eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢 ✅ثبت نام سالتحصیلی۱۴۰۱-۱۴۰۲آغازشد. 🔰پیش دبستان ودبستان قرآنی حضرت زینب(س)بارویکردتربیتی قرآنی ومهارت آموزی ✅ثبت نام پیش دبستانی وپایه اول ✅ثبت نام میان پایه باطرفیت بسیار محدود 🔖برای اطلاعات بیشتر عکس رادانلودنمایید. ☎️شماره تماس جهت کسب اطلاعات بیشتر ۳۲۶۷۷۲۳۸ 📍بلوارمفتح،نرسیده به میدان مفتح،کوچه شهید جعفری،ساختمان آدینه،دبستان حضرت زینب(س) لطفا رسانه باشید.
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#رمان_ضحی ❤️ #قسمت_دویست_وسی_یکم رضوان انگار هنوز خیالش راحت نشده باشه پرسید: _پس تا دی ماه قطعی شد
❤️ خواستگاری هم میکنم برات! فقط یکم بهم زمان بده تو اینجور کارا نمیشه عجله به خرج داد _من عجله ای ندارم هرطور صلاح میدونی پیش برو فقط از واکنش مامان میترسم اون خودش کلی مورد زیر سر داره! لبخندم عمیق تر شد: _نگران نباش امروز کلی با هم دل و قلوه رد و بدل کردن از اون جهت مشکلی نیست لبخندی زد و پیشونیم رو بوسید: _تو رو نداشتم چکار میکردم؟ همیشه حواست به همه چی هست! ... روبروی آقاجون و مامان نشسته بودم و حتی پلک هم نمیزدم باید تاثیر حرفهام رو دقیق توی صورتشون میدیدم مامان که انگار چیز جدیدی نشنیده و کاملا به ماجرا واقف بوده! آقاجون اما دست به صورت میکشید و غرق فکر بود دوباره پرسیدم: خب نظر شما چیه؟ آقاجون سوالم رو به خودم پس داد: _نظر خودت چیه بابا؟! _خودتون میدونید من رضا رو چقدر دوست دارم و همیشه آرزوم بوده بهترین دختر رو براش پیدا کنیم ژانت از نظر من عالیه یه فرشته است هم با اخلاق و مومنه هم آروم و متینه مهمتر اینکه به دل رضا نشسته البته هنوز نمیدونم جوابش چیه ولی من با تمام وجود موافقم و دعا میکنم این وصلت سر بگیره مامان سری تکون داد: به دل منم خیلی میشینه اگر چه برای رضا کلی مورد زیر نظر داشتم ولی... این دخترم چیزی کم نداره حالا باز خدا رو شکر رضا یکی رو پسندیده! من که نه نمیارم ان شاالله هر چی خیره شما چی میگی حاجی؟ حاجی دستی به محاسنش کشید: _تو اینجور مسائل نظر شما برا من حجته شما میتونی بشناسی و نظر بدی ولی منم بدی ندیدم دختر معصوم و با وقاریه البته ما فعلش رو میبینیم ضحی درباره گذشته ش بهتر میدونه فوری گفتم: _ژانت قبلا حجاب نداشته ولی دختر سالم و پاکیه هم اون هم کتایون حاجی سری تکان داد: _من که حرفی ندارم فقط هیچ کس رو نداره که... سرتکان دادم: هیچ کس خیلی تنهاست از ده سالگی تنها زندگی کرده خیلی سختی کشیده ولی کاملا خودساخته و مستقله اما خلا عاطفی خانواده رو همیشه حس میکنه مامان دیروز خودش دید که با یه پارچه ای که براش خرید چقدر احساساتی شد برای همینم میگم اگر این وصلت سر بگیره خیلی خوبه چون اونم صاحب یه خانواده میشه البته امیدوارم قبول کنه اصلا نمیدونم واکنشش چیه مامان فوری گفت: خب باهاش حرف میزنیم برو یه دقیقه صداش کن فوری گفتم: نه نه نه... الان که نمیشه یه خواهشی ازتون دارم شما هیچ حرفی نزنید یکم بهم زمان بدید که خودم باهاش حرف بزنم بذارید درست آماده ش کنم اون تا به حال به ازدواج فکر نکرده! خودم موقع مناسب خواستگاری رو بهتون میگم که باهاش رسمی حرف بزنید باشه؟! اگر چه این مقدمات کمی براشون نامانوس بود اما ناچار با تکان سر موافقتشون رو اعلام کردن و من از همون لحظه پروژه اقناع