؛ بعدش به چه کسی؟ باز فرمود به مادرت. دفعه‌ی سوّم پرسید بعد به چه کسی؟ حضرت فرمود به مادرت. سه بار گفت به مادرت! گفت بعد به چه کسی؟ گفت بعد به پدرت؛ یعنی پدر مرتبه‌ی چهارم است. ... مسئله‌ی «مادری» این است. 💻محصولات "ریحانه" از دیدار اخیر بانوان را از اینجا ببینید 💻 Farsi.Khamenei.ir
12.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میزبان میهمانان مادر 🖋مادر، جلوه‌ای از مهربانی خداست در زمین. کسی که بهشت شایسته قدم های اوست و درک مقامش را کسی جز خداوند نمی‌داند. 🔹آماده سازی غذای متبرک توسط خادمان امام رضا(ع) جهت پذیرایی از زائران در شب ولادت حضرت زهرا(س)
گزارش تصویری از مراسم افتتاح چایخانه رضوی در آران و بیدگل
سلام امشب شب سالگرد عملیات کربلای چهار است . ۳ /۱۰ / ۱۳۶۵ خاطره عملیات کربلای ۴. را‌وی حسن بهرامی. سلام و شب بخیر قسمت اول همانطور که دوستان عزیزاز کربلای چهار گفتند حقیر هم چند خط از ساعات پایانی این عملیات را از جزیره ام الرصاص می نویسم ..... در این عملیات حقیر در گروهان مقداد در خدمت برادرم علی آقای گلابدار بودم. اگر خاطر مبارکتان باشد برای رفتن به منطقه عملیات کربلای ۴ نیروها را با تریلی های کانتینری یخچال‌دار جابجا کردند .( به زعم اینکه دشمن متوجه جابجایی نیروها نشود)... نیروها هم در شهرک مسلح شده و حتی مهمات عملیات رو با خودشون همراه داشتند... زمانی که گروهان ها سوار این کانتینرها شدند بدنها می‌لرزید که مبادا یکی از نارنجک‌ها که به کمر بچه ها بسته است ضامنش کشیده شود و داخل کانتینر دخل همه درآید... از اول مسیر تا آخر تذکر تذکر تذکر که مواظب نارنجکهای خودتون باشید ... به لطف الهی و به هر حال مسیر بین شهرک تا بیمارستان طالقانی خرمشهر را به سلامت طی شدو به منطقه رسیدیم .... چند روزی در بیمارستان مخروبه ای که برای دو سه روز قابل سکونت بود مستقر شدیم.... توصیف حالا برخی از عزیزان مثل مرتضی جمشیدیان و حسن جان نثاری و دیگران بماند برای زمان بعد....
قسمت دوم شب عملیات گروهان‌ها سوار تویوتاها شده ونزدیک به خط و در امتداد نهر عرایض و در سنگرهای قبلی مستقر شدند.... هنوز سوار تویوتاها بودیم و در حال حرکت که بمباران‌های هوایی و فیلرهای منور منطقه را کاملاً روشن کرده بود .... قاعدتاً برای هر رزمنده‌ای جای سوال داشت که این همه منور در آسمان به چه معنایی است ... حقیر برای اولین بار بود که این فیلرها را که توسط هواپیما پرتاب می‌شد در اسمان می دیدم.... به هر حال داخل سنگرها شدیم و منتظر شروع عملیات ودستور برای سوار شدن به قایق‌ها..... لحظات به سختی پیش می‌رفت کم کم درگیری‌ها شروع شد .... بیرون سنگر اجتماعی ایستاده بودیم و صدای تیر اندازیها را به وضوح می شنیدیم ... تاخیری که برای حرکت گردان به وجود آمده بود همگی را به شک و شبهه واداشته بود که چرا حرکت گردان داره به تاخیر می افتد ... اما کسی اطلاع دقیقی از وضعیت خط و در گیریها نداشت... فقط دعا و ذکر تسکین دهنده این لحظات سخت و طاقت فرسا بود... ساعت حدود ۳ بعد از نصف شب را نشان می‌داد ... با برادر عزیزتر از جانم علی گلابدار روی سقف یکی از سنگرهای اجتماعی ایستاده بودیم و آتش رد و بدل شده دو طرف را تماشا می‌ کردیم .... از زمان شروع عملیات به بعد و تاخیرزیادی که برای گردان به وجود آمده بود چیزی نمی دانستیم .... خیلی سعی می کردیم از طریق فرکانس بیسیمهای رده بالاتر اطلاعی بدست بیاوریم که فرکانس آنها هم به راحتی پیدا نمی شد ...
