قسمت هشتم
انفجار این سنگر زمانی رخ داد که تقریبا هوا تاریک شده ودود و شعله انفجارها قوت قلبی برای ما شده بود....
و عراقی ها را برای دقایقی سر جای خودشان میخکوب کرد و جلو نمی امدند ...
دقایق آخر حضور ما در جزیره بود ...
نزدیکتر که شدیم به برادر عزیزم سید جواد صدیقی رسیدیم....
حالات و روحیات و خنده های سید جواد را هم که نیازی به توضیح نیست ....
خودمان را به ساحل اروند رسانده بودیم تقریبا گردان از جزیره بیرون رفته بود وما باید چند تا از سنگرهای لب رودخانه را هم از خجالتش در می آمدیم...
رسیدیم به سنگری که چند تا اسیر از شب گذشته تا الان در آنجا جمع کرده بودند حدود هفت هشت نفر ...
از جمله اسرا یکی هم همان کریم دیشب بود که اول خاطره از او نام بردم ....
یک پتوی عراقی که راه راه سبز بود روی سرش کشیده بود و بقیه اسرا هم حال و روز بهتری از او نداشتند ...
سید جواد با همون لحن زیبای خودش داد زد ....
کریم ...
کریم ...
و کریم سر از زیر پتو خارج کرد ...
ظاهرا عمر کریم اسیر عراقی بیشتر از این به دنیا نبود ..
صبح باید از این دنیا می رفت ولی با رافت اسلامی بچه ها او را تا عصر زنده نگه داشته بود ...
اماالان دیگر چاره ای نبود و نمی شد اینها را رها کرد ....
این چند نفر اسیر داخل سنگر هم..
انا لله و انا الیه راجعون....
جلوتر آمدیم سنگر مستحکم دیگری بود یک گونی پسته و یک موتور هوندای ۲۵۰ از خودمون داخل این سنگر بود ...
هر دو حیف بود که دست عراقی ها بیفتند مخصوصا پسته ها....
موتور ۲۵۰ را روی زمین انداختیم و درب باک بنزین را باز کرده بنزین را زیر پسته ها رها کردیم ...
وقتی بنزین کاملا زیر پسته ها جاری شد..
با یک نارنجک ...
سنگر و بنزین و موتور وهمه رابا هم برد تو هوا ...
ماموریت ما در جزیره ام الرصاص تمام شد...
به حاج ناصر رسیدیم ....
سراغ بچه ها رامی گرفت که کسی را جا نگذاشته باشیم ....
وقتی مطمئن شد از سمت گروهان ما کسی جا نمانده دستور دادند که خودمان هم سوار قایقها شویم و به خاک کشور عزیزمان بر گردیم....
به جای شب اول بر گشتیم....
کمپرسی ها آماده انتقال نیروها بودند ...
سوارکمپرسها شدیم و خسته و کوفته یکسره تا شهرک آمدیم...
حوصله هیچ چیز و هیچ کس را نداشتم ...
و فقط دلم می خواست تنها باشم ...
وکمی از وقایع و اتفاقات ۲۴ ساعت گذشته را بیشتر بدانم ...
شب را درشهرک خوابیدیم و صبح یک حمام رفتیم و گرد و غباری از بدن زدودیم...
هنوز از سر گذشت بچه های گروهان یاسر اطلاع دقیقی نداشتیم ....
هر کس جسته و گریخته چیزی می گفت ....
هر چه بیشتر می شنیدیم بغض درونمان بیشتر می شد ...
پیک گردان از طرف فرمانده گردان خبر آورد که به سرعت آماده شوید باید بروید سمت اردوگاه عرب که ممکن است دشمن شهرک را بمباران کند ...
پیاده را افتادیم ....
و تا اردوگاه عرب و مقر گردان فقط سکوت و سکوت و سکوت بر ما حکمفرما بود ....
پایان
تصاویر عزیزانی که در این خاطره نقش داشتند 👇
و این تصویر که تا بمیرم فراموشش نمی کنم
از حمام بر گشته بودیم داخل اتاقهای شهرک
کسی را یارای صحبت کردن نبود
همه پکر پکر پکر از داغ و غم دوستان گروهان یاسر...
ببخشید اطاله کلام شد
حلال کنید
اگر در این خاطره برادر بزرگواری را فراموش کردم اسم ببرم حلال کنید و بگذارید بحساب سن بالا و فراموشی..
شادی ارواح مطهر شهدا و عاقبت بخیری همگی یک صلوات مرحمت کنید🌹✋
🖌حسن بهرامی
هدایت شده از اصفهان رضوی
20.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #فیلم
#گزارش_صدا_و_سیما از حال و هوای خادمین رضوی و مردم اران و بیدگل در آیین افتتاح چایخانه دائمی امام رضا(ع) شهرستان
خبرنگار: حسین کدخدائیان
🆔 @aran_va_bidgol_8
🆔 @abaqrazavi
#روابط_عمومۍ
#مدیریت_کانونهاے_خدمت_رضوے_اُسـتان_اصفھان