💔
#یک_حبه_نور
« إنَّ اللهَ کانَ عَلَیکُم رقیبا »
خدا میگه : « حواسم بهت هست و مراقبتم »
وقتی آنقدر قشنگ میگه
لطفا نه نگرانی برای مسیر آرزوهات داشته باش
نه غصه اش را بخور
اون همیشه و همه جا کنارته ؛
بهش اعتماد کن!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : توبه ای که کریمانه پذیرفته شد!
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_رفیعی
📌 شهید مدافع حرمی که مظلومیت خود را بر سر مزارش اثبات کرد
🔹️ همسر شهید حمیدسیاهکالی مرادی در *کتاب زندگی شهید* آورده است:
◇ بعداز شهادت حمید ،معمولا غروبها میرفتم برسر مزارش.
◇ یه شب نزدیک اذان صبح ، اومد به خوابم و گقت : خانم !خیلی دلم تنگ شده ! پاشو بیا مزار
◇ صبح ازخواب پاشدم و رفتم بهشت شهدا. وچون میدونستم به حق همسایگی خیلی اهمیت میده ، ازنزدیکترین گلفروشی به مزارش ، گل خریدم و رفتم کنار قبر حمید
◇ همین که شروع کردم به چیدن گلها ، دیدم دختر خانمی اومد و خودشو انداخت توی بغلم و شروع کرد به گریه وگفت :شک ندارم شما همسر شهید هستید.
◇ من دیروز عکس همسر شمارو دیدم وگفتم من شنیدم شما مدافعان حرم برای پول میرید . اگه تو ، حقی و راست میگی ، یه نشانه به من بده
◇ میخوام وقتی فردا صبح میام سر مزارت هماهنگ کن خانمت و اونجا ببینم.
◇ اشکم سرازیرشد و گفتم : من معمولا غروبها میام اینجا. ولی امروز چنین خوابی دیدم و صبح اومدم به زیارتش...
◇ چنین اتفاقاتی باعث میشه همیشه حس کنم حمید من ، زنده است.....
🔹️ شهید حمید سیاهکالی مرادی، چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد و پنجم آذر ماه سال ۱۳۹۴ در حلب سوریه و درگیری با داعش بر اثر اصابت پرتابه های جنگی به بدن و جراحات وارده شهید شد.
💢 آیت الله رئیسی امشب بعد از خبر ۲۱ شبکه یک در گفتوگوی زنده تلویزیونی با مردم سخن میگوید
#دولت_مردمی
✋
واکنش مشاور جدا شده احمدینژاد
🔸نسبت به خودشیرینی جدید احمدینژاد برای اسراییل
🔺از آن روزی که شعار "مرگ بر اسرائیل" سر دستش بود و در بنت جبیل، بدون حفاظ برای صهیونیستها رجزمیخواند تا امروز که ناچار است برای اکسپوگردیش، از پاویون اسرائیل در جبل علی با تابلوی "WELLCOME TO ISRAEL" گذر کند، فقط ده سال زمان لازم بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تو فوق العاده ای مرد، جوری که حتی انقلابی ترین ها هم حق مطلب رو نمی تونن در موردت ادا کنند
🔻 آقا جان همیشه شگفت زده ام کردی این میزان تسلطت به همه امور و مطالعه و اطلاعات در مباحث مختلف فوق العاده هستش آخه کِی با این همه مشغله وقت کردی وقت کردی یکی از جدیدترین کتاب ها رو در مورد سرطان و پزشکی بخونی و حتی اطلاعات لازم رو در مورد نویسنده اش کسب کنی
📌 میگن اون دنیا خداوند از نعمت هایی که به آدم داده سوال میکنه، به خدا قسم سخت ترین سوالی که از من و شما خواهد شد در خصوص نعمت هم عصری با این مرد هستش اینکه هر روز دیدیمش ولی نشناختیمش، باورش نکردیم و قدرش رو هم ندونستیم که قطعاً اون روز سکوت خفت باری خواهیم داشت و وای به حال و روز اون روز ما
✍ محمدمهدی شریعت
حاج قاسم روحیهی نوعدوستی داشت،
برایش این ملت و آن ملت مطرح نبود؛
حالتـ فداکاری برای همه داشتـ. ⸤حضرتـآقا⸣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سید کریم کفاش آنقدر با امام زمان (عج) مانوس و صمیمی بود که گاهی اوقات با حضرت صاحب (عج) شوخی می کرد و...
حجت الاسلام عالی
💔
حضرت امام خامنهای روحیفداه:
آن كسى كه نداى تفرقۀ بين شيعه و سنى را سر میدهد و بهبهانۀ مذهب، میخواهد وحدت ملى را به هم بزند، چه شيعه باشد و چه سنى، #مزدور_دشمن است؛ #چه_بداند، #چه_نداند.
گاهى بعضیها مزدور دشمناند و خودشان نمیدانند...
آن مرد شيعى هم كه میرود به مقدسات اهلسنت اهانت میكند و دشنام میدهد، او هم #مزدور_دشمن است، ولو نداند كه چه میكند.
من عرض میكنم: عوامل اصلى دشمنانند. بعضى از اين سرانگشتان ـ هم در بين اهل سنت، هم در بين شيعه ـ غافلاند؛ نمیدانند و نمیفهمند چهكار میكنند؛ نمیدانند #براى_دشمن_دارند_كار_میكنند.
بیانات در جمع مردم استان كردستان، ۲۲ /۰۲/ ۱۳۸۸
#فداےسیدعلےجانم❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" لَتُغِرْبَلَنّ ثُمَّ لَتُغِرْبَلَنّ ثُمَّ لَتُغِرْبَلَنّ "
غربال میشوند ؛ سپس غربال میشوند ...
سپس غربال میشوند ؛ اول دانه درشتها ...
بعد ریزها و ریزترها ...
#احمدینژاد
#انحرافینژاد
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
" لَتُغِرْبَلَنّ ثُمَّ لَتُغِرْبَلَنّ ثُمَّ لَتُغِرْبَلَنّ " غربال میشوند ؛ سپس غربال میشوند ... س
این کلیپ دیدم یاد حرف شهید سلیمانی افتادم
که قسم میخورد والله هرکه با این پیر فرزانه
فاصله بگیره عاقبت خودش رو تباه میکنه...
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا ...
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #قسمت14 📡 ابعاد فروپاشی خانواده در برنامههای ماهوارهای 9⃣ ایجاد روحیه
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت15
📡 ابعاد فروپاشی خانواده در برنامههای ماهوارهای
🔟 خارج کردن خانواده از قید مذهب و تغییر شیوۀ زندگی
🔶وقتی افراد خانواده از قید مذهب خارج شوند، تمام اهدافی که در نُه عنوان قبلی اشاره کردیم📚، محقّق خواهد شد. تماشای پشت سرِ هم فیلمها📽، سریالها 📺و برنامههایی که در آن به راحتی ناهنجاریهای اخلاقی📛نشان داده میشود، آرام آرام👣، انسان را از قید دین، خارج میکند.
رسول مهربانی🌸، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله فرمود:
بر حذر باشید از نگاههای👀 زیادی که همانا تولید هوا و هوس🔥 میکند و بذر غفلت❌میکارَد.
👨👧👦بسیاری از افرادی که مهمان سفرۀ ماهواره📡 میشوند، نماز را کنار میگذارند؛ زیرا، نماز برترین مصداق یاد خداست🕋و کسی که چشمش به نگاه حرام آلوده میشود، از یاد خدا غافل 💥میشود.
امیر خوبیها🌸، علی علیه السلام فرمودند:
در بدن، عضوی ناسپاستر از چشم 👁نیست. پس درخواست آن را اجابت نکنید ⛔️که شما را از یاد خداوندعزّ و جلّ غافل میکند.
🌪از اصلیترین آثاری که تماشای برنامههای ماهوارهای 📡روی انسان میگذارد، ایجاد بیقیدی نسبت به مسائل دینی است.رقص، شرابخواری، مهمانیهای مختلط، مصرفگرایی، ترویج برهنگی و بسیاری از مسائل دیگری که هیچ سنخیتی با شیوۀ زندگی دینی ما ندارند، از خوراکهای عادی و روزمرّهای است که در شبکههای ماهوارهای📡، به وفور یافت میشود.
✅شیوۀ زندگی نمایش داده شده در این شبکهها📺، به قدری با شیوۀ زندگی ما متفاوت است که بسیاری از بینندگان شبکههای ماهوارهای📡، بدون دلیل خاصّی از زندگی خود خسته شدهاند و آرزوی داشتن یک زندگی مثل زندگیهای ماهوارهای 📡را میکنند. دلزدگی از زندگی و افسردگی😔، کمترین نتیجۀ این نوع مقایسه است.
📚بشقابهای سفره پشت باممان، ص 77-83
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🔸🔹🔸 🔹🔸 🔸 📗رمان امنیتی رفیـق #قسمت110 حسین دست عباس را گرفت و کشید: - بیا بریم، اینجا نمیشه حرف ز
📗رمان امنیتی رفیق
#قسمت111
کمیل دیگر جواب نداد تا تسبیحات بعد نمازش را تمام کند. حسام نتوانست ساکت بماند:
- من نمیفهمم تو کدوم وری هستی! از یه طرف نماز میخونی، از یه طرفم فکر کنم میونه خوبی با رژیم نداشته باشی که منو از دست مامورا نجات دادی!
کمیل گفتن تسبیحات را تمام کرد و ابروهایش را بالا داد:
- یعنی کسایی که میونه خوبی با رژیم ندارن نماز هم نمیخونن؟
حسام کلافه شد:
- چه میدونم بابا. شاید.
کمیل پوزخند زد. حسام گفت:
- راستی، خودت بچه تگزاسی؟
کمیل ابرو در هم کشید و پرسشگرانه به حسام نگاه کرد. حسام خندید:
- منو خر فرض نکن. خودتم مسلحی. چیکارهای که اسلحه داری؟
صدای زنگ موبایل، کمیل را از پاسخ به این سوال راحت کرد. موبایلش را جواب داد:
- جانم؟
- ... .
- چشم. منتظرتونم.
و قطع کرد. حسام کمی هول شد:
- کسی قراره بیاد اینجا؟
کمیل با تکیه به زمین از جا بلند شد و لبخند زد:
- نترس، بلایی سرت نمیارم.
و اسلحهاش را از پشت کمرش بیرون کشید و پشت پنجره رفت. اسلحه را آماده شلیک کرد و بیرون را نگاه کرد. صدای باز شدن در حیاط شنیده شد. حسام خواست دهان باز کند و چیزی بپرسد؛ ولی کمیل انگشت اشارهاش را روی بینیاش گذاشت:
- هیس!
حسام ساکت شد و از درون به جوشش افتاد. خودش را روی تخت جمع کرد و پلکهایش را روی هم فشرد. صدای قدم زدن کسی در حیاط را میشنید و کمی بعد، صدای پایی در راهپله آمد. کمیل پشت در اتاق رفت و آمادهباش ایستاد. صدای در زدن ریتمیک کسی که پشت در بود، حسام را از جا پراند. کمیل در را گشود و با دیدن حسین، سلاحش را غلاف کرد.
حسین وارد اتاق شد و نگاهی به حسام انداخت. حسام با تعجب به حسین نگاه میکرد. حسین با کمیل دست داد و مختصری از اوضاع پرسید:
- خسته نباشی. اوضاع چطوره؟
- الحمدلله تا الان مشکلی نبوده و مزاحم نداشتیم. شما چی حاجی؟ خبری نشده؟
حسین کنار کمیل بر زمین نشست و لبانش را جمع کرد و مرمی سلاح را از جیب شلوارش بیرون کشید:
- حدسمون درست بود. یکی از بچههای خودمون حسام رو زده. این مرمی، مال یه اسلحه کمری با کالیبر نُه میلیمتریه؛ ولی شیدا رو با سلاح دوربردِ هفت و نیم میلیمتری زده بودن.
حسام خواست حرفی بزند؛ اما پشیمان شد. میدانست جواب نمیگیرد. کمیل نفسش را بیرون داد و خودش را بر دیوار آوار کرد: ای وای من... .
#ادامه_دارد
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📗رمان امنیتی رفیق #قسمت111 کمیل دیگر جواب نداد تا تسبیحات بعد نمازش را تمام کند. حسام نتوانست ساک
☘🌿☘
🌿☘
☘
📙رمان امنیتی رفیق
#قسمت112
حسین با صدای خشخورده و خستهاش زمزمه کرد:
- یه خبر بدتر هم دارم...میلاد رو زدن!
کمیل از جا پرید:
- چی؟ چطوری؟
- از روبهرو زدن به ماشینش. فعلا توی کماست. دعا کن شرمنده زن و بچهش نشیم. همینطوری توی این پرونده زیاد کشته دادیم و بخاطرشون تحت فشارم.
حسام دیگر مطمئن بود گیر نیروهای امنیتی افتاده است. کمیل پرسید:
- ببینم، کسی سراغ حسام رو نمیگیره؟
حسین خنده تلخی کرد:
- چرا، بخاطر اونم دارم فحش میخورم. نیازی گیر داده که چطوری نتونستم بگیرمش. کلا خیلی تحت فشارم. مخصوصاً که چندتا جنازه هم روی دستمه که بابتشون ازم توضیح میخوان.
- چرا برای حاج آقا نیازی توضیح نمیدین همه چیز رو؟
حسین فقط به کمیل نگاه کرد؛ از آن نگاههایی که باعث میشد طرف مقابل سوالش را قورت دهد و از گرفتن پاسخ ناامید شود. کمیل سوال دیگری پیش کشید:
- خب الان باید چکار کنیم؟
- نمیدونم. کمکم داریم به یه جاهایی میرسیم. تو فقط چهارچشمی حواست به این حسام باشه.
و خواست بلند شود که کمیل پرسید:
- حاجی، تا کِی باید قایمش کنیم؟
حسین در را باز کرد:
- نگران نباش. تو فقط مواظبش باش، شاید لازم بشه طعمهش کنیم تا ببینیم میان سراغش یا نه. بهت خبر میدم.
و بلند شد. کمیل، حسین را تا دم در همراهی کرد و برگشت کنار حسام. به محض این که حسین از اتاق خارج شد، تلفن همراهش زنگ خورد. عباس بود:
- حاجی، من الان خونه پدرخانم میلادم. کاری که گفتید رو انجام دادم.
- خیلی خب، بمون همونجا تا بیام.
کمتر از یک ربع طول کشید تا خودش را برساند به خانه پدرهمسر میلاد. با عباس تماس گرفت تا در را برایش باز کنند. تردید کرد که برود داخل یا نه. نمیدانست باید با چه رویی با خانواده میلاد مواجه شود. در حیاط را هل داد و یا الله گفت. زنی چادر به سر در ایوان ایستاده بود که میخورد مادر خانم میلاد باشد. حسین سرش را پایین انداخت و گفت:
- سلام حاج خانم.
- سلام جناب سرهنگ.
حسین فهمید عباس خودش را پلیس جا زده است؛ تعجب نکرد. زن به حسین تعارف زد که بیاید تو:
- بفرمایید جناب سرهنگ، همکارتون توی اتاق منتظرتونن.
#ادامه_دارد
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
☘🌿☘ 🌿☘ ☘ 📙رمان امنیتی رفیق #قسمت112 حسین با صدای خشخورده و خستهاش زمزمه کرد: - یه خبر بدتر هم د
☘🍁☘
🍁☘
☘
📗رمان امنیتی رفیق
#قسمت113
خانه، ساده و سنتی بود؛ با حیاطی که هرچند بوتهها و درختهایش طراوت روزهای ابتدای بهار را از دست داده بودند؛ اما هنوز زیبا بودند. حسین پلههای ایوان را بالا رفت، کفشهایش را درآورد و وارد پذیرایی خانه شد. زن پشت سرش پرسید:
- سرکار، چه بلایی سر دامادم اومده؟
- ما هم هنوز دقیقاً نمیدونیم؛ اما نگران نباشید به زودی معلوم میشه. شما هم بعد که ما رفع زحمت کردیم تشریف ببرید بیمارستان ببینیدش.
زن زیر لب غر زد:
- خدایا این دیگه چه بلایی بود...دو روز دیگه قراره زن و بچهش بیان. حالا چی بگم بهشون؟ چه خاکی به سرم بریزم؟
میان غر زدنهایش، حسین را راهنمایی کرد به سمت اتاقی که عباس داخل آن نشسته بود. عباس و پدرهمسر میلاد جلوی پای حسین بلند شدند. حسین با دست اشاره کرد:
- بفرمایید حاج آقا.
چهره پیرمرد شکستهتر به نظر میآمد. چشم حسین افتاد به خرس عروسکی صورتی و بزرگی که کنار اتاق نشسته بود و به همه میخندید. پدرهمسر میلاد، چند قدم به سمت حسین آمد و پرسید:
- آقا! تو رو خدا درست بگید چی شده؟ قضیه این عروسک چیه؟
حسین دستش را سر شانه مرد گذاشت:
- نگران نباشید. انشاءالله سر موقعش همه چیز رو براتون توضیح میدیم. فقط...اگه میشه من و همکارم رو چند دقیقه تنها بذارید.
مرد که مستاصل شده بود، در مقابل ابهت و اقتدار کلام حسین چارهای جز تسلیم ندید و سر تکان داد:
- چشم.
و از اتاق خارج شد.
حسین بلافاصله به سمت عروسک رفت و با دست، بدن عروسک را لمس کرد. عباس دلیل این کار حسین را نمیفهمید و سردرگم شده بود. حسین با دقت و وسواس، روی عروسک دست میکشید و آن را فشار میداد تا بالاخره پشت گردن عروسک متوقف شد. بیشتر دقت کرد و باز هم گردن عروسک را فشار داد. لبخند کمرنگی زد و زیپ پشت گردن عروسک را پایین کشید. عباس فهمیده بود احتمالا چیزی داخل عروسک است که حسین دنبال آن میگردد؛ اما نمیدانست چه چیزی و چرا.
حسین دستش را در بدن پنبهای خرس فرو برد و بعد از چند ثانیه، همزمان با عمیقتر شدن لبخندش، دستش را بیرون کشید. عباس چیزی که حسین آن را پیدا کرده بود را نمیدید. حسین زیپ عروسک را بست و چیزی که داخل مشتش بود را داخل جیبش گذاشت. عباس بالاخره تاب نیاورد و پرسید:
- من واقعاً سر درنمیارم حاجی! میشه یه توضیحی بدین برام؟
حسین به طرف در اتاق رفت:
- بیا بریم، کمکم میفهمی.
عباس میدانست اگر حسین نخواهد حرفی بزند، نمیزند. پشت سر حسین راه افتاد و از خانه خارج شدند. عباس که خواست سوار موتورش شود، حسین صدایش زد:
- عباس جان، ببخشید که اذیتت کردم. حالام آماده باش، من میرم اداره، تو هم اینجا نمون. برو یکم بگرد تا بهت بگم چکار کنی!
عباس کلاه کاسکت را بر سرش گذاشت:
- چشم آقا!
#ادامه_دارد
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا
1_1236884200.mp3
2.18M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
♨️کودکی پیامبر صلی الله علیه وآله
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤مقام معظم رهبری
شهیدشوشتری چه قشنگ میگه؛
دیروز دنبال گمنامی بودیم، و امروز مواظبیم ناممان گم نشود..!
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد.
#شهید_شوشتری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝رابطهیامامهرزمانیبامردم🏝
🎥حجتالاسلام میرهاشم حسینی
#امام_زمان
#عید_بیعت
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
「 #نآمهایبهخدآ 」
↫ یا رب!
ما مشقِ غمِ
عشق تو را خوش ننوشتیم؛
اما تو بکش خط به خطای همه ی ما ..♥️
•┈┈••✾•❤️•✾••┈┈
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸بوی بهشت از پانصد سال راه هم میرسد/ مغرور نشویم🔸
حافظ در یک بیت معنای بلندی را بازگو کرده که برای خیلی از ما فهم آن آسان نیست و بلکه ممکن نیست، میگوید:
کس ندیده است ز مشک ختن و نافۀچین
آنچه من هر سحر از باد صبا میبینم
حلالش باد! میگوید: من عطری از این باد صبا استشمام میکنم که کسی از مشک ختن و نافۀ چین استشمام نکرده.
حالا، تو بگو اینها در اسلام نیست! اگر انکار کردی، برای اسلام بهتر میشود؟ بگو این بوها نیست و بگو همهاش خیالات است!
همین حرم که میروید غیر از عطری که به آن میزنند و گلابی که میپاشند، عطر دیگری هم دارد. در همین صحن حرم امام رضا (علیه السلام)، ده- بیست سال قبل (1)، نماز میخواندم که بویی آمد که نه بوی گلاب بود و نه بوی عطر. بوی عجیبی میآمد.
وقتی به کسی که اهل این راه بود گفتم، گفت: آری، بوی بهشت از پانصد سال راه هم میآید! یعنی هنوز ممکن است پانصد سال راه تا بهشت داشته باشی، غرور پیدا مکن که به جایی رسیدهای! هنوز تا بهشت پانصد سال فاصله است.
حرف به موقع و بجایی است. چون انسان تا یک بویی به مشامش رسید مثل بوی علم یا بوی ایمان، پیش خود میگوید: بله، همه چیز درست شد. در باز شد و چشم و گوشم باز شد. اما به او میگویند: نه آقا، هنوز پانصد سال فاصله داری و خیلی کار دارد تا برسی.
(1) در حدود دهۀ 50 شمسی
#حافظ