قسمت سوم اذان صبح شد نماز را خواندیم اما چه نمازی .... هر لحظه منتظر دستور برای سوار شدن بودیم ، اما خبری از حرکت گردان نبود که نبود .... حالا خورشید خانم هم کاملاً درآمده و در اسمان خود نمایی می کرد ... هر کسی را می دیدیم و می شناختیم از جزیره و اتفاقات شب قبل می پرسیدیم ... اما بالاتفاق خبرها خوبی نمی‌شنیدیم ... به هر حال نوبت گروهان ما رسید وسوار قایق‌ها شدیم... ماموریت ما ورود به جزیره ام الرصاص و پاکسازی جزیره و پیشروی به طرف جزایر ام البابی و پل‌های آن تعریف شده بود... از داخل نهر عرایض سوار قایق ها شدیم و از روبروی قصرشیخ خزعل که نبش عرایض به اروند بود گذشتیم و روی آب‌های اروند بودیم که تیراندازی‌هایی از طرف جزایر به وضوح شنیده می‌شد.... بعد از چند دقیقه به ساحل ام الرصاص رسیدیم... خوشبختانه زمانی رسیدیم که رزمندگان قبل از ما موانع کنار ساحل را برطرف کرده بودند و قایق ما در ساحل جزیره پهلو گرفت... از قایق پیاده شدیم از خاکریز بالا رفته وارد جزیره ام الرصاص شدیم ... برادر عزیزتر از جانم حاج ناصر بابایی جلوتر از ما در جزیره حضور داشت و ما را به سمت چپ جزیره هدایت کرد ند ..... در طی مسیر پیکر مطهر برخی از شهدای غواص و همچنین جنازه عراقی‌ها را می دیدیم ... دقیقاً پشت خاکریز اول جزیره یعنی حدود عمق ۵۰ متری خاکریز دشمن مستقر شدیم... کسی به کسی نبود همه منتظر دستور بالاتر بودند... بیسیم ها دائماً مشغول بود و توصیه دائم که مواظب اطراف خودتان باشید جزیره هنوز الوده و پاکسازی نشده است ... تیر اندازیهای پراکنده ای در جزیره و از لابلای نیزارها داشتیم... در حال صحبت کردن با بی سیمی بودم که زحمت حمل آن را برادر عزیزم اقای مرتضی شیرانی بعهده داشت... ناگهان یک تیر هدفمندی از بین نیزارها به طرف ما شلیک شد .بطوری که گرمای تیر صورت هر دو نفر را نوازش کرد و به لطف الهی به هیچکدام اصابت نکرد و رد شد... کاملاً مشخص بود تیر هدفمند شلیک شده و گرمای آنرا هر دو نفر حس کردیم .... بلافاصله اسلحه را از روی دوشمان پایین آورده و به دقت به اطراف نگریستیم ... متوجه شدیم از داخل نیزارها و به فاصله کمتر از ۵۰ متری ما یک نفر عراقی داخل اب‌های راکد و نیزارها خوابیده و به سمت ما نشانه‌گیری کرده است... با سر و صدای زیاد و چند کلمه عربی دست و پا شکسته از او خواستیم خودش را تسلیم کند... و او هم که دیگر کاری از دستش بر نمی امد و لو رفته بود دستانش را بالا برد و تسلیم شد.. . ( گه گاهی که فیلمهای جنگی را از تلویزیون میبینم که عراقی ها با یک الله و اکبر نیروهای ما پا به فرار می گذارند و یا تسلیم می شوند ،را بااین صحنه مقایسه می کنم متحیر میشوم ،که یک عراقی با پای تیر خورده و استخوان شکسته ران از شب تا به صبح داخل ابهای سرد زمستانی جزیره مخفی شده و هنوز هم تیر اندازی می کند و قصد تسلیم شدن ندارد .....) به‌سرعت به سمتش دویدیم و از او خواستیم از داخل آبها بیرون امده و از جایش بلند شود .... با اشاره و زبان عربی که ما متوجه نمی شدیم اشاره کرد که نمی تواند بلند شود ... دستش را گرفتیم از داخل نیزارهاو آبهای راکد جزیره بیرون کشیدیم .... شب گذشته ازناحیه ران پا مجروح شده بود و پایش بسیار متورم بود ولی با این مجروحیت هنوز سلاحش پر بود و خودش را داخل نیزارها مخفی کرده بود و تا آخرین لحظه هم شلیک می کرد ...
قسمت چهارم به محض خروج از آب دست کرد داخل جیب پیراهنش و کیفش را در آورد. طبق معمول پارچه سبزی همراه داشت که می گفت متعلق به عتبات عالیات می باشد .... و بدنبال آن عکس خانوادگیش را به ما نشان داد .... خودش بود و همسرش و هفت هشت تا جوری پوری از صغیر تا کبیر و التماس روی التماس که او را نکشیم .... اسم این اسیر کریم بود وقتی او خودش را تسلیم کرد دو سه نفر دیگر هم که مخفی شده بودند و ما هنوز آنها را نمی دیدیم و لی انها رفتار ما را با این اسیر زخمی دیدند که او را نکشتیم ،خودشان چهره نمایان کردند و تسلیم شدند.... ،تا این لحظه هیچکدام از ماها اون چند نفر را ندیده بودیم.... طبق روال یک بازرسی بدنی شدند که مبادا نارنجک یا کلت همراهشان باشد ... از اون دو سه نفر خواستیم ( کریم مجروح ) را کول کنند و ببرند داخل یکی از سنگرهایی که چند تا اسیر دیگر هم انجا بودند ... وقتی اسرای سالم خواستند اسیر مجروح خودشان را کول کنند داد و بیدادش بالا رفت ... ،معلوم بود درد زیادی را متحمل می شود شاید حق داشت استخوان ران پایش تیر خورده بود و شکسته و متورم شده بود ... . یکی از برادران عزیز گردان که در قید حیات هستند یک لگد نون و آب دار خرج کریم کرد که تو تا یک دقیقه پیش داشتی تیر اندازی می کردی .... واسلحه کلاشش را پایین اورد و قصد جان او کرد ... به هر طریقی بود مانع کشتن اسیر شدیم و ان چند تا اسیر را با یکی از بچه های خودمون فرستادیم کنار رودخانه کنار سایر اسرا ....