ژانت رو کلید زدم تقریبا یک هفته ی تمام توی منزل اوقاتی که رضوان مدرسه یا همراه نامزدش بیرون بود و کتایون همراه مادرش، یا وقتهایی که باهم بیرون میرفتیم به بهانه های مختلف و طرق گوناگون درباره این مسئله باهاش حرف زده بودم مثلا درباره اینکه قطعا زندگی و کارکردن توی ایران از زندگی توی آمریکا براش راحت تره یا اینکه ازدواج چقدر میتونه براش مفید باشه از تنهایی درش بیاره و همونطور که آرزو داره بهش یک خانواده جدید هدیه کنه یا اینکه ما ایرانی ها انسانهای خوب و خانواده دوست و مهربانی هستیم! و کم کم رسیده بودم به جایی که کمی درباره رضا و کار و زندگی و تفکرات و رفتارهاش باهاش حرف بزنم و غیر مستقیم نظرش رو بدونم که البته در همه موارد فوق نظرش کاملا مثبت بود و علاقه نشون میداد خصوصا از رضا و اخلاق خوبش خیلی تعریف کرد و گفت به زعم اون رضا جوان لایق و مومنی هست! و دیگه تصمیم گرفته بودم خیلی صمیمانه ماجرای خواستگاری رو باهاش مطرح کنم که اونروز اون اتفاق عجیب افتاد! اون روز رو خوب به خاطر دارم سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۸ زمان زیادی به پایان مهلت سفر و بازگشت ما به نیویورک باقی نمونده بود و به حد کافی هم مقدمه چینی کرده بودم تصمیم داشتم همون روز همه چیز رو رک و صریح با ژانت درمیون بگذارم و نظرش رو بپرسم اگر چه نسبت به واکنش و جوابش خیلی مضطرب بودم اما خودم رو قانع کردم تا قبل از بازگشت کتایون و رضوان به منزل باهاش حرف بزنم اما... درست وقتی همه چیز مهیای گفتن بود و من برای آخرین بار جملات رو توی ذهنم مرتب میکردم زنگ در حیاط به صدا در اومد...
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#رمان_ضحی ❤️ #قسمت_دویست_وسی_ودوم خواستگاری هم میکنم برات! فقط یکم بهم زمان بده تو اینجور کارا نمیش
❤️ پایین پله ها که رسیدم مامان رو دیدم که با عجله دیس میوه و پیش دستی روی میز میچید با دیدنم به در اشاره کرد: _در رو باز کن حمیده خانومه! با چشمهای از حدقه بیرون زده بهش خیره شدم پاهام انگار مال خودم نبود نزدیک بود بیفتم مامان بی صدا تشر زد: _درو باز کن!! خودم رو تا کنار در کشیدم و بازش کردم حمیده خانوم و الهه دخترش و البته امیرعلی نوه کوچکش توی قاب ایستاده بودن اگرچه حضور سر زده شون اونهم بعد از چندسال بسیار غیر مترقبه بود اما سعی کردم عادی باشم از جلوی در کنار رفتم و لبخند به لب احوال پرسی کردم: _سلام خیلی خوش اومدید بفرمایید مامان هم جلو اومد و با حمیده خانوم حال و احوال کرد و سمت پذیرایی برای نشستن راهنمایی شون کرد بعد از نشستن حمیده خانوم رو به مامان بابت اینهمه سال دوری و کدورت ابراز ناراحتی کرد و گفت که ان شاالله من بعد مثل قبل روابط بهتری داشته باشیم و رفت و آمدها احیا بشه و من گمان کردم تنها دلیل حضورش همینه و از حسن رفتارش خوشحال شدم ولی گفتم حالا که طرف صحبت مامانه بهتره من برم بالا و به ژانت که تنها مونده و ماموریتم برسم اما تا از جا بلند شدم و با عذرخواهی قصد رفتن کردم حمیده خانوم گفت: _دخترم ضحی جان میشه خواهش کنم بشینی؟ ما بخاطر تو اومدیم! با بهت مضاعفی سر جام نشستم: _بله چشم درخدمتم _ضحی جان من اومدم با تو در حضور مادرت حرف بزنم میخوام ازت خواهش کنم که کدورت های گذشته رو فراموش کنی همونطور که ما فراموش کردیم با خجالت سر به زیر انداختم: خواهشا بیشتر از این خجالتم ندید حمیده خانوم من باید از شما طلب بخشش و حلالیت کنم دلیل و باعث کدورت منم و البته شما با اومدنتون بزرگواری رو تموم کردید _پس خیالم راحت باشه که بابت اون قضایا مکدر نیستی؟! _اگر شما حلالم کرده باشید نه خندید: _من چرا باید حلالت کنم دخترم چک رو یکی دیگه خورده از خودش حلالیت بگیر! لبم رو به دندون گرفتم و سرم رو پایین تر بردم مامان که احساس میکرد در حال اذیت شدنم میانجیگری کرد: حمیده خانوم جون جریان چیه؟ حمیده خانوم با نگاه خریداری براندازم کرد: _والا چی بگم! حاج خانوم شما که میدونی من از دار دنیا همین یه پسرو دارم همه عمر آرزوم بودم دومادیشو ببینم ولی الان سی سالش شده و هرکی رو براش نشون میکنم میگه نه! هم من هم شما میدونیم چرا اصلا انگار گِل دل ایمان منو با اسم ضحی برداشتن به هیچ دختر دیگه ای روی خوش نشون نمیده مردم و زنده شدم تو این چهارسال ولی... لبخندش به خنده تبدیل شد: _اون چَکی هم که ضحی جون خورد جای اینکه منصرفش کنه مصر ترش کرد! قلبم توی دهنم میزد و درست صداش رو نمیشنیدم! حس میکردم تمام خون بدنم به صورتم هجوم آورده و همرنگ لبو شدم زبونم بند اومده بود از حرفهایی که میشنیدم اما حمیده خانوم بی خبر از دل بی طاقت من همچنان ادامه میداد: _منم که از همون نوجوونیشون پا پیش گذاشتم شما شاهدید! اما حالا خب اتفاقاتی افتاد که نشد حالا که الحمدلله دیگه مانعی نیست اگر اجازه بدید برای خواستگاری مزاحم بشیم‌!! چیزی به بیهوش شدنم نمونده بود مامان با تعلل جواب داد: _والا چی بگم خود ایمان اینطور خواسته؟ _بله خانوم خودش خواسته الان که بوشهره البته سه سالی میشه منتقل شده پایگاه شکاری بوشهر ولی امشب پرواز داره میاد تهران منتها سه روز بیشتر نمیتونه بمونه اگر شما اجازه بدید همین شب جمعه که اتفاقا شب میلاد هم هست برای خواستگاری مزاحمتون بشیم مامان فوری گفت: _قدمتون روی چشم فقط... اجازه بدید من از حاج آقا کسب تکلیف کنم امشب بهتون تلفن میکنم حمیده خانوم با لبخند تشکر کرد و مهیای رفتن میشدن که من به هر زحمتی بود زبون باز کردم: _ببخشید... حمیده خانوم من یه سوال ازتون دارم _جانم دخترم _شما واقعا با دلتون اومدید این پیشنهاد رو دادید؟ یا فقط بخاطر... پسرتون؟ نفس عمیقی کشید: _بهت دروغ نمیگم من خیلی از دستت دلخور بودم تمام این سه چهار سال هم هر چی ایمان گفت من مخالفت کردم ولی اونروز عقد رضوان که دیدمت دیدم ماشاالله برا خودت خانومی شدی کینه از دلم رفت باز مهرت به دلم افتاد مثل بچگیات... با ایمان تلفنی حرف زدم و گفتم راضی ام اونم گفت اواسط ماه میتونه بیاد تهران و... منم مزاحمتون شدم نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _ببخشید اما یه مطلب دیگه هم هست! من هنوز شیش ماه از دوره تحصیلم مونده چند روز دیگه باید برگردم آمریکا _میدونم عزیزم همون روز گفتی منم به ایمان گفتم اجازه بده حرفای مقدماتی رو بزنیم و اگر خدا خواست نامزد کنید وقتی برگشتی عروسی میگیریم! شیش ماه که چیزی نیس چشم رو هم بذاری تموم شده ان شاالله تا اونموقع ایمان هم منتقل شده تهران دنبال کارای انتقالیش هست مامان نگذاشت حرف دیگه ای بزنم و با تکرار این حرف که شب باهاشون تماس میگیره بدرقه شون کرد من ولی گیج و گم میان پذیرایی ایستاده بودم باورش سخت بود خیلی سخت!
حکم جهاد قطعی و واجب صادر شده کجایند کسانی که شعار میدادن وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند جوابم دهد اینم حکم جهاد قطعی یا علی لطفاً این ویدئو رادرتمامی گروهها به اشتراک بگذارید. بالاخره یک روحانی ولایی و با سوادجهت تبیین نمودن جهادتبیین به میدان امد. خداوندحفظشان کند.
‏هر که دعای «مجیر» را در «ایام البیض» ماه رمضان بخواند، یعنی { شب های ۱۳ ، ۱۴ ، ۱۵ ‎ } گناهش آمرزیده می‌ شود، هر چند به عدد دانه ‌های باران و برگ‌ های درختان و ریگ‌ های بیابان باشد! و خواندن آن برای شفای بیماران و رفع غم و اندوه سودمند است.
هدایت شده از KHAMENEI.IR
14010119_دعای_44_صحیفه_سجادیه_بروشور (4).pdf
1.4M
💫 دعای ۴۴ صحیفه سجادیه 🔻 حضرت آیت الله خامنه‌ای در محفل انس با قرآن (۱۴۰۱/۰۱/۱۴) درباره کیفیت روزه‌ای که باعث تقرب انسان به خدا می‌شود به فرازی از دعای ۴۴ صحیفه سجادیه اشاره کردند و فرمودند: «کسانی که نخوانده‌اند این دعا را بخوانند؛ بخوانید این دعا را و واقعاً بهره‌مند بشوید.» 🌙 به همین مناسبت رسانه KHAMENEI.IR متن کامل و ترجمه دعای چهل‌وچهارم صحیفه‌ی سجّادیّه را برای قرائت مخاطبان منتشر میکند. 🏷 🌙 @Khamenei_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🔸استعانت از نماز و روزه* *🔹فلسفه روزه(۳)* *🔻در دو جا اين آيه تكرار شده است:* *«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ»( بقره/ ۱۵۳و ۴۵)* *اى اهل ايمان! از نماز و از صبر- كه به روزه تفسير شده است- كمك بگيريد.* *🔻 اين تعبير خيلى عجيب است! به ما مى ‏گويند از نماز استمداد كن، از روزه استمداد كن،* *يعنى تو نمى‏ دانى كه اين نماز چه منبع نيرويى است! اين روزه چه منبع نيرويى است!* *🔻اگر به شما گفتند نماز بخوانيد، شما را به يك منبع نيرو هدايت كرده اند* *و اگر گفته ‏اند روزه بگيريد شما را به يك منبع نيرو هدايت كرده ‏اند.* *براى اينكه بر نفس و روح خودتان مسلط بشويد نماز بخوانيد، روزه بگيريد.«الْعُبوديَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبيَّةُ».* *🔻حال آيا اين ربوبيت و تسلط- بر نفس و روح - به همين جا خاتمه پيدا مى‏ كند؟ نه، درجات و مراتب دارد.* *🔻به هر درجه كه شما در مسير عبوديت جلو برويد ربوبيت پيدا مى‏ كنيد و به اصطلاح ولايت يعنى تسلط پيدا مى‏ كنيد.* *...به آنجا مى‏رسيد كه مالك خاطرات نفس خودتان مى‏ شويد.* *🔻- مضافا بر اینکه طبق آیه مذکور اصلًا هر مددى را - استعانت در مسائل فردی و اجتماعى- از عبادت خدا و خداپرستى مى ‏توانيم بگيريم.* *🔻اگر شما مى‏ خواهيد در اجتماع، يك مسلمان واقعى باشيد و مى‏ خواهيد يك مجاهد نيرومند باشيد، بايد نمازخوان خالص و مخلصى باشيد.* *▪️مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (آزادى معنوى)، ج‏۲۳، ص: ۴۷۵ و ص ۱۵۴- با تلخیص و ویرایش جزئی
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze13.mp3
3.89M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 ۱۳ 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ ۳۳ دقیقه 📩 به دوستان خود هدیه دهید.