🌸 گفتم : چرا اینقدر برای #ڪامپیوتر وقت تلف میڪنی !؟
🌺 گفت : این ڪار مثل #جَنگ است .
🔴👈 هر ڪلیدی ڪه من فشار میدهم مثل #گلولهای است ڪه در #جَنگ_فرهنگی به سوی دشمن شلیڪ میشود .
#همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی 🌷
http://eitaa.com/khaterat_shohada
🌹 #یادشهداباصلوات 🕊
#توصیه_اخلاقی_شهید
🌷 شهید حسن باقری 🌷
آن نیرویی ڪه نمازش را اول وقت نخواند، خوب هم نمی تواند بجنگد.
✊ برا جنگ با شیطون و نفس، نماز اول وقت بهت انرژی و قدرت میده؛ از دستش نده.
خسته نباشی مبارز
http://eitaa.com/khaterat_shohada
🌹 #یادشهداباصلوات
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═
📖 #خاطرات_شهدا
💐 خدا ڪار برونسی رو راه میندازه
⭕️ مسئولین سیاسی ما ، مدیران ما ، مدیران میانی و ڪلان ما مانند شهید برونسی نیستند .
👈 چون شهید برونسی وقتی ڪه رفت برای خانومش ڪه داشت وضع حمل میڪرد قابله بیاره ، اونقدر درگیر ڪار شد یادش رفت !
🔻️ دیگه آدم خانومش رو موقع زایمان فراموش میڪنه ؟!
🔺 بعد فرداش یادش اومد ، برگشت خونه گفت : ببخشید من درگیر شدم .
💟 " دید همه خوشحالن ! بهش گفتن اتفاقا قابله ای ڪه فرستادی خیلیم خوب بود ، دیروز تا تو رفتی یه خانومی اومد گفت من همون قابله ای ام ڪه آقای برونسی منو فرستاده ! اومد هیچیم از ما نگرفت ، خیلیم خوب وظایفشو انجام داد ."
✅ خدا ڪار برونسی رو راه میندازه ...
#شهید_عبدالحسین_برونسی 🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 #یادشهداباصلوات
http://eitaa.com/khaterat_shohada
مادرش میگفت:
بچه که بود فلج شد نذر حضرت زینب (س) کردمش، فرزندم خوب شد، خوب خوب ، آنقدر خوب که مهر نوکری عمه ی سادات روی قلبش حک شد، عاقبت هم فدائی بی بی شد.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_رضا_کارگر_برزی
@khaterat_shohada
مرد بودن را تو تفسیر کردی
حرف برای گفتن در وصف تو نیست
ای بزرگ مرد کوچک...
#قهرمان_من ❤️
@khaterat_shohada
هدایت شده از .
🔹 #او_را ... 19
🚫حرفای مرجان رو هزاربار تو سرم مرور کردم....
یعنی چی؟؟؟
یعنی همه چی کشک؟؟😣
مرجان میگفت تا همین جاشم زیادی خودمو علاف دنیا کردم!
میگفت باید سعی کنیم بهمون خوش بگذره وگرنه عاقبت هممون خودکشیه!
هممون گرفتار یه معضلیم:
#پوچی!
سرم داشت میترکید...
احساس میکردم هیچی نیستم...
احساس میکردم تا الان دنیا منو گذاشته بود وسط و نگام میکرد و بهم میخندید...
خدا....
گاهی برام سوال میشد که چرا منو آفریده...
اما حالا فهمیده بودم کاملا بی دلیل‼️
اه...
بازم بدنم داغ شد...
داد میزدم...
سیگار میکشیدم،
قرص آرامبخش....
اما هیچ کدوم آرومم نمیکرد.
حتی جواب عرشیا رو هم نمیدادم.
قرصا کم کم اثر میکرد،احساس گیجی میکردم.
رفتم رو تخت و دیگه هیچی نفهمیدم💤
صبح با صدای گوشیم چشامو باز کردم.
مرجان بود
-چه عجب!جواب دادی!
از تو بعیده تا این ساعت خواب باشی!
-سلام 😒
از تو هم بعیده این ساعت بیدار باشی!
-حدسم درست بود!
حرفای دیروزم زیادی روت اثر گذاشته!نه؟
-اصلا حوصله ندارم مرجان😒
-ترنم
زنگ زدم بهت بگم زیادی به خودت سخت نگیر!
کمکت میکنم توهم مثل خودم کمتر عذاب بکشی😉
-مرسی...
ولی بذار چند روزی تو حال خودم باشم...
بعدش هرکاری خواستی بکن...
-اینقدر سخت نگیر ترنم...
همین کارارو کردی که الان این شکلی شدی دیگه 😒
-مگه چه شکلی شدم؟
-هیچی بابا...😅
زیاد به خودت فشار نیار.
فعلا با عرشیا مشغول باش،
کم کم درستت میکنم خودم😉
-باشه،بای👋
تا قطع کردم،عرشیا زنگ زد.
-الو ترنم😠
-سلام
-سلام و...
کجایی؟چرا از دیروز جوابمو نمیدی؟؟
-حالم خوب نبود عرشیا...
معذرت میخوام...
-همین؟؟میدونی از دیروز چی کشیدم...؟
تو که میدونی چقدر دوستت دارم لعنتی...
برای چی باهام اینجوری میکنی؟؟😡
-چته تو؟؟؟😡
میگم حالم خوب نبود...
یادت رفته انگار که هروقت بخوام میتونم این رابطه رو تموم کنم😠
برای چی هار شدی؟؟؟
-ترنم؟؟؟
داری با من حرف میزنیا...😢
ببخشید خب.مگه چی گفتم...تو که میدونی چقدر روت حساسم و دوستت دارم...
باور کن کم مونده بود کارم به بیمارستان بکشم،
اگه آدرس خونتونو داشتم تا به حال هزار بار اومده بودم اونجا😢
-پس چه بهتر که نداری...
همون اول بهت گفتم حالم خوب نبود،واسه چی باز ادامه میدی؟😠
-ببخشید خانومم...
معذرت...
چرا حالت خوب نیست؟
عرشیا فدات شه...
-لازم نکرده... 😒
-ترنم😭
بخدا دوستت دارم😭
با من اینجوری نکن....
داشت گریه میکرد😳
از تعجب زبونم بند اومده بود...
-داری گریه میکنی؟؟؟
-چرا نمیفهمی؟
عشق میدونی چیه؟
مگه از سنگه دلت؟؟؟😭
بار اولم بود که گریه یه مردو میدیدم...
-عرشیا معذرت میخوام ازت...
باورکن از لحاظ روحی شرایط مناسبی نداشتم...
میخوای الان پاشم بیام پیشت؟؟
-میای؟؟ 😢
-آره، کجا بیام؟آدرس بفرست...
"محدثه افشاری"