eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
5.3هزار دنبال‌کننده
442 عکس
85 ویدیو
10 فایل
سلام ✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خوشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 شهید انقلاب محمد بخارایی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|شهید محمد بخارایی، عضو هیئت‌های موتلفهٔ اسلامی؛ یکم بهمن ۱۳۴۳؛ حسنعلی منصور ( نخست‌وزیر شاه) رو مقابل مجلس شورای ملّی ترور کرد و در بامداد ۲۶ خرداد ۱۳۴۴ توسط حکومت پهلوی تیر باران شد... ➕ دریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 شهید مدافع‌حرم محمدامین کریمیان رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|هنوز پيش‌دبستانی نرفته بود كه مداحی رو شروع کرد. سوم ابتدایی هم موفق به حفظ سه جزء از قرآن و تجوید شد. 🌼|هیچ‌گاه جلوتر از من و پدرش حركت نمی‌كرد. هر وقت منو میديد، دستم رو می‌بوسيد 🌼|پسرم توی رفاه بود، اما لباس ساده می‌پوشيد. وقتی هم بهش اعتراض می‌كردم، می‌گفت: بچه‌هايی هستند كه وضعشون خوب نیست... بخاطر اینکه اونا دلشون نشکنه، ساده می‌پوشید. 🌼|به زبان انگلیسی و عربی مسلط بود. از يه دانشگاه در آلمان هم بورسيه شده بود، اما همه رو رها كرد و برا جهاد رفت سوريه. 🌼|برخی فكر می‌كنن مدافعان‌ حرم برا پول میرن؛ اما پسرم هيچ نياز مالی نداشت. حتی پول بلیط اعزامش به سوريه رو هم پدرش داد. 🌼|گفتم: امين بذار ازت عكس بگيرم. وقتی می‌رفت،گفتم: خيلی خوشگل شدی؛ نكنه شهيد بشی؟ بعد گفتم: امين شهيد شو؛ اما اسير نشو؛ من اسارتت رو نمی‌خوام. گفت: مامان! شيعيان امیرالمؤمنین(ع) اسير نميشن. 🌼|همرزمش می‌گفت: قبل از عملیات محمدامین خوشحال از خواب بیدار شد و گفت: الآن خواب ديدم امشب عملياتی در پيشه؛ فرمانده و من شهيد میشیم، جنازه‌مون هم جا می‌مونه. بعد غسل شهادت کرد و رفت. هم خودش شهید شد، هم فرمانده. جنازه‌شون هم جا موند... ➕ دریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 شهید تفحص حسین صابری رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|نزدیک ایام عید نوروز بود كه از طرف مدرسه منو دعوت كرده، خواستند تا به وضعیت لباسهای حسین رسیدگی كنم. همون روز پانصد تومان به مادرش دادم تا لباس تهیه كنه. فردا صبح حسین همراه مادرش برا خرید بیرون رفتند؛ اما وقتی برگشتند خبری از لباسهای نو نبود، با تعجب جریان رو پرسیدم. اون روزها ایام جنگ بود و توی مساجد و محله‌ها صندوقهایی می‌گذاشتند تا مردم كمكهای نقدی و غیر نقدی خودشون رو برا رزمندگان در اونا بریزند. حسین هم با عبور از كنار مسجد و شنیدن صدای بلندگو به مادرش گفته بود: «شلوار من چه عیبی داره؟ من همین رو می‌پوشم، شما هم پول لباس من رو به صندوق بندازید» ➕ دریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸سردار شهید حاج‌رضا شکری‌پور رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|اومد خونه و ديد مدالهای ورزشی‌اش رو آويزون کردم روی ديوار. سگرمه‌هاش رفت توی هم. گفتم: چت شد؟ گفت: مادر! من خجالت می‌کشم به من بگن قهرمان، قهرمان واقعی اونان که تو خيابان دارن با شاه و دارو دستش می‌جنگن و شهيد میشن 🌼|می‌گفت: پاسدار بايد فولاد آبديده باشه. برا همین اشک بچه‌ها رو توی دوره آموزشی درآورده بود. از بس سخت می‌گرفت... اما روز آخر دوره، دست به سينه ايستاد دم در پادگان، از بچه‌ها حلاليت می‌خواست. پلک هم که میزد، چشماش پر میشد از اشک 🌼|توی صحبتاش هميشه جبهه رو به کربلا ربط می‌داد. می‌گفت: جبهه‌ی بدون کربلا بی‌معناست، و رزمنده‌ی دور از امام حسين(ع) بيچاره؛ اگه اينا نباشه ما با پارتيزان‌های جنگ جهانی دوم هيچ فرقی نداريم 🌼|شهیدبهشتی رو که ترور کردند؛ پاسدارها رو به خط کرد و با مردم دسته‌ی عزا راه انداختند براش. همونجا هم یه سخنرانی انقلابی کرد و گفت: خواب خوش منافقين هيچگاه تعبير نخواهد شد. تا ما هستيم در اين کشورِ امام زمان(عج) جايی برا اونا نيست 🌼|می‌گفت: همه از گردان ما انتظار دارن خط شکنی کنیم. ولی اينکار يه شرط داره و اون هم خودسازيه. اگه خودت رو نساختی، نمی‌تونی بن‌بست‌ها رو بشکنی 🌼|حاج رضا توی جزیره مجنون از ناحيه سر مورد اصابت گلوله قناسه دشمن قرار گرفت شهید شد 📚منبع:بنیاد شهید و امور ایثارگران ➕ دریافت پوستر با کیفیت اصلی @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸سردار شهید محمدرضا یوسفیان رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|توی عالم بچگی از یه کوچه‌ باغ‌ رد می‌شدیم. چشممون خورد به چند درخت‌ از یه باغ‌، که تعدادی از میوه‌های‌ آبدارش ریخته بود توی کوچه. بچه‌ها شروع کردند به جمع کردن میوه‌ها. محمدرضا هم اینکار رو کرد، اما یه دونه هم نخورد و گفت‌: صاحبش‌ برا اینا زحمت‌ کشیده‌؛ می‌خوام ببرم بهش تحویل بدم 🌼|از۱۲الی۱۳سالگی‌ سعی‌ می‌کرد روی‌ پای‌ خودش‌ بایسته و از بابا پول نگیره. برا همین روزهای‌ تعطیل‌ کار می‌کرد. کارهایی مثل: پنبه‌‌جمع‌‌کنی‌ جمع‌آوری زیره‌، دروِ گندم‌؛ میوه‌ چینی‌... نه خسته شد، نه خجالت کشید. من‌ هرگز یادم نمیاد از بابا برا خودش‌ پولی‌ بگیره 🌼|دوست داشت مجلس‌ مردانه‌ عروسی‌اش توی هیئت‌ محله‌ باشه. بعضیا مخالف‌ بودند و می‌گفتند: هیئت‌ جای‌این‌ کارها نیست‌. اما محمدرضا می‌گفت: هیئت‌ فقط‌ جای‌ عزا نیست‌؛ می‌تونه جای‌ شادی‌ِ حلال هم‌ باشه... و بالاخره اونجا مراسم گرفت 🌼|با وجود کار زیاد، برا کمک به خانمش بعضی‌ وقتا تا ساعت‌ یک‌ شب‌ ظرف‌ها رو می‌شست‌؛ بچه‌ها رو حمام‌ می‌برد؛ یخچال‌ و میوه‌ها رو تمیز می‌کرد. لباس‌ها رو می‌شست‌ 🌼|بعد از شهادت محمدرضا خواب‌ دیدم‌ سوار بر اسب‌ سفیدی‌ داره جلو میاد. بهش گفتم‌: شما که‌ شهید شدی؛ از کجا میای؟ جواب داد: من‌ از کربلا و مکه‌ میام‌. اومدم‌ به پدر و مادر و اقوام‌ سر بزنم و برم‌ 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 شهید دکتر مصطفی چمران رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢 سال‌نمای زندگی شهیدچمران... 🔹۱۳۱۱؛(۱۰مهر) تولد در تهران 🔸۱۳۳۲؛ شرکت در کلاس تفسیر قرآن آیت الله طالقانی 🔹۱۳۳۲؛ پذیرفته شدن در دانشکده فنی دانشگاه تهران[رشته الکترومکانیک با رتبه ۱۵] 🔸۱۳۳۲؛ جزو معترضان به حضور نیکسون[معاون رئیس جمهور آمریکا] و درگیری با گارد شاهنشاهی 🔹۱۳۳۷؛ تدریس در دانشکده فنی دانشگاه تهران به مدت یکسال 🔸۱۳۳۷؛ بورسیه شدن و اعزام به آمریکا برای تحصیل 🔹۱۳۴۰؛ ازدواج با خانم تامس همین [مسلمان آمریکائی] که حاصل آن یک دختر و سه پسر بود. 🔸۱۳۴۱؛ انتقال به شهر نیوجرسی آمریکا و عضویت در شورای رهبری جبهه ملی ایران 🔹۱۳۴۲؛ عزیمت به مصر برای آموزش رزم چریکی و تأسیس اولین پایگاه آموزش جنگهای مسلحانه و اقامت دو ساله در مصر 🔸۱۳۵۰؛ جدا شدن توافقی از همسر آمریکائی و اقامت در میان فقرای لبنان 🔹۱۳۵۷؛ انجام مقدمات اعزام ۵۰۰نظامی جنبش امل به تهران؛ برای مبارزه با بقایای حکومت شاه 🔸۱۳۵۷؛ بازگشت از لبنان و اقامت در ایران به توصیه امام خمینی (ره) 🔹۱۳۵۷؛ آموزش اولین گروه از پاسداران در کاخ سعدآباد 🔸۱۳۵۷؛ انتصاب بعنوان وزیر دفاع دولت موقت 🔹۱۳۵۹؛ انتصاب بعنوان مشاور شورای عالی دفاع‌ملی از طرف امام(ره) 🔸۱۳۵۹؛ انتصاب بعنوان نماینده تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی 🔹۱۳۵۹؛ بنیانگذاری ستاد جنگهای نامنظم 🔸۱۳۶۰؛ مجروحیت در دهلاویه بر اثر اصابت خمپاره۶۰ و شهادت در راه بیمارستان 🔰 دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸شهید مدافع‌حرم علی امرایی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|هر وقت به مشکل سخت و دشوار؛ و یا لاینحل برخورد می‌کرد، خودش و دیگران رو به صبر و تحمل، سعه‌ی صدر، توسل به سیدالشهدا(ع)، توکل بر خدا، و خواندن زیارت عاشورا دعوت می‌کرد. معتقد بود زیارت عاشورا هر امر لا ینحلی رو حل می‌کنه. مگر اینکه مصلحت خداو‌بر چیز دیگری قرار گرفته باشه 🌼|محکم و جدی معتقد بود که خرج کردن برا امام حسین(ع) برکت زیادی داره و جایگزینی براش نمیشه پیدا کرد. منظورش از خرج کردن هم، فقط مادی نبود. تلاش جسمانی و فیزیولوژیکی، رفتاری، گفتاری، عمل کردن به دستورات قرآن و اهل بیت(ع) رو هم ترج کردن برا امام حسین (ع) می دونست... 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 سردار شهید دادالله شیبانی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🔸 چند بُرش از زندگی شهید... 🌼 |می‌گفت: اگه من شهید شدم، گریه نکنید و محکم باشید. می‌گفت: از کسانی نباشید که طلبکار بیت‌المال و نظام هستند. 🌼 |از بیرون که میومد پسرمون رو بغل می‌کرد. هیچوقت روی بچه‌ها دست بلند نکرد و اشتباهشون رو با محبت تذکر می‌داد. همیشه به بچه‌ها می‌گفت: رابطه‌ی ما پدر و پسری نیست، ما دوستیم. 🌼 |از نظر تربیتی معتقد بود: اگه بچه‌ای لقمه حلال خورده باشه و باهاش درست رفتار بشه، هدایت خواهد شد. 🌼|گاهی که بچه‌ها رو با خودش می‌برد سرِکار؛ می‌دونستم عصر گرسنه بر می‌گردند خونه؛ چون اجازه نمی‌داد از بیت‌المال استفاده کنند. بچه‌هامون از کودکی با یه جمله به خوبی آشنا بودند: اگه بخوری شاخ در میاری!». زمانی که بچه‌ها با بیت‌المال و یا مال شبهه‌ناک روبرو می‌شدند، پدرشان فقط این جمله رو به اونا می‌گفت و تمام؛ بچه‌ها هم نهایت احتیاط رو می‌کردند. 🌼|توی محل کار از یه صندلی چوبی که دسته‌اش شکسته بود، استفاده می‌کرد. براش یه صندلی مدیریتی جور کردم. اما ایشون صندلی رو به یکی از بچه‌ها داد و دوباره از همون صندلی شکسته استفاده کرد 🌼 |اجازه‌ی خرید تجملاتی رو نمی‌داد و اگه اصرار می‌کردیم، می‌گفت: هر وقت همه نیروهام زندگی‌شون تکمیل شد و این وسایل رو توی خونه‌شون داشتند، ما هم می‌خریم 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 شهید کمال قشمی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🔸 چند بُرش از زندگی شهید... 🌼 |با شروع جنگ داوطلب شد تا بره جبهه. اما بخاطر سنِ کم بهش اجازه ندادند. بالاخره با دست‌کاری شناسنامه‌، دو سال به سن خودش اضافه کرد. دوران آموزشی رو هم گذروند و رفت جبهه... مادرش میگه: وقتى شناسنامه‌ش رو دستکاری کرد و پذیرفتن که بره جبهه؛ با يه دست لباس بسيجى اومد خونه. بهش گفتم: حالا كه سرخود رفتی ثبت ‌نام كردى، اجازه نمى ‏دهم بری... كمال كه نوجوانى بيش نبود، شروع کرد به گريه... بعد گفت: مادرجون! تو فكر مى‏كنى من با پوشيدن اين لباس بسیج شهيد میشم؟ نه چنين نيست، هرچه خدا بخواد همون میشه... مثل آدمهای پخته حرف میزد توی نووجونی... 🌼|وقتى برا مراسم عقدش رفتیم محضر؛ كمال بلوز مشكى و شلوار كهنه‌ی وصله خورده به تن كرده بود و هر چه براى تعويض لباس اصرار كرديم، قبول نكرد... وقتى هم عاقد پرسيد شغلت چیه؟ جواب داد: پاسدار هستم... چون ما به خانواده عروس گفته بوديم كه هم خياطه، هم توی سپاه مشغول به كاره؛ به كمال گفتيم: تو خياط هم هستى... اما كمال گفت: من فقط پاسدار هستم... پاسداری رو خیلی دوس داشت. 📚منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 سردار شهید علی هاشمی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|سال‌نمای زندگی شهید 🔸۱۳۴۰؛(دی)تولد در منطقه عامری اهواز 🔹۱۳۴۰؛ عمل‌جراحی بخاطر کج‌بودن پا در۱۴روزه‌گی 🔸۱۳۵۷؛ تهیه سلاح برای مبارزه با گارد زرهی لشکر۹۲ارتش شاه 🔹۱۳۵۸؛ مبارزه با جدایی‌طلبان خلق عرب در حومه اهواز 🔸۱۳۵۹؛ فعالیت در سپاه حمیدیه در مبارزه با اشرار با سمت مسئول تبلیغات 🔹۱۳۵۹؛ انتصاب به فرماندهی سپاه حمیدیه 🔸۱۳۵۹؛ قبولی در رشته پزشکی دانشگاه مشهد و انصراف از ادامه تحصیل بعلت شرایط کشور علیرغم آماده شدن شرایط بورس تحصیلی در خارج از کشور 🔹۱۳۶۰؛ انحلال سپاه حمیدیه و تأسیس تیپ ۳۷نور با فرماندهی شهید علی هاشمی 🔸۱۳۶۱؛ انتصاب به عنوان فرماندهی سپاه سوسنگرد 🔹۱۳۶۱؛ انتصاب بعنوان فرماندهی قرارگاه نصرت؛ سری‌ترین قرارگاه دفاع‌مقدس 🔸۱۳۶۲؛ تأسیس قرارگاه تاکتیکی تیپ عشایری خیبر به فرماندهی علی هاشمی 🔹۱۳۶۳؛ ازدواج که حاصلش یک پسر و یک دختر شد 🔸۱۳۶۴؛ اعزام به سفر حج 🔹۱۳۶۵؛ انتصاب به فرماندهی سپاه ششم امام صادق(ع) شامل سپاه‌های استان لرستان، خوزستان، لشکر ۵نصر و چند یگان دیگر با مجموع ۱۱۵ یگان تابعه 🔸۱۳۶۶؛ صدور حکم فرماندهی سپاه ششم امام صادق(ع) 🔹۱۳۶۶؛ اجرای عملیات ترور صدام که موفقیت‌آمیز نبود 🔸۱۳۶۷؛(۴ تیر) شهادت در منطقه هور العظیم(یادمان هور) 🔹۱۳۸۹؛ (۱۹اردیبهشت) تفحص پیکر شهید 🔸مزار: گلزار شهدای (شهیدآباد) اهواز 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی __________ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 سردار شهید محمدحسین حصیری رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|امیدوارم آنهایی که هنوز در خواب غفلت بسر می‌برند، بیدار شوند. از تمامی امت شهیدپرور می‌خواهم همانطور که تا بحال از جمهوری اسلامی و سخنان رهبر عزیز پشتیبانی کرده‌اند، تا ظهور حضرت مهدی (عج) ادامه دهند، و بدانند که خدا پشتیبان آنهاست... 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی __________________________ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 سردار شهید مهدی خوش‌سیرت رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|باختران كه بوديم جنب مسجد تركان، پيرمردی مغازه داشت كه میانه‌ش با انقلاب و اسلام خوب نبود. چهره و لبخند آقا مهدی و احوالپرسی‌هاش روی پيرمرد تأثير گذاشته بود. پيرمرد می‌گفت: من اصلاً با شماها ميونه خوبی ندارم؛ ولی نمی‌دونم اين يكی چطوری توی دلم جا گرفته، بی‌نهايت دوسش دارم، وقتی نمياد دلتنگش ميشم... از آقا مهدی پرسيدم: چطوری اين پيرمرد رو آروم كردی و روی اون تأثير گذاشتی؟ با لبخند مليحی که کرد، گفت: با تاسی از ذره‌ای عمل به شیوه و رفتار پیامبر و ائمه (س) ... 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی _________________ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 شهیدمظلوم آیت‌الله سیدمحمد حسینی‌بهشتی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|۷تیر۱۳۶۰ طبق معمول جلسه در حزب جمهوری برگزار شد. آقای کاظم‌پور (وزیر بازرگانی وقت) پیرامون تورم و مشکلات مربوط به آن صحبت کردند. در اواسط جلسه که تقریبا نمایندگان مجلس، وزیران و معاونان و مسولان اجرایی و قضایی که عضو یا هوادار حزب بودند، حضور داشتند؛ پیشنهاد شد به خاطر عزل بنی صدر و در پیش بودن انتخابات ریاست جمهوری؛ بحث مربوط به انتخابات هم بررسی شود، که با موافقت اکثریت حاضران مواجه شد. دکتر بهشتی به عنوان آغازگر بحث، و مدیرجلسه پیرامون اهمیت مسئولیت ریاست جمهوری سخنانی ایراد کرده و فرمودند: رئیس جمهوری پس از مقام رهبری بلند پایه‌ترین مقام نظام است و آقایان مردم را روشن کنند، تا شخصی که تحت حمایت استکبار قرار دارد، در مسئولیت ریاست جمهوری قرار نگیرد... این آخرین جمله شهید بهشتی بود. ناگهان با صدای مهیبی همه جا تاریک و من به گوشه ای پرتاب شدم. تا چند ثانیه نمی دانستم چه شده و فقط صدای ناله‌ها و فریادهای یا الله، یا امام زمان (عج) را می شنیدم. بعد از مدتی متوجه شدم بر اثر انفجار و پایین آمدن سقف سالن اجتماعات، افراد زیادی زیر آوار سنگینی قرار گرفته اند و کسانی که در معرض مستقیم انفجار قرار داشتند، مثل شهید مظلوم بهشتی قطعه قطعه و متلاشی شده اند... 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی _____ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 شهید محمد کچویی [ رئیس زندان اوین] رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|یه روز محمد با یکی از منافقین برخوردی داشت، خب محمد سرپرست زندان بود و در مقابل او، یه زندانی قرار داشت. وقتی نصیحتش می‌کرد که وضع زندان رو به هم نریزید و مقررات رو رعایت کنید، او با گستاخی هرچه تمام‌تر، آب دهان خودش رو به صورت محمد انداخت. محمد هم با آقایی هرچه تمام‌تر، تف رو از صورت خودش پاک کرد و بهش گفت: «این برخورد شما یک برخورد انسانی نیست» و در همین حد بسنده کرد. با اینکه خب حاکم بود و قدرت برخورد داشت... 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی ________________________ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 شهید محمدرضا آقاجانی‌زاده رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|زمان شاه جیب‌هاش رو پر از سنگ می­‌کرد و می‌رفت تظاهرات. بهش می­‌گفتم: تو آخرش با این کارهات شهید می­شی. می­‌گفت: چه بهتر که آدم شهید بشه... عاشق شهادت و جبهه بود. همیشه می‌گفت: من شهید میشم. وقتی هم برا مرخصی میومد قم؛ سه روز می­‌موند و بر می‌گشت جبهه... یه عکس هم با لباس پاسداری انداخته بود و گفت: مادر! وقتی شهید شدم این عکس رو بذار برا حجله... رفته بودیم تشییع جنازه دوستش. وقتی برگشتیم، شروع کرد به خوندنِ نهج‌البلاغه و گفت: مادر من می­خوانم شما گوش بدهید ببینید چه نوشته... بعد هم پرسید: مادر تشییع جنازه دوستم شلوغ بود؟ گفتم: بله. گفت: بخاطر این شلوغ بود که شهید شده؛ اگه من شهید شدم؛ ناراحت نشید... 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی ____ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 شهید ابراهیم شریفی‌نویس رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی ________________ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 خلبان شهید عباس دوران رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|عباس عاشق پرواز بود. پدرم همیشه بهش می‌گفت: عباس! بیا از خلبانی دست بردار؛ شغلِ خطرناکیه. بیا توی همین بازار حجره‌ای بگیر و دست به کار شو... عباس هم می‌گفت: من مرد آسمون‌هام؛ روی زمین بلد نیستم کاری کنم... طوری از پرواز صحبت می‌کرد که آدم حتی به اون هواپیمای بزرگ و بی‌ریخت هم حسودیش می‌شد... با این همه وقتی رحیم؛ برادرش دانشکده خلبانی قبول شد، عباس نذاشت بره. گفتم: تو که عاشق پروازی؛ چرا می‌خوای برادرت رو از این عشق محروم کنی؟ گفت: رحیم بخاطر مطالبی که از من درباره خلبانی شنیده؛ بهش علاقمند شده. الان هم با خودش فکر می‌کنه که با یه تیر دو نشون بزنه؛ هم میره دوره خدمت سربازی و هم خلبانی یاد می‌گیره. اما به این نکته توجه نداره که سربازی عمرش کوتاهه؛ اما اگه خلبان بشه باید تا آخر عمر سرباز بمونه... می‌خواست بگه باید پای هزینه‌های شغل بمونی. در کنار نوش‌هاش، از نیش‌هاش هم استقبال کنی... 📚منبع: کتاب آسمان "دوران به روایت همسر شهید" صفحه ۲۲ و ۳۴ 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی ____________________________ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 سردار شهید حبیب مظاهری رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|حبیب رو خدا بعد از شانزده سال چشم انتظاریِ پدر و مادرش بهشون بخشیده بود. مادرش میگه: حبیب دو ساله بود که چشم‌دردِ سختی گرفت و مدام از چشمش اشک می‌ریخت. خیلی خرج دوا و دکتر کردیم، اما فایده‌ای نداشت و کم‌کم داشت نابینا می‌شد. یه شب دلم بدجوری شکست. متوسل شدم به امام حسین(ع) و گفتم: آقا شما یه کاری بکنید این بچه شفا بگیره...همون شب خواب دیدم آقایی نورانی اومد؛ دستی به سر و روی حبیب کشید و گفت: چشم بچه‌ات خوب شد. صبح که پا شدم، دیدم داره تو گهواره بازی می‌کنه و با چشمای قشنگش برام می‌خنده... 📚منبع: خبرگزاری دفاع‌مقدس "وابسته به بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس" 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی ____________________ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 سردار شهید علیرضا خواجه‌کجوری رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|بچه که بود، هر روز بهش یک تومان می‌دادم تا برا رفتن به مدرسه، بره نوشهر و برگرده. اما علیرضا از این یه تومن، پنج ریالش رو خرج می‌کرد و پنج ریال دیگه‌ش رو می‌انداخت داخل یه ظرف حلبی و توی حیاط خونه دفن می‌کرد... حتی گاهی مسیر مدرسه تا خونه رو پیاده می‌رفت تا پول بیشتری جمع کنه... وقتی هم ما به مشکلی بر می‌خوردیم، این پولهایی که جمع کرده بود رو بهمون می‌داد تا بزنیم به زخم زندگیمون... علاوه بر اون، کارگری هم می‌کرد تا کمک‌خرج خانواده باشه.‌‌.‌. 🌼|معمولا رسمه بعد از یه شادی یا یه اتفاق خوشایند شیرینی میخرن... علیرضا وقتی شیرینی خرید و اومد خونه؛ که می‌خواست بره جبهه. انگار خیلی جبهه رفتن براش خوشایند و شیرین بود... می‌گفت: می‌خوام برم جبهه... ان‌شالله توی این دانشگاه قبول بشم!... آخرش هم به آرزوش رسید و اولین روز مرداد سال ۶۷، با شهادت توی دانشگاه شلمچه، قبول شد... 📚منبع: خبرگزاری دفاع‌مقدس "وابسته به بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس" 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی ____________________ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 فرماندار شهید محمدرضا قلی‌وند رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|محمدرضا برای موندن توی جبهه‌ها هر کاری می‌کرد، حتی وقتی برای مصاحبه‌ی تصدی پست فرمانداری به وزارت کشور رفته بود؛ عمداً به سوالات مصاحبه پاسخ اشتباه داده بود تا فرماندار نشه و برا حضور در جبهه‌ها مشکلی پیدا نکنه؛ اما وزیر کشورِ وقت که متوجه این قضیه شد، با توجه به توانمندی و صلاحیت محمدرضا باهاش تماس گرفت و ازش خواست مسئولیت فرمانداری رو قبول کنه... محمد رضا هم شرط کرد که در صورت فرماندار شدن همچنان اجازه‌ی رفتن به جبهه رو داشته باشه... اونا هم پذیرفتند و فرماندار شد 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی ____________________ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 روحانی شهید سیدحسن بهشتی‌نژاد رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢 🌼 امروز سالگرد ترور روحانی شهیدی است که به عنوان حاکم شرع در رعایت قانون جوری به اخلاق پایبند بود که وقتی برای جوانی حکم شلاق صادر کرد، آن جوان بعد از اجرای حکم با آن همه درد بلند شد و دست او را بوسید و گفت: شما باعث هدايت من شديد.... 🌼 امروز سالگرد ترور روحانی شهیدی است که یک جوان کمونيست در عرض چند دقيقه گفتگو در تاکسی چنان مجذوب او شد که با افتخار گفت: من قبل از اينکه عاشق دين شما شوم، عاشق اخلاق شما شدم. 🌼 امروز سالگرد ترورِ روحانی شهیدی است که هم حاکم شرع در دادگاه انقلاب شیراز بود؛ و هم امام‌جمعه‌ی موقت اصفهان... 🌼 امروز سالگرد ترور روحانی شهیدی است که آنقدر فعال، مردمی و مخلصانه کار می‌کرد که به اصرار شهید بهشتی کاندیدای مجلس شورای اسلامی شده، و با رأى مردم نماینده ی مردم اصفهان در مجلس شد 🌼 روحانی شهید سید حسن بهشتی‌نژاد بعد از عمری مجاهدت و خدمت به مردم و اسلام؛ سوم مرداد ۱۳۶۰ مصادف با ۲۱ رمضان ترور شد. تعدادی از اعضای مجاهدین خلق با مراجعه به درب منزل ایشان و به بهانه‌ی دادنِ نامه، این روحانی عزیز و فرزند سه ساله‌اش را به شهادت رساندند... 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی ____________________ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 شهید سبزعلی محمدی رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند | کارش جوشکاری بود. سبزعلی نه سواد خوندن داشت، نه نوشتن... اما پای درس عشق به خدا و اهل‌بیت خوب با سواد شده بود. اونقدر درسای بندگیشو خوب خونده بود، که رفت و فدای اسلام شد‌. چهارم مرداد ۱۳۶۳‏، توی پایگاه چاوشان ارومیه بود که توسط نیروهای عراقی بر اثر انفجار گلوله توپ و اصابت ترکش به سرش، شهید شد. پیکر مطهرش رو هم توی روستای دوزکندی از توابع شهرستان ایجرود به خاک سپردند. 