از اخلاقیات و ویژگی های برجسته شهیدمعزغلامی :
شهید به شدت مهربان و با محبت بودند
ایشان نسبت به امر به معروف و نهی از منکر حساس بودند
شیوه ایشان هم شیوه ی محبت و رفاقت یود و از این طریق سبک اخلاق اسلامی و معارف اهل بیت را ترویج میدادند
ایشان سه دوره ۶۰ روزه به سوریه رفتند
و چندین بار مجروح شدند
ولی از جزئیات جراحت ایشان فعلا اطلاعاتی نیست.
خاڪریزشهـدا
از اخلاقیات و ویژگی های برجسته شهیدمعزغلامی : شهید به شدت مهربان و با محبت بودند ایشان نسبت به امر
طبق نقل از دوستان
ایشان ۱۳ سال در مسجد قمر بنی هاشم (ع) فعالیت نموده اند
و در سال های اخیر در عرصه فرهنگی بسیار تلاش کردند
ایشان از سال ۹۱ تمرکز خود را به صورت جدی برای راه اندازی و تحکیم هیئت نوجوانان منتظران المهدی قرار دادند
و در این زمینه بسیار با اخلاص و موفق فعالیت میکردند
شهید در مداحی و ذکر امام حسین بسیار با دقت ، با اخلاص و با علم رفتار میکردند و معتقد بودند به شان دستگاه به هیچ وجه نباید خدشه ای وارد شود .
ایشان تا چند ماه مبلغ قابل توجهی از حقوق ماهیانه خود را خرج این هیئت میکردند
http://eitaa.com/khaterat_shohada
#طنز_جبهه 🌺
#پتو
هوا خیلی سرد بود. از بلندگو اعلام کردند جمع شوید جلوی تدارکات و پتو بگیرید. فرمانده گردان با صدای بلند گفت: «کی سردشه؟»
همه جواب دادند: «دشمن» 😳
فرمانده گفت: «احسنت، احسنت. معلوم میشود هیچکدام سردتان نیست. بفرمایید بروید دنبال کارهایتان. پتویی نداریم که به شما بدهیم»
داد همه رفت به آسمان. البته شوخی بود
@khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
سر انجام در سومین دوره و در چهارم عید نوروز ۹۶ ایشان سر به دامان اباعبدالله گذاشتند🌹
وصیتنامه شهید😔😭
بسم رب الشهدا و الصدیقین
با یاری خدا و توسل به اهل بیت (ع) این وصیتنامه را می نویسم, انشالله که بعد از مرگم باز و خوانده شود.
سلام بر آنهایی که رفتند و مثل ارباب بی کفن جان دادند. من خاک پای شهدا هستم. شهدایی که برای دفاع از اسلام رفتند و جان عزیز خود را بر طبق اخلاص نهادند. خدا کند به مدد شهدا و دعای دوستانم مرگ من نیز شهادت قرار گیرد که بهترین مرگ هاست.
بعد از مرگم به پدرم توصیه می کنم که مانند اربابم حسین (ع) صبر کند و بیتابی نکند و خوشحال باشد که در راه خدا جان دادم و همینطور مادرم به مدد اسوی صبر و استقامت در کربلا حضرت زینب (س) صبور باشد چون با گریه هایش مرا شرمنده می کند.
هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از حضرت علی اکبر (ع) و یا حضرت زهرا (س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید. هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آنرا به هیئت های مذهبی به عنوان کمک بدهید.
از خواهران و خانواده ای آنها طلب حلالیت می کنم اگر نتوانستم نقش برادری خوب را ایفا کنم.
در کفنم یک سربند یا حسین (ع) و تربت کربلا قرار بدهید. تا میتوانید برای ظهور حضرت حجت (عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست.
هم به خانواده ام و هم دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی, اقتصادی و .... پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید.
امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال شود.
این شعر بر روی سنگ قبرم حکاکی شود انشالله
مرد غسال به جسم و سر من خورده مگیر
چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم
سر قبرم چو بخوانند دمی روضه شام
سر خود با لبه سنگ لحد میشکنم
اللهم الرزقنا شفاعه الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین (ع)
بسیجی حسین معز غلامی
http://eitaa.com/khaterat_shohada
🔹 #او_را ... ۴۰
با صدای گوشی چشمامو باز کردم،
مرجان بود!
سعی کردم گلومو صاف کنم بلکه صدام در بیاد!
-الو
-صداشوووو😂😂
چه خط و خشی داره😂
نگو که خوابی هنوز!
-مگه ساعت چنده که تو بیداری!؟
-لنگ ظهره خانووووم!
ساعت یکه!
-واااای جدی😳
وقتایی که آرامبخش میخورم،ولم کنن دو روز میخوابم!
-خب حالا،فعلا پاشو بیا درو باز کن،
زیر پام علف سبز شد!
-عه!جلو در مایی؟؟
-بله ،هی زنگ میزنم درو باز نمیکنی!
دیگه داشتم قهر میکردم برما😔😢
-خواب بودم مرجان،ببخشید!
-حالا که بیداری خبرت...
چرا باز نمیکنی؟؟
-اخ ببخشید😅
هنوز گیجم!اومدم اومدم!
هیچی مثل دیدن مرجان نمیتونست حالمو خوب کنه!
درو باز کردم و تا اومد تو محکم بغلش کردم
-اومدم بریم خرید😍
-خرید چی؟؟
-لباس عید دیگه😶
خنگ شدیا ترنم!!!
-اها
وای مرجان
این قرصا اصلا برام هوش و حواس نذاشته!!
واقعا دارم خنگ میشم!!
-خنگول خودمی تو😉
پاشو،پاشو بریم
-نه...
اصلا حسش نیست...
لباس میخوام چیکار!!
-ترنممم😳
پاشو تو راه یه سرم بریم دکتر!
چِل شدی تو!!
-جدی میگم مرجان
دیگه حوصله هیچی رو ندارم!
دیگه هیچی بهم مزه نمیده!
-مسخره بازی درنیار!پاشو!
عیدم که میخوای بری پیش پسرعموها😍😉
باید لباس خوشمل بخلی ازشون دل ببلی😝
-اه...
مرده شورشونو ببره
اگه بخواد هدفم از زندگی دل بردن از اونا باشه،بمیرم بهتره!
-اوه اوه😒
حرفای جدید میزنی!
عمم بود حرف شمال و پسرعموهاش میشد،آب از لب و لوچش آویزون میشد؟؟
عمم بود شروع میکرد از مدرک و شغل و وضع مالیشون میگفت؟؟😏
-مرجان من دیگه مردم!!
ترنم مرد!!
من الان دیگه هیچی برام مهم نیست!
نه مدرک
نه موقعیت
نه کوفت
نه زهرمار!
-یااا خدااااا
از دست رفتی تو!!
-خدا؟؟؟😠
خدا کیه؟؟
-ترنم اگه میدونستم اینقدر بی جنبه ای ،اونروز لال میشدم و هیچی بهت نمیگفتم!!
-بی جنبه نیستم!
اتفاقا خوب کردی!
من از واقعیت فرار میکردم اما تو باعث شدی به خودم بیام!!
خسته شدم مرجان...
احساس میکنم یه عمر مضحکه ی این دنیا بودم!
چقدر ابله بودم که همش دنبال پیشرفت و از اینجور مزخرفات بودم!!
-اگه تو تازه به این حرفا رسیدی،
من از همون بچگی به این رسیدم!
تو مامان بابای خوب بالا سرت بوده که تا الان نفهمیدی،
ولی من به لطف مامان بابای.....😏
ولش کن...
پاشو بریم دیگه😉
جون مرجان
دلم نیومد روشو زمین بندازم!
رفتیم،اما برعکس همیشه،منی که عاشق خرید بودم،
با پایی که نمیومد و چشمی که هیچی توجهشو جلب نمیکرد،
فقط چندتا لباس به سلیقه مرجان خریدم.
و اون روز رو هم موفق شدم به شب برسونم و باز آرامبخش ....
"محدثه افشاری"