eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️از مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی قدس سره شنیدم که فرمودند: ✨دیدم آقا رحمه الله علیه در اتاق خود هستند و صدای گریه ایشان بلند است.از مادرم پرسیدم چه شده که آقا گریه می کنند؟مادرم فرمودند: ایشان در شبی که موفق به و راز و نیاز با نشود،روز آن،چنین حالی دارد...😭😭😭
🌸 بیش از آنکه حیات دنیا باشد حیات جاودانه آخرت است. هرگز از دنیا میرود, بیش از آنکه حیات دنیاییش پایان یافته باشد؛ حیات آخرتش شده است. به همین دلیل برایش می خوانند. فاتحه یعنی آغاز و افتتاحیه نه پایان و اختتامیه.
بازی هایِ کامپیوتری رو دیدی وقتی به مراحل بالاتر میری، هی سخت تر میشه. [زندگی هم مثل بازی می مونه،وقتی میبینی سخت تر میشه یعنی پیشرفت کردی و به مراحل بالاتر رسیدی!]
✍️ 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمی‌خواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه می‌زدم و او زیر لب (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. 💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه‌اش می‌لرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد که با اشک چشمانم التماسش می‌کردم و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد. می‌دیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی‌کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و می‌دانست موبایلش دست عدنان مانده که خون در نگاهش پاشید، نفس‌هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده‌ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!» 💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل (علیه‌السلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امانت سپردی؟ به‌خدا فقط یه قدم مونده بود...» از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم می‌کرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، داشتن فرار می‌کردن و نمی‌خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!» 💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم‌تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست (علیه‌السلام) بودی و می‌دونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!» و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفات‌شون شناسایی نشه!» 💠 و من می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که نجوا کردم :«عباس برامون یه اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمی‌ذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!» می‌دیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله‌های را در نگاهش می‌دیدم و فرصت عاشقانه‌مان فراخ نبود که یکی از رزمنده‌ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. 💠 رزمنده با تعجب به من نگاه می‌کرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از بودند که همه با عجله به سمت‌شان می‌رفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشک‌هایم را پاک می‌کردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش می‌رفت و دیدم یکی از فرمانده‌ها را در آغوش کشید. 💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم می‌داد که نقش غم از قلبم رفت. پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه‌ای دور گردنش و بی‌دریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و می‌بوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت. 💠 ظاهراً دریای این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!» ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرمانده‌ای سینه سپر کرد :« بود!» 💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم در همه روزهای را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده‌ها مثل پروانه دورش می‌چرخند و او با همان حالت دلربایش می‌خندد... ✍️نویسنده:
"وَ نَراهُ قَریبا" تیتر قابِ امیدهای‌مان شده است... ..سلام ای نزدیک‌ترینِ نزدیک‌ها ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺تذکر روزانه وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ خدا شما را از بطن مادرانتان بيرون آورد و هيچ نمى‌دانستيد. و برايتان چشم و گوش و دل بيافريد. شايد سپاس گوييد. نحل/۷۸ 🌹
☀️ 🍃🌸با تـــــو کار خلق سمتِ رو به راهی می‌رود تا نیـــــائی پس سر و سامان نمی‌آید به کار🍃🌸🌿🌹
🗓 🌹حضرت امام صادق عليه السَّلام🌹 📝《مَنْ صَدُقَ لِسانُهُ زَكى عَمَلُه》ُ؛ 🔍 : 《هر كس باشد عملش پاكيزه مى شود و رشد مى كند》. 📚كافى (ط-الاسلامیه) ج 2، ص 105، ح 11. 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃
••• دلشوره محرم تو می‌کشد مرا حسین...
💥 چهار شرطِ همراهی با کاروان امام حسین(ع) «سیدالشهدا(ع) وقتی می‌خواستند در روز هشتم ذی‌الحجه ( روز ترویه) از مکه بیرون بیایند، یک خطبه‌ای دارند که ظاهرِ آن، خطاب به کسانی است که در سال ۶۰ هجری در مکه هستند و حضرت دارند آن‌ها را دعوت می‌کنند، ولی خطابِ ایشان عام است و همۀ ما هم گویا مخاطبِ این خطابِ حضرت هستیم. اگر اجابت کنیم حضرت از ما هم دستگیری می‌کنند و ما را هم به کاروان خودشان ملحق می‌کنند؛ حضرت می‌فرمایند: «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ‏ مَعَنَا». در همین فراز کوتاه، چهار شرطِ همراهی با کاروان عاشورا ذکر شده است: 🔹 شرط اول: از جان گذشتن «بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَه‏». این مسیر، مسیری است که انسان باید از جان خودش عبور کرده باشد. اگر کسی می‌خواهد با امام حسین حرکت کند، باید جانش را در کفِ دست بگیرد و همه سرمایه‌اش را بیاورد. کسی که به تعلقات خودش چسبیده، و به مالش، به زندگی‌اش، به جانش علاقمند هست و می‌خواهد این‌ها را حفظ کند، نمی‌تواند به این کاروان راه پیدا کند. امام حسین(ع) با همه سرمایۀ ما کار دارند. با خودِ ما کار دارند؛ می‌خواهند این جان را از ما بگیرند و به خدا برسانند؛ کسانی پا به این میدان می‌گذارند که می‌دانند جان دادن در رکاب سیدالشهداء «غرامت» نیست، بلکه «غنیمت» است. 🔹 شرط دوم: آمادگی لقاء‏ اگر کسی خودش را آمادۀ لقاء‌الله کرده و مشغول به دنیا نیست، بلکه از دنیا بزرگ‌تر شده و دلش از دنیا بیرون رفته است، می‌تواند با سیدالشهدا(ع) حرکت کند. کسانی که هنوز از دنیا بزرگ‌تر نشده‌اند و تمام هَمّشان این است که به چرب‌وشیرین دنیا برسند، با امام همراه نمی‌شوند. 🔹 شرط سوم: کوچ از دنیا طالبان همراهی با امام حسین(ع) باید از دنیا کوچ کنند. «فَلْيَرْحَل‏». کوچ به‌معنی مسافرت نیست. «مسافر» غیر از «راحل» است. وطنِ مسافر در پشت‌سرش قرار دارد؛ می‌رود و برمی‌گردد! اما راحلْ آن کسی است که دل از وطن شسته، چشم از وطن برداشته و وطنش پیشِ روی اوست؛ لذا به فکر برگشتن نیست. اگر کسی مشتاق لقاء خدا شده، همه سرمایه‌اش را در دست گرفته که این سرمایه را ببرد و به لقاء خدا برساند، او باید از دار دنیا کوچ کند و دیگرْ دنیا را وطنش قرار ندهد و به هیچ وجه قصد برگشت نداشته باشد. 🔹 شرط چهارم: معیت با امام شرط چهارم که مهم‌ترین شرط است این است: فَلْيَرْحَلْ‏ «مَعَنَا». باید خودش را به امام برساند. مهم‌ترین نکته در سفر الی الله همین است: راهی به سوی خدا نیست الا با امام. این راه با پای ما رفتنی نیست؛ نه با پای دل، نه با پای عقل. آن‌هایی‌که با امام حرکت نمی‌کنند طعمۀ شیطان می‌شوند؛ گاهی اشتیاق و بی‌قراری هم دارد، شوری هم در دلش می‌افتد، دلش گرم می‌شود، می‌خواهد به سمت خدا حرکت کند، ولی اگر با امام حرکت نکند به مقصد نمی‌رسد. الان هم مسئله همین است، الان هم اگر کسی می‌خواهد به خدا برسد، باید خود را بسازد و با کاروان امام حسین(ع) حرکت کند.»
🏴بیایید با نصب یک پرچم در سردرخانه و مغازههایمان، هرخانه و مغازه‌را یک حسینیه کنیم خانه هر مغازه_یک_حسینه