•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
"گوشه #چشم تو با ما نه چنان است که بود " ......هیییییی.....
🌸🍃
در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی
در شان #چشمهای تو پیدا کنم، نشد...
امان از چشم ها🌱
🌸🍃
مادرم گفت که عاشق نشوی
گفتم چشم
#چشم های تو مرا
بی خبر از چشمم کرد...👌
🌸🍃
یادداشتی جالب خواندم که میگفت: « ارنست همینگوی در هنگامِ نوشتنِ کتابِ پیرمرد و دریا، مریض شده و به پزشک مراجعه کرده، تشخیصِ پزشک، دریا زدگی بوده درحالیکه از جایی که ارنست بوده نزدیک ترین دریا در فاصله یِ دو هزار کیلومتری بوده است»
یعنی وقتی کتاب را مینوشته، غرق در دریا بوده از فاصله ای دور...
دریا را زندگی کرده است در واقع
درست مثلِ من که دارم تو را زندگی میکنم
اگر روزی من نیز بیمار شوم، حتما تشخیصِ پزشک غرق شدگی است، آری من غرقِ #چشمانت شده ام...
و اما چشمانت...چشمانت...چشمانت...
امروز که خدا چشمانت را آفرید
چقدر حالِ خدا خوب بود
آفرید و گفت:
فتبارک الله احسن الخالقین... ❤️
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌾دقت کردین....... ۱۵۲روز مونده به اربعین...
🌾دقت کردین......
۱۵۱روز مونده به اربعین...
🌸🍃
دلم برای کودکی ام تنگ شده
دلم برای سادگی و بی آلایشی و سخاوت و اشک و لبخند حقیقی،برای دردهای
کوچک،آرزوهای بزرگ،
برای بازی زیرآفتاب داغ تابستان و خوابیدن زیر نور مهتاب روی بام..تنگ شده.
دلم تنگ شده برای خودم، برای خودم بی دغدغه و تنش و بدون چشمهایی تنگ و خشمگین برای نبرد.
دلم تنگ شده...
@khaharan_gharib
_این،از اون دلتنگیهایی هست که کاریش نمیشه کرد😔
🌸🍃
شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق وعقل، تنهاییست
#فاضل_نظری
@khaharan_gharib
🌸🍃
با انار سرخ لب هایش فریبم داد و من😬
روزه خواری هم اگر کردم گناهش پای عشق😐
#آرش_مهدی_پور
@khaharan_gharib
🌸🍃
فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد
جفتِ معصوم تو را از آشیان برداشته😕
#حامد_عسکری
@khaharan_gharib
🌸🍃
عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست؟
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است . . .💔🍂
@khaharan_gharib
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
به وقت رمان🙂
:
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پانزدهم
💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
💠 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
💠 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
💠 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
💠 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
💠 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
💠 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
💠 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
💠 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@khaharan_gharib
🌸🍃
همان چوب دارچینی
که لحظه آخر
درون چای میاندازی...
همان عکسی که در لپ تاپت
پنهان میکنی ولی دور نمیریزی...
پیراهنی که دکمهاش را ندوختهای اما
نمیتوانی از پوشیدنش منصرف بشوی...
من تمام آنها هستم...
نخواستنیهایی که ناگهان
نمیتوانی از دوست داشتنشان صرف نظر کنی ...!
#عادل_دانتیسم
@khaharan_gharib
🌸🍃
گاهی فكر میكنم
در جهان گم شدهام
و تو در ايستگاهی منتظر..
من تو را غريب دوست دارم...
#صابر_ابر
@khaharan_gharib
هدایت شده از •°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
سلام به امام حسین ع❤️ یادتون نره...
السلام علی الحسین
السلام علی الحسین
السلام علی الحسین
🌈🍃
دیوانه نمی گوید دوستت دارم
دیوانه می رود تمام دوست داشتن را
به هر جان کندنی هست جمع می کند
می زند زیر بغل
می ریزد به پای کسی که
قرار نیست بفهمد دوستش دارد ...
#مهدیه_لطیفی
@khaharan_gharib
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌈🍃 دیوانه نمی گوید دوستت دارم دیوانه می رود تمام دوست داشتن را به هر جان کندنی هست جمع می کند می زند
خداروشکر دیوونه هم بودیم خبر نداشتیم🙄✌️
🌈🍃
ساده تر از اين بلد نيستم
كه بگويم رهايم نكن
در اين شهر كسي جز من
خواب تورا نمي بيند....
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
چقدررر دلتنگیا زیادن....
🌸🍃
گلزار کند عشقت ،
آن شورهی خاکی را...
#مولانا
🌸🍃
از خویش گریزانم و
سویِ تو شتابان
با این همه راهی به وصال #تو
ندارم...
#شفیعی_کدکنی
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
#به_وقتِ_دلتنگی.....💔 #یارئوف🌸
داشت کارم گره می خورد ولی تا گفتم:
" جان آقای خراسان" همه را بخشیدی...❤️
•°|مــ🌙ــاه بانــــو|°•
🌾دقت کردین...... ۱۵۱روز مونده به اربعین...
🌾دقت کردین......
۱۵۰ روز مونده به اربعین...