6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری
🎥 #پیشنهاد_دانلود|شهیدی از دوران دفاعمقدس که جان پدر و مادرش را از حادثهی منا نجات داد
#حجتالاسلام_موسویزاده
▫️۱۹ تیر؛ سالروز شهادت عباس فخارنیا گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_فخارنیا #امداد_غیبی #رویای_صادقه #شهدای_تهران #مزار_بهشتزهرا
💢#خاکریزخاطرات ۱۷۳
🔸آرزوی مادر مستجاب شد و مسعود به شهادت رسید
#متن_خاطره|در حالِ تماشایِ تعزیه داشتم به مسعود که ۶ماهه بود، شیر میدادم. یهو دلم شکست و اشکم جاری شد؛ گفتم: خدایا! کاش فرزندی داشتم که در راه امام حسین(ع) فدا بشه... در همین حال اشک چشمم ناخواسته به دهان مسعود چکید... گذشت و سال۶۶ مسعود به شهادت رسید و بدنش مثل امام حسین(ع) تکه تکه شد. همون شب خوابِ تعزیهی سالها پیش رو دیدم، توی عالمِ خواب مسعود در آغوشم بود که ناگهان پر کشید و به یارانِ امام حسین(ع) پیوست...
👤خاطرهای از زندگی شهید مسعود اصلاحی
📚منبع: کتاب حدیث عشق، صفحه ۱۹
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_اصلاحی #شهدای_فارس #امام_حسین #ماه_محرم #تعزیه #مادر #آرزو #دعا #رویای_صادقه #مزار_گلزارشیراز
#یک_خاطره
🔸 خواب شهید تعبیر شد...
🌼 #رویای_صادقه|نیمههای شب با فریادِ «من رو ببرید!» از خواب بیدار شدم. دیدم مسعود داره توی خواب فریاد میزنه. چند بار صدایش زدم، اما بیدار نشد. به هر زحمتی بود بیدارش کردم. داشت مثلِ ابر بهار گریه میکرد. علت رو که ازش پرسیدم، گفت: شهید علیرضا افتخاریپور رو توی خواب دیدم؛ با چند نفر از دوستای شهیدم توی آسمان نشسته بودند و کنارشون یه صندلی خالی بود. میخواستم روی اون صندلی بنشینم؛ اما بهم اجازه نمیدادند و از من فاصله میگرفتند. با التماس گفتم: رفقا! من رو هم ببرید؛ اما شهید افتخاریپور گفت: این صندلی خالی متعلق به توئه؛ اما نه حالا. یه ماه دیگه تو هم میای پیشِ ما! همینطور هم شد. مسعود یه ماه بعد، در بیست و پنجمین روز از تیرماه ۱۳۶۷ پس از هفت سال حضور در جبهه، به آرزوی دیرینهی خودش رسید...
🌼 #مثل_امامحسین|مسعود همیشه میگفت: آرزو دارم هنگام شهادت، بدون سر به پیشگاه امام حسین (ع) برسم... و به خواستهاش هم رسید. میگن مسعود ابتدا اسیر میشه ؛ اما یکسال بعد از جنگ؛ پیکر بی سرش رو تفحص؛ و به آغوش خانوادهاش بر میگردونن...
📚منبع: خبرگزاری دفاعمقدس " بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاعمقدس " ۱ ؛ ۲
▫️۲۵تیرماه؛ سالروز شهادت مسعود ملاء گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_ملاء #امام_حسین #شهدای_تهران #مزار_بهشتزهرا #مداح
4.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_شهید
🎥 معجزهای از بهشت...
عنایت عجیب و شنیدنی سردار شهید حاجکاظم نجفیرستگار از بهشت، به مادرش
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_نجفیرستگار #عنایت_شهید #قرآن #رویای_صادقه #شهدای_تهران #مزار_بهشتزهرا
#یک_خاطره
🔸ماجرای یک رویای صادقه و یک امدادغیبی در عملیات
🌼 #رویای_صادقه|شب عملیات، یکی از رزمندگان اعزامی از سپاه شهرستان خمین، امامخمینی رو توی خواب دید که به شونههاش میزنن و میفرمایند: چرا معطلید؟ حرکت کنید! حضرت مهدی(عج) با شماست! صبح بچهها با شنیدنِ این رویا حالت عجیبی بهشون دست داد.
🌼 #عملیات|عملیات از ساعت ۹شب با تعداد بسیارکمی نیرو شروع شد؛ و به خواست خدا تا ساعت ده صبح فردا، تمامی ارتفاعات موردنظر رو فتح کردیم. توی عملیات بچهها، با ندایِ اللهاکبر چنان وحشتی توی دل دشمن ایجاد کردند که نزدیک به ۲۰۰نفر از نظامیان ارتش بعث، یکجا اسیر شدند.
🌼 #اشکافسربعثی|اونجا شهید همّت از یه افسربعثی پرسید: فکر میکنید ما با چه تعداد نیرو به شما حمله کردیم؟ او گفت: دو گردان! شهیدهمّت گفت: نه! خیلی کمتر بود... خلاصه وقتی شهیدهمت تعداد واقعیِ نیروهامون رو گفت؛ افسربعثی باور نکرد و گفت: منو مسخره میکنید؟! آخر سر هم وقتی باورش شد تعداد نیروهای ما چقدر کم بوده؛ به گریه افتاد و گفت: ما اگه میدونستیم تعدادِ شما اینقدر کمه، به راحتی میتونستیم همهتون رو دستگیر کنیم؛ اما وقتی حمله کردید، انگار همهی این کوهها داشتند اللهاکبر میگفتند و ما تصورمون این بود شماها خیلی زیادید.
اینجا بود که حکمت خواب دیشب رزمندهی شهرستان خمین رو فهمیدیم و امدادغیبی خداوند برا همهمون به اثبات رسید.
📚منبع:کتاب"تکسوار دشتِزید" [خاطرات زندگی شهید جاویدالاثر اسماعیل قهرمانی]؛ صفحه ۳۳
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_قهرمانی #امداد_غیبی #رویای_صادقه #امام_خمینی #امام_زمان #شهدای_آذربایجانشرقی #مزار_بهشتزهرا
💢#خاکریزخاطرات ۱۷۷
🔸شهیدی که اهلبیت علیهمالسلام خبر شهادتش را برای مادرش آوردند...
#متن_خاطره|حمزه متولد مونترالِ کانادا بود؛ و برادرزادهیِ همسرِ سید حسن نصرالله... مادرش میگه: مخالفِ رفتنش به سوریه بودم، اما هر کاری کردم نتونستم منصرفش کنم... خلاصه حمزه رفت و توی سوریه به شهادت رسید. چند نفر از فرماندهانِ حزبالله رفتند تا خبر شهادت رو به مادرش بدهند؛ اما وقتی به منزل شهید رسیدند، با تعجب دیدند که به در و دیوار خونه سیاهی زده شده؛ از نوع برخوردِ مادر هم معلوم بود که از شهادت پسرش خبر داره. مادرِ حمزه وقتی تعجب فرماندهان رو دید؛ گفت: دیشب خوابِ پنجتنِ آلعبا (ع) رو دیدم که به منزلم اومدند و فرمودند: فرزندت در راه ما اهلبیت (ع) به شهادت رسیده و فردا خبرش رو برات میارن...
👤خاطرهای از زندگی مدافعحرم شهید حمزه علییاسین
📚منبع: کتاب مدافعانحرم “ گروه شهید ابراهیم هادی” صفحه ۱۵۰
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
____________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_علییاسین #شهدای_لبنان #شهدای_حزبالله #رویای_صادقه #اهلبیت #امام_حسین #حضرت_زهرا #پیامبر #امام_علی #امام_حسن #شهدای_مدافعحرم #مزار_روضهالشهیدین
#یک_خاطره
🎥 این خوابِ عجیبِ شهید عقیلی؛ تلنگری به تمام بچههای انقلابیست...
#متن_خاطره|شهید سیدمحمدعلی عقیلی میگفت: من قبل از اينكه #امام_خمینی به ايران بياد، هميشه با خودم فكر میكردم اگه ایشون بیایند، دائماً در خدمتشون خواهم بود، و حاضرم هر لحظه كه ايشون بخواهند، براشون جانفشانی كنم. تا اینکه يه شب خواب ديدم من و چند نفر ديگه، لباس سبز سپاهی بر تن داريم و بعنوان محافظ، جلوی امام ايستاديم. در همين حين، تعدادی منافق بهمون حمله كردند و به سمت امام شروع به تيراندازی كردند. ناگهان همهی ما به اين طرف و آن طرف متفرق شديم و دور امام رو خالی كرديم. یهو امام با صدای بلندی بهم گفت: كجا ميری؟ چرا فرار میكنی! مگه تو نبودی كه میگفتی حاضرم جونم رو فدا كنم؟ حالا داری فرار میكنی؟! ناگهان به خود اومدم و برگشتم مثلِ یه سپر جلوی امام ايستادم. دشمن هم داشت از چند نفر به سمتم شلیک می کرد؛ تا اینکه تیری بهم خورد و بیدار شدم...
👤خاطرهای از زندگی شهید سید محمد علی عقیلی
📚 منبع: خبرگزاری دفاعمقدس [بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاعمقدس]
✍ #تلنگر:
به این خاطره دقت کنید! فاصلهی ادعا و عمل کاملا پیداست... یه عده مدعی توی خواب فرار کردند؛ اما شهید عقیلی با یه تلنگر برگشت، چون توی زندگیش با بندگی خدا مقاوم شده بود.اگر لایق دفاع نبود،لایق شهادت هم نمیشد... این #رویای_صادقه میخواد به همهی ما بگه یه بازنگری کنیم ببینیم چقدر توی ادعامون صادقیم؛ شاید امتحان نهایی الهی نزدیک باشه...
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_عقیلی #ولایت_فقیه #انقلابیگری #شهدای_خراسانرضوی #مزار_بهشترضا #جهاد #ولایت_مداری
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری
🎥 پیشگویی شهید عقیلی در عالمِ رؤیا ؛ پیرامون زن همسایه...
این فقط یکی از مصادیق زنده بودن شهداست
🎙به روایت #حجتالاسلام_موسویزاده
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_عقیلی #رویای_صادقه #شهدای_خراسانرضوی #مزار_بهشترضا #پیشگویی
#یک_خاطره
🔸شهیدی که بعد از شهادت؛ پول چاپ کتاب خودش را جور کرد
#متن_خاطره| روزى كه كتاب "شيداى شهادت" مربوط به خاطرات زندگی شهيد اسماعيل سريشى قرار شد برا اولینبار چاپ بشه، مبلغ چهار ميليون تومن هزينهی كاغذ كتاب شد. ما سه ميليون تومن به حساب كاغذفروش واريز كرديم و قرار شد کاغذ رو به چاپخونه ارسال كنه؛ اما روز بعد متوجه شديم كه كاغذ رو ارسال نكرده. خود كاغذفروش تماس گرفت و گفت: كاغذ گرون شده و اگر مىخواین كاغذ رو بفرستم، بايد تمام پول رو واريز كنيد... گفتم: الان موجودى ندارم، هفتهی بعد یه میلیون تومن باقیمانده رو واريز میكنم... كاغذ فروش قبول نكرد و گفت: شماره كارتت رو بده تا سه ميليون واريزىات رو بهت برگردونم... خيلى ناراحت شدم. تا اینکه چند دقيقه بعد يكى از دوستان صميمى شهيد سریشی باهام تماس گرفت و بیمقدمه گفت: شمارهی کارت بانکیات رو برام بفرست... هر چه سوال کردم برا چی؛ نگفت. فقط اصرار داشت که شماره کارتت رو بفرست. من هم براش شمارهی کارتم رو فرستادم و چند دقیقهی بعد پیامک واریزی اومد. یه میلیون تومن واریز کرده بود... دوباره بهم زنگ زد و گفت: اسماعيل اومد به خوابم و بعد از کلی نصیحت و صحبت بهم گفت: فردا اولِ وقت يه ميليون تومن برا چاپ كتابم واسه فلانى بفرست...
👤خاطرهای از زندگی شهید اسماعیل سریشی
📚منبع: کتاب "مازندهایم" صفحه ۳۳
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_سریشی #عنایت_شهدا #امداد_غیبی #رویای_صادقه #شهدای_همدان #مزار_گلزارهمدان
💢#خاکریزخاطرات ۱۸۰
🔸اومدم سرباز خستهی دمشقم رو ببرم...
#متن_خاطره|بخش زیادی از حقوقش رو میداد به فقرا. یه بار طلبیکه از محل کارش داشت رو گرفت وگفت: میخوام بدم به یکی از اقوام تا ماشین بخره، باهاش کار کنه و زندگیش بچرخه... بارها به دوستاش گفته بود: مدیونید اگه پول بخواید و بهم نگید... یهبار هم زن غریبهای زیر عکس مهدی توی میدون قیام نشسته بود و گریه میکرد؛ میگفت: این جوان چند سال بود که به بچههای یتیم من کمک میکرد و احوال ما را جویا میشد... مادربزرگش خواب دید که یه آقای نورانی اومد و فرمود: اومدم سربازِ خستهی دمشقم رو ببرم...؛ دو روز بعد از این خواب، مهدی شهید شد...
👤خاطرهای از زندگی مدافعحرم شهید مهدی عزیزی
📚منبع: خبرگزاری دفاعمقدس / خبرگزاری نویدشاهد
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
_________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_عزیزی #شهدای_تهران #مزار_بهشتزهرا #کمک_به_فقرا #یتیم_نوازی #ایثار #دستگیری #امام_زمان #رویای_صادقه #مزار_بهشتزهرا
#چند_خاطره
🔸بُرشهایی از زندگی شهید مدافعحرم مهدی عزیزی به روایتِ مادر|بخشدوم
🌼 #فتنه|توی فتنه ۸۸ ، ده شب خونه نیومد. وقتی هم اومد؛ زیر چشماش گود افتاده بود. همیشه عکس امام (ره) و رهبر معظم انقلاب، جلوی موتورش نصب بود. توی همون روزهای فتنه، بهش گفته بودند: از اینکه این عکسا رو جلوی موتورت چسبوندی، نمیترسی؟!!! بعد از شنیدن این حرفها، سه تا عکس امام و رهبری رو روی موتورش نصب کرد... اینجوری هم جراتش رو نشون داد؛ هم عشقش به ولایت رو...
🌼 #ولایت_فقیه|یک عکس تمام قد از حضرت آقا رو درِ خونه چسبونده بود؛ هر روز صبح که بیدار میشد اول به امام زمان(عج)؛ و بعد به حضرت آقا سلام میداد. عشق به ولایت او به گونهای بود که اگه از تلویزیون بیانات حضرت آقا پخش میشد؛ همون موقع بلند میشد و به احترام آقا میایستاد...
🌼 #رویای_صادقه|شبِ شهادتش خواب دیدم تمام خونهمون گلستان شد.
🌼 #تفالبهقرآن|وقت خاکسپاری، خواهرش خیلی بیتابی میکرد. همونجا قرآن رو باز کرد، آیه اومد با این مضمون: او را در قصرهای زیبایی جای میدهیم... خواهرش آروم شد...
🌼 #نکیرومنکر|خواهرش خوابش رو دید و ازش پرسید: راستش رو بگو! شبِ اولِ قبر نکیر و منکر اومدند سراغت؟ مهدی هم گفت: اومدند؛ اما تا زخمهام رو دیدند؛ گفتند آفرین و رفتند...
🌼 #قطعه_۲۶|بار آخری که تماس گرفت؛ به برادرش گفت: هر وقت دلتون گرفت؛ بیاید قطعه ۲۶ بهشت زهرا... صبح روز بعد از همین تماس هم به شهادت رسید و توی قطعه۲۶ دفن شد...
_____
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_عزیزی #شهدای_مدافعحرم #شهدای_تهران #مزار_بهشتزهرا
#چند_خاطره
🔸 آقا غلامرضا ؛ عاشق گمنامی بود...
🌼 #گمنامی|عاشق گمنامی بود و کارهاش رو مخفیانه انجام میداد. توی جبهه هم با اینکه مسئول تدارکات لشکر پنج نصر بود؛ میگفت: دوست دارم به عنوان یک رزمنده انجام وظیفه کنم...
رفیقش میگه وقتی به عضویت سپاه در اومدم؛ غلامرضا بهم گفت: بسیجی بودنت رو که از دست ندادی؟ [ یعنی خاکی بودن و تواضع و پرکاری توی میدان و ... که یادت نرفته؟]
🌼 #اخلاص|اونقد اخلاص و گمنامی براش مهم بود که نیمههای شب؛ طوری که کسی متوجه نشه لباس رزمندهها رو میشست و روی طناب میانداخت تا خشک بشه. یه شب وقتی داشت اینکار رو میکرد، دیدمش... وقتی هم بهش گفتم در حال شستن لباس رزمندهها دیدمت؛ اشکش جاری شد و گفت: این تنها کاریه که برا رزمندگان میتوانستم انجام بدم. بعد هم ازم قول گرفت که این راز رو برا کسی بازگو نکنم...
🌼 #رویای_صادقه|غلامرضا خواب دیده بود آقایی با اسب سفید اومده و ایشون رو با خودش به حرم مطهر امام علی (ع) و امام حسین (ع) برده. مدتی بعد از همین رویای صادقه هم به شهادت رسید...
👤 خاطراتی از زندگی شهید غلامرضا جنگی
📚منبع: فرهنگنامه جاودانههای تاریخ (زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان) و نوید شاهد
▫️۱۲مرداد؛ سالروز شهادت فرماندهی گمنام غلامرضا جنگی گرامیباد
________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_جنگی #اخلاص #تواضع #بسیجی #شهدای_خراسانرضوی #مزار_بهشترضا