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی ________________ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 شهید مرتضی خانجانی رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|اونقدر مهربون بود که گاهی لباسش رو هم به بچه‌های نیازمند مدرسه می‌بخشید... بچه که بود یه روز پنج تومن پول توجیبی بهش دادم. زمستون سختی بود و قرار شد برسونمش مدرسه... توی مسیر بهم گفت: بابا! همینجا یه نیش‌ترمز بزن؛ کار دارم. پیاده شد و تمام پنج تومنی که بهش داده بودم رو داد به یه فقیر و برگشت. اونجا چیزی نگفتم و رسوندمش مدرسه.... ظهر که از مدرسه برگشت، بهش گفتم: بابا! اینکه به نیازمندها کمک می‌کنی خیلی خوبه. وظیفه انسانیه؛ ولی جوری کمک کن که یه مقدار کمی برا خودت بمونه... سرش رو انداخت پایین و فقط لبخند زد. از بچگی کمک به فقرا رو وظیفه‌ی خودش می‌دونست... 📚 منبع: سایت نويد شاهد "متعلق به بنیاد شهید و امور ایثارگران" 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی ________________ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 شهید مسعود منفرد نیاکی رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢 چند بُرش از زندگی شهید 🌼|فرمانده‌ی تیپ بود. دم‌دمای انقلاب، برا اینکه نیروهاش به مردم آسیب نزنن؛ همه رو خلع‌سلاح کرد. از توبیخ هم نترسید. می‌گفت: کاری که لازم باشه رو انجام می‌دم و از مرگ هم نمی‌ترسم. 🌼|خیلی ساده زیست بود. تا توی خونه ایرادی از شرایط می‌گرفتیم، می‌گفت: دو روز بیاید جبهه تا بفهمید بچه های مردم چه سختی می‌کشند. جوری بچه‌ها رو ساده‌زیست بار آورده بود که تا وسایلشون بلااستفاده نمی‌شد، عوضش نمی‌کردند. یه روز مدیر مدرسه ی دخترم وقتی کهنه بودن کفشش رو می‌بینه، بهش میگه: می‌خوای پول کمکت کنم کفش بخری؟ ... نمی‌دونستند مسعود بچه‌ها رو اینجور ساده زیست بار آورده... 🌼 |يه بار تصادف کردم. به مسعود زنگ زدم و گفتم: پاشو بیا! فقط لباس نظامی بپوش تا افسر ببینه باهاش هم‌لباسی و تخفیف بده. خیلی بهش برخورد. با پیراهن و شلوار عادی اومد و گفت: یعنی چی با لباس نظامی بیا؟ تصادف کردی باید خسارتشو بدی. 🌼|بهش می‌گفتن خط مقدم نرو؛ یهو اسیر میشی؛ اونوقت بد میشه بگن یه فرمانده اسیر شده. اما مسعود گوشش به این حرفا بدهکار نبود و می‌رفت. یه روز بهم گفت: خانوم! اگه شهید شدم ناراحت نباش. خوشحال باش و بگو مسعود به آرزوش رسید 🌼|فقط می‌تونم بگم مسعودم خیلی خاکی بود. غم دنیا رو نمی‌خورد. هر کاری می کرد برا آبادی آخرتش می‌کرد 📚منبع: روایت همسر در برنامه تلویزیونی نیمه‌ پنهان ماهدریافت پوستر با کیفیت اصلی @khakriz1_ir
🌸 سردار شهید محمود اخلاقی رو در ثواب انتشار محتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢 |محمود توی آخرین روزهای جنگ سرش رو به سمت آسمون بلند کرد و گفت: خدایا! قطعنامه هم پذیرفته شد و جنگ هم رو به پایانه؛ ولی من هنوز زنده‌ام! خدایا! بدنم دیگه جای ترکش خوردن نداره و از طرفی روی برگشت به شهر رو هم ندارم. من چطور برگردم شهرم؛ و چطوری به چشمان پدران، مادران، همسران و فرزندان شهید نگاه کنم. خدایا ماندن پس از جنگ رو بر من حرام گردان انگار خدا سوز ناله‌های عاشقانه‌ی محمود رو شنید و در آخرین روزهای جنگ و عملیات مرصاد، با شهادت او رو به آرزوش رسوند... 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: