12.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عبرتهایعاشورا ۱
#مقاممعظمرهبری
✍اولین عبرتی که در قضیهی عاشورا ما را به خود متوجه می کند، این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر صلواتاللَّه و سلامه علیه، جامعهی اسلامی به آن حدی رسید که کسی مثل امام حسین علیهالسّلام، ناچار شد برای نجات جامعهی اسلامی، چنین فداکاریای بکند؟...
❤️ #امام_هادی علیه السلام :
☘ اِنَّ اللهَ لا یوصَفُ اِلاَّ بِما وَصَفَ به نَفْسَهُ وَ اَنّی یوصَفُ الذَّی تَعجِزُ الحَواسُّ اَنْ تُدْرِکَهُ وَ الاَوْهامُ اَنْ تَنالُهُ وَ الخَطَراتِ اَنْ تَحُدَّهُ وَ الاَبْصارُ عَنِ الاحاطَهِ بِه نَای فی قُرْبِهِ وَ قَرُبَ فِی نَایهِ، کَیفَ الکَیفَ بِغَیر اَنْ یقال: کَیفَ، وَ اینَ اْلاینَ بِلا أن یقالَ: اینَ هُو، مُنْقَطِعُ الکَیفِیهِ وَ الاینیهِ الواحِدُ الاَحَدُ، جَلَّ جَلالُهُ و تَقَدَّسَتْ اسْماؤُهُ؛
🌱 به راستی که خدا جز بدانچه خودش را وصف کرده است، وصف نشود. کجا وصف شود آن که حواس از درکش عاجز است، و تصورات به کنه او پی نبرند، و در دیدهها نگنجد، او با همه نزدیکیاش دور است و با همه دوریاش نزدیک، کیفیت و چگونگی را پدید آورده، بدون اینکه خود کیفیت و چگونگی داشته باشد. مکان را آفریده، بدون این که خود مکانی داشته باشد. او از چگونگی و مکان برکنار است، یکتای یکتاست، شکوهش بزرگ و نامهایش پاکیزه است.
📖بحارالانوار، ج۴، ص۳۰۳
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
#حدیث_روز
1_1124837662.mp3
12.38M
#شرح_دعای_ندبه ۲۸ ✨
برای یک منتظر، آنهم در شرایط آخرالزمانی و حساس امروز؛
- تفکر
- درک حوادث و تغییرات عجیب و متوالی دنیا
و ...
مهمترین عامل در استقامت، برای رسیدن به معیّت با امام زمان علیه السلام است.
چگونه میتوان، بصیرت لازم آخرالزمانی را کسب کرد؟
#استاد_شجاعی 🎤
@Ostad_Shojae
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
ادامه قسمت۱۶۱ از کتاب #دلتنگنباش #شهید_روحالله_قربانے _گریه می کنی زینب؟! _روح الله ، این همه م
ادامه قسمت۱۶۲
از کتاب #دلتنگنباش
#شهید_روحالله_قربانے
زینب عروسک را گرفت و بویید . دلش پر کشید برای حرم حضرت رقیه (علیها سلام) شش ماهه بود که به همراه خانواده به سوریه رفته بود و اصلا چیزی یادش نبود. خیلی دلش می خواست به زیارت حضرت زینب(علیها سلام) و حضرت رقیه(علیها سلام) برود.
_چند بار رفتی زیارت روح الله؟ چطور بود؟
_چند باری رفتم ، خیلی خوب بود .به خاطر کاری که داشتیم ، خیلی فرصت نمی شد بریم حرم اما شب عاشورا حرم حضرت زینب بودم . خیلی جات خالی بود . خیلی دعات کردم .حرم حال و هوای خاصی داشت .
با آمدن روح الله حال و هوای خانه عوض شده بود . همه خوشحال بودند خانم فروتن با کمک زینب شام درست کرد، اما زینب دوست داشت هر چه سریع تر به خانه خودشان بروند و خانه نوی تازه چیده شده را نشانش بدهد.
روح الله که به ماموریت رفت ، خانه شان هنوز کامل نشده بود. لوستر و پرده ها را هنوز نزده بودند ، اما حالا همه چیز سر جایش بود . به خانه که رسیدند ، دور تا دور خانه چرخید و گفت :«دستت درد نکنه، همه چیز را چیدی. چقدر همه جا تمیز و مرتبه . پرده اینا رو هم زدین؟.»
_آره دیگه ، حسین و مامانم کمکم کردن خونه رو مرتب کردیم.
_دستشون درد نکنه. دست تو هم درد نکنه این چند وقته خیلی اذیت شدی . ان شاء الله جبران کنم برات.
اما زینب نیازی به جبران نداشت . حالا روح الله کنارش بود و این برایش کافی بود.
فردا رفتن خانه پدرش . روح الله عادت داشت هر بار که به دیدن پدرش می رفت چیزی می خرید دوست نداشت دست خالی برود . از بعد مریضی پدرش ، بیشتر میوه می خرید :موز ، پرتقال ، لیمو شیرین و ...
برای علی هم سی دی های کارتون یا بازی می خرید . تا وقتی هم که آنجا بود ، با علی خیلی بازی می کرد و به حرف ها و درد و دل هایش گوش می داد. اگر درس و کاردستی هم داشت ، با حوصله برایش درست می کرد .
با پدرش حال و احوال کرد. حال پدرش رو به بهبودی بود . از این بابت خیلی خوشحال شد . خیلی سربسته از ماموریتش گفت ، اما نگفت دقیقا کجا رفته بوده و چه کاری انجام می داده .
چون از قبل به زینب قول داده بود که شام مهمانش کند، شام خانه پدرش نماندند. از آنجا که بیرون آمدند ، روح الله گفت:«خب خانم ، شام چی میل دارید؟»
_من چند وقته خیلی دلم پیتزا می خواد. میشه حالا یه امشب رو بزنیم زیر قولمون و پیتزا بخوریم ؟
#ادامه_دارد
[هر روز با #شهید_روحالله_قربانے ♡
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
ادامه قسمت۱۶۲ از کتاب #دلتنگنباش #شهید_روحالله_قربانے زینب عروسک را گرفت و بویید . دلش پر کشید ب
ادامه قسمت۱۶۳
از کتاب #دلتنگنباش
#شهید_روحالله_قربانے
حدود شش ماهی می شد که مواد غذایی مضر را نمی خورند. به هم قول داده بودند سوسیس و کالباس، چیپس و پفک و نوشابه را به طور کامل از زندگی شان حذف کنند.
روح الله کمی فکر کرد.
- باشه، حالا یه امشب رو اشکال نداره. دیگه دو ماه نبودم باید جبران کنم دیگه. هر چی تو بخوای همون میشه.
بعد از چند ماه، رفتند بیرون و با هم غذا خوردند. شب خوبی شد برایشان.
روح الله یکسری از وسایل مادرش را نگه داشته بود تا خانه خودش ببرد. چون خانه قبلی شان خیلی کوچک بود، نتوانست وسایل را بیاورد. فرش و کمی از وسایل خانه پدرش بود، کمدها و کتابخانه هم در انباری خانه پدر خانمش. حالا که این خانه شان دو تا اتاق خواب داشت، قرار شد وسایل مادرش را بیاورد و در یکی از اتاق ها بچیند.
همان شب اتاق را چید. دو تا پشتی که یادگاری مادرش بود، گذاشت داخل اتاق. زینب از قبل پرده سفیدی هم برای اتاق خریده و آویزان کرده بود. سفید انتخاب کرد تا به فرش آبی و سفید مادر روح الله بخورد. اتاق را که چید دست به کمر زد و به آن نگاه کرد. از اینکه وسایل مادرش را در اتاقش دیده بود، خیلی حس خوبی داشت. زینب هم از خوش حالی او کیف می کرد.
فردا صبح روح الله باید می رفت کرج پدرش کاری را به او سپرده بود که باید انجام می داد. زینب هم همراهش رفت . قبل از اینکه برود سوریه ، به زینب قول داده بود که وقتی برگشت او را سفر شمال ببرد.
بین راه ، روح الله سر رسیدِ مشکی اش را که در آن کارهایش را می نوشت به او داد «بیا این دستت باشه چیزی یادمون افتاد برای سفر ، توش یادداشت کنیم.»
زینب دفتر را گرفت و شروع کرد به ورق زدن .
روح الله تمام کارهای سفرشان را در آن نوشته بود.
زینب نگاهی گذرا به نوشته های او انداخت . درآن نوشته بود:
کار های سفر به بابلسر:
_باید آتش زنه بخرم.
_یادمون باشه حتما سیب زمینی برداریم.
_باید برای زینب کتونی بخرم.
_برای خودمم کاپشن بگیرم.
حتی برای مسیر سفر هم برنامه ریزی کرده بود و نوشه بود کی و کجا بایستد برای صبحانه🍱 و کی حرکت کند... .
زینب خیلی خوشحال شد که شوهرش در مأموریت هم به فکر سفر دو نفره شان بوده.
روح الله درباره کار پدرش حرف می زد و حواسش به او نبود . زینب هم دفتر را ورق می زد و به حرف هایش گوش می داد . چند صفحه ای ورق زد و رسید آخر دفتر . جایی که روح الله چند صفحه پشت سر هم نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
اشهد ان لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، علی ولی الله و الائمة المعصومین و ولده حجج الله ان...انهم والحجة علیهم و ان الدین الاسلام حق و لکتاب حق و المیزان حق لا ریب فیه.
همسر عزیزم ، پدرم ، خواهرم ، برادرم ، دوستای خوبم! اگر شهید شدم ، یک کلام وصیت اینکه حاج آقا مجتبی به نقل از حضرت علی(علیه السلام ) می گفتند که منتهای رضای الهی تقواست. شهادت خوب است و تقوا بهتر . تقوا می خواهد، تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز می کند و فکر نکنم مال یک روز باشد یا شاید یک روزه هم دارد؛ ولی حاجی می گفت پی ساختمان، فندانسیون آن است.
نگاه زینب به نوشته ها ثابت ماند. نفسش در سینه حبس شده بود.
#ادامه_دارد
[هر روز با #شهید_روحالله_قربانے ♡
41.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏝خورشیدپنهان🏝
⬅️ چند نفر را با خورشید پنهان آشناکردهای⁉️
⬅️چقدر از مال و جان و استعدادت را برای گل نرگس خرج کردهای⁉️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج