فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماز
❤️❤️ نماز اول وقت بخوانید ❤️❤️
*عاشقان وقت نماز است*
*اذان میگویند*
🍃🍃🍃🌸🌸🌸🍃🍃🍃
🌿🌹اَللّهُ اَکبَر🌹🌿
☘🌻اَللّهُ اَکبَر🌻☘
🌱🌺اَللّهُ اَکبَر🌺🌱
🍃🌸اَللّهُ اَکبَر🌸🍃
🌿🌹اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ🌹🌿
☘🌻اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ🌻☘
🌱🌺اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه🌺🌱
🍃🌸اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه🌸🍃
🌿🌹اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه🌹🌿
☘🌻اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه🌻☘
🌱🌺حَی عَلَی الصَّلاةِ🌺🌱
🍃🌸حَی عَلَی الصَّلاةِ🌸🍃
🌿🌹حَی عَلَی الْفَلاحِ🌹🌿
☘🌻حَی عَلَی الْفَلاحِ🌻🌿
🌱🌺حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل🌺🌱
🍃🌸حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل🌸🍃
🌿🌹اَللّهُ اَکبَر🌹🌿
☘🌻اَللّهُ اَکبَر🌻☘
🌱🌺لا اِلَهَ إِلاَّ اللّه🌺🌱
🍃🌸لا اِلَهَ إِلاَّ اللّه🌸🍃
*🌿🌹التــ🤲🏻ـــــماس دعا*
❤️ خواهران چادری❤️
@Khaharaneh_Chadoory1400
#نظر
سلام چشم حتماً ولی کسی زیاد پیام در ناشناس نمیده ❤️
ممنون از نظرتون 🙏
لطفاً نظرتان را درباره ی کانال ( ❤️خواهران چادری❤️ ) بگویید 👇👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16280134066698
🎐 #مرد_میدان l #حاج_قاسم
🔸حاج قاسم، رسم عاشقی و عاشق بودن را باید از تو آموخت که تا انتهای مسیر زندگی از هدفت که خیر بود دست نکشیدی و عاشقانه آن را دنبال کردی تا به شهادت رسیدی. عشاق باید رسم عاشقی را از تو بیاموزند، رسم اینکه برای عشقت جان بدهی. حالا داستان عشق تو همه دنیا را در برگرفته، داستان شهادت تو را همه نقل میکنند و از دلیری ها و شجاعت هایت سخن به میان می آورند. اکنون مدتی است که از شهادت تو می گذرد اما هنوز این داستان ها و روایت ها نقل می شوند و تو نه تنها سردار دل ها، بلکه پادشاه قلب های مردمان بسیاری شده ای.
❤️ خواهران چادری❤️
@Khaharaneh_Chadoory1400
کسانی که الان موبایل دست شون هست ده ثانیه هم طول نمی کشه ولی برای اخرت ذخیره می شه🔑
سبحان الله(3)
الحمدالله(3)
لااله الاالله(3)
الله اکبر(3)
لاحول ولاقوة الاباالله(3)
استغفرالله(3)
توهرگروهی که هستی بفرست تاتوثوابش شریک شده باشی
(فَإنَّ الذِّکرَی تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ)
#یاعلی_مدد😊
#ثواب_یهویی
❤️ خواهران چادری❤️
@Khaharaneh_Chadoory1400
❤️ خواهران چادری ❤️
#کتاب_من_میترا_نیستم🦋 #قسمت_پنجاه_و_هفت💙 مادرم که حال من را میدید پشت سرم همه جا می آمد می گفت کبر
#کتاب_من_میترا_نیستم💔
#قسمت_پنجاه_و_هشت😔
روز سوم مهران از آبادان آمد شهلا به باباش زنگ زده و او هم به مهران خبر داده بود مهران و باباش در کنج پذیرایی ماتم زده به دیوار تکیه داده بودند.
مهران از اول جنگ با ماندن زینب در آبادان مخالفت کرد به خیال خودش میخواست از خواهر کوچکش محافظت کند. کاری کند که او را از توپ و ترکش خمپاره دو نگه دارد. خواهرش در یک محیط امن بزرگ شود آینده ای روشن داشته باشد.
مهران مظلومانه سکوت کرده بود اما بابای مهربان همه چیز را از چشم من میدید من هیچ وقت جلوی بچهها را نگرفته بودم بعد از انقلاب همیشه آنها را تشویق کرده بودم که به مملکت و امام خدمت کنند.
به زینب خیلی اعتماد داشتم و میدانستم که هر جا برود و هر کاری بکند فقط برای رضایت خداست.
بابای بچه ها هرگز راضی نبود که این همه درگیر خطر شوند. او یک زندگی آرام و بی دغدغه میخواست برایش پیشرفت تحصیلی بچه ها از همه چیز مهمتر بود.
پدر بچه ها سالها در پالایشگاه کارگری کرده بود کار در آب و هوای طاقت فرسای آبادان کار آسانی نیست. او آرزو داشت بچه ها حسابی درس بخوانند به تحصیلات بالا برسند و کارگر نشوند و زندگی راحت تری داشته باشند.
ولی من بیشتر از درس به دین و ایمان بچه ها اهمیت میدادم و نماز خواندن شان و به عشق آنها به اهل بیت و امام حسین ع
❤️ خواهران چادری❤️
@Khaharaneh_Chadoory1400
❤️ خواهران چادری ❤️
#کتاب_من_میترا_نیستم💔 #قسمت_پنجاه_و_هشت😔 روز سوم مهران از آبادان آمد شهلا به باباش زنگ زده و او هم
#کتاب_من_میترا_نیستم✨
#قسمت_پنجاه_و_نه💛
با جعفر و مهران میخواستیم به آگاهی برویم آقای روستا قبل از رفتن ما آمد و گفت دیشب منافقین یک نامه تهدیدآمیز توی خونه ما انداختن.
خانه ما خیابان سعدی، فرعی ۷ و خانه آقای روستا فرعی ۵ بود. مثل اینکه منافقین خانه ما را تحت نظر داشتند و از رفت و آمد افراد و پیگیری های ما با خبر بودند.
در نامهای که در حیاط آقای روستا انداخته بودند اینطور نوشته شده بود: اگر شما بخواهید با خانواده کمایی برای پیدا کردن دخترشان همکاری کنید از ما در امان نیستید.
خانواده آقای روستا نگران شده بودند بعد از رفتن آقای روستا خانم کچویی به خانه ما آمد. ترسیده بود و مثل بید میلرزید.
او گفت :منافقین به خونم تلفن زدند و گفتند که ما زینب کمایی را کشتیم اگه صدات در بیاد همین بلا رو سر تو هم میاریم.
آنها به خانم کچویی فحاشی کرده و حرفهای زشت و نامربوطی زده بودند توهینهای منافقین روحیه خانم کچویی را خراب کرده بود.
وقتی شنیدم که منافقین تلفنی و به صراحت گفتهاند زینب کمایی را کشتیم ذرهای امید که در دلم مانده بود به یاءس تبدیل شد.
حرف های خانم کچویی حکم خبر مرگ زینب را داشتند من و شهلا با دل شکسته گریه میکردیم. مهران و بابای بچه ها به حیاط رفتند آنها میخواستند دور از چشم ما گریه کنند.
شهرام خانه نبود نمیدانستم کجا دنبال زینب می گشت. مادرم و خانم کچویی کنار هم نشسته بودند و اشک می ریختند.
❤️ خواهران چادری❤️
@Khaharaneh_Chadoory1400