- استادفاطمینيـافرمودن :
دلشكستن💔'
يكیازموانعاستجابتدعاست،
اگهدعاهاتمستجابنشد/:
بگردببیندلکیوشکوندی .. ! >
•
#تلنگرانه
#اَللّهُــمَّعَجـِــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
👤استاد رائفی پور میگن:
«کسی که امام زمان را حی و حاضر و خود را در محضر ایشان میداند به راحتی گناه نمیکند.مشکل ما این است که به این دانستهٔ خود (یعنی حاضر بودن امام)را یقین نداریم.»
بابامهدي_🌸🌱
‹ 🌻🌱 ⇢ #منتظرانه›
‹ ✨🧡⇢ #امام_زمان›
#اَللّهُــمَّعَجـِــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
پند لقمان حکیم به فرزند
ای جان فرزند...❤️
هزار حکمت آموختم که از آن چهارصد حکمت انتخاب کردم و از آن چهارصد هشت کلمه برگزیدم که جامع کمالات است.
۲ چیز را هرگز فراموش مکن: ۱-خدارا ۲-مرگرا
۲چیز را همیشه فراموش کن: ۱-به کسی خوبی کردی. ۲-کسی به تو بدی کرد.
و اما چهار کلمه دیگر:
۱-به مجلسی وارد شدی زبان نگه دار.
۲-به سفرهای وارد شدی شکم نگه دار.
۳-به خانهای وارد شدی چشم نگه دار.
۴-به نمازی ایستادی دل نگه دار.
#تلنگرانه
#اَللّهُــمَّعَجـِــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
╔══════🌹🕊══════╗
شکستن نفس
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!
خاطرهای از شهید دلاور ابراهیم هادی
#شهیدشناسی
#اَللّهُــمَّعَجـِــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
╔══════🌹🕊══════╗
هدایت شده از ••𝑫𝒆𝒍𝒂𝒓𝒂𝒎|دلآرام••
داداش آرمان !
تولدت مبارک...
خداروشاکرم بخاطر وجودت در تک تک لحظات سخت زندگیم
آرامش الانمون رو مدیون شماییم
تو روز تولدت که نشستی و اباعبدالله و رفقای شهیدت دورت جمع شدن مارو هم کلی دعا کن و سلام مارو به محضر ارباب برسونید
وقتی میخوای شمع روی کیک رو فوت کنی قبلش آرزو کن برای ما ؛
بیدار بشیم!
بیدار بشیم از خواب غفلت !
بیدار بشیم همین !
ما مدیون شماییم ...
دمت حیدری پهلوون
فرزند حیدر کرار
باغیرت
تولدت مبارک داداشم🌹
از طرف گرد راه شما ؛ خواهرت...
🌿هوالمحبوب
🌿 #داستان_غروب_شلمچه
🌿به روایت #شهیدطاهاایمانی
🌿 #قسمت_سوم
🌿آتش انتقام
چند روز پام رو از خونه بیرون نگذاشتم
غرورم به شدت خدشه دار شده بود،
تا اینکه اون روز مندلی زنگ زد و گفت که به اون پیشنهاد ازدواج داده و در کمال ادب پیشنهادش رد شده و بهم گفت یه احمقم که چنین پسر با شخصیت و مؤدبی رو رد کردم و...!!!
دیگه خون جلوی چشمم رو گرفته بود...
می خواستم به بدترین شکل ممکن حالش رو بگیرم ...
پس به خاطر لباس پوشیدن و رفتارم من رو انتخاب کردی! من اینطوری لباس میپوشیدم چون در شأن یک دختر ثروتمند اصیل نیست که مثل بقیه دخترها لباس بپوشه و رفتار کنه!
همون طور که توی آینه نگاه می کردم، پوزخندی زدم و رفتم توی اتاقِ لباس هام گرون ترین، شیک ترین و زیباترین تاپ و شلوارک مارکدارم رو پوشیدم ... موهام رو مرتب کردم، یکم آرایش کردم و رفتم دانشگاه...
از ماشین که پیاده شدم واکنش پسرها دیدنی بود!!
به خودم می گفتم اونم یه مَرده و ته دلم به نقشه ای که براش کشیده بودم می خندیدم
🌿ادامه دارد...
🌿هوالمحبوب
🌿 #داستان_غروب_شلمچه
🌿به روایت #شهیدطاهاایمانی
🌿 #قسمت_چهارم
🌿من جذاب ترم یا...
بالاخره توی کتابخونه پیداش کردم
رفتم سمتش و گفتم: آقای صادقی، می تونم چند لحظه باهاتون خصوصی صحبت کنم؟
سرش رو آورد بالا، تا چشمش بهم افتاد چهره اش رفت توی هم، سرش رو پایین انداخت...
اصلا انتظار چنین واکنشی رو نداشتم!
دوباره جمله ام رو تکرار کردم ؛ همون طور که سرش پایین بود گفت: لطفا هر حرفی دارید همین جا بگید...
رنگ صورتش عوض شده بود
حس می کردم داره دندون هاش رو محکم روی هم فشار میده! به خودم گفتم: آفرین داری موفق میشی ،مارش پیروزی رو توی گوش هام می شنیدم
با عشوه رفتم طرفش، صدام رو نازک کردم و گفتم: اما اینجا کتابخونه است...
حالتش بدجور جدی شد!
الانم وقت نمازه...
اینو گفت و سریع از جاش بلند شد، تند تند وسایلش رو جمع می کرد و می گذاشت توی کیفش
مغزم هنگ کرده بود
از کار افتاده بود!
قبلا نماز خوندنش رو دیده بودم و می دونستم نماز چیه
دویدم دنبالش و دستش رو گرفتم ، با عصبانیت دستش رو از توی دستم کشید!
با تعجب گفتم: داری میری نماز بخونی؟ یعنی، من از خدات جذاب تر نیستم؟...
سرش رو آورد بالا...
با ناراحتی و عصبانیت، برای اولین بار توی چشم هام زل زد و خیلی محکم گفت: نه...
🌿ادامه دارد...
نظراتتون رو ناشناس بگید👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16799125231502
رفقا من امروز برام مشکلی پیش اومده
و نمیتونم دیگه رمان هر چی تو بخوای رو بزارم😕
اگع موافق باشید به جاش ۲ پارت اضافه غروب شلمچه رو بزارم؟🪴
🌿هوالمحبوب
🌿 #داستان_غروب_شلمچه
🌿به روایت #شهیدطاهاایمانی
🌿 #قسمت_پنجم
🌿مرگ یا غرور
غرورم له شده بود...
همه از این ماجرا خبردار شده بودن،سوژه مسخره کردن بقیه شده بودم!
بدتر از همه زمانی بود که خواستگار سابقم اومد سراغم و بهم گفت: اگر اینقدر بدبخت شدی که دنبال این مدل پسرها راه افتادی، حاضرم قبولت کنم برگردی پیشم!!
تا مرز جنون عصبانی بودم حالا دیگه حتی آدمی که خودم ولش کرده بودم برام ژست می گرفت!
رفتم دانشگاه سراغش
هیچ جا نبود
بالاخره یکی ازش خبر داشت
گفت: به خاطر تب بالا بیمارستانه و احتمالا چند روز دیگه هم نگهش دارن...
رفتم خونه
تمام شب رو توی حیاط راه می رفتم
مرگ یا غرور؟...
زندگی با همچین آدمی زیر یک سقف و تحملش به عنوان شوهر، از مرگ بدتر بود!
اما غرورم خورد شده بود ...
پسرهایی که جرأت نگاه کردن بهم رو هم نداشتن حالا مسخره ام می کردن و تیکه می انداختن .!!
عین همیشه لباس پوشیدم ... بلوز و شلوار...
بدون گل و دست خالی رفتم بیمارستان
در رو باز کردم و بدون هیچ مقدمه ای گفتم:
باهات ازدواج می کنم...
🌿ادامه دارد...
🌿هوالمحبوب
🌿 #داستان_غروب_شلمچه
🌿به روایت #شهیدطاهاایمانی
🌿 #قسمت_ششم
🌿معامله
خیلی تعجب کرده بود!
ولی ساکت گوش می کرد... منم ادامه دادم:
بدجور غرورم شکسته و مسخره همه شدم،
تو می خوای تا تموم شدن دَرسِت اینجا بمونی
من هم می خوام غرورم برگرده...
اینو که گفتم سرش رو انداخت پایین
ناراحتی رو به وضوح می شد توی چهره اش دید، برام مهم نبود...
تمام شرط هات هم قبول ... لباس پوشیده می پوشم ... هیچ چیز بدی نمیخورم و با هیچ مردی هم حتی دست نمیدم...
فقط یه شرط دارم، بعد از تموم شدن دَرسِت، این منم که باهات بهم میزنم
تو هم که قصد موندن نداری بهم که زدم برو...
سرش پایین بود...
نمی دونم چه مدت سکوت کرد
همون طور که سرش پایین بود ازم عذرخواهی کرد: تقصیر من بود که نسنجیده به شما پیشنهاد ازدواج دادم.
اگر این کار رو نکرده بودم کار به اینجا نمی کشید، من توی کافه دانشگاه از شما خواستگاری می کنم.
شما هم جلوی همه بزن توی گوشم...
برای اولین بار بود که دلم برای چند لحظه برای یه پسر سوخت! اما فایده ای نداشت
ماجرای کتابخونه دهن به دهن چرخیده بود.
چند روز پیش، اون طوری ردم کرده بود حالا اینطوری فایده نداشت
خیلی جدی بهش گفتم: اصلا ایده خوبی نیست!! آبروی من رو بردی
فقط این طوری درست میشه
بعد رفتنت میگم عاشق یه احمق شده بودم که لیاقتم رو نداشت.
منم ولش کردم... یه معامله است که هر دو توش سود می کنیم.
اما من خیال نداشتم تا آخر باهاش بمونم
فقط یه احمق می تونست عاشق این شده باشه!...
🌿ادامه دارد..
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
پکیج ۴ استوری ویژه عید غدیر
باهاش صفحاتتون و خوشگلکنین
🤩✌🏻
سه روز بیشتر نمونده هااااااا
حیف این محتواهای خفن نیست پخش نشه؟!
🔻 @seyyedoona
«بِسّـماللہِالَذۍخَلقالمَھدۍ💙»
قلم؛اسلحہاستوکلمـات؛
فشنگهایۍهستندکہ..
بہقلبشُبھاتشلیکمۍشوند.
هرافسرجنگنرمبـایدخشاباندیشہ
رابامطالعہوتحقیقپرکنـد..
تادرجھادتبیینمغلوبنشود☝️🏻'!
وکلیمطالب↯
#سیاسی📰
#شهیدانه🕊
#پروفایل 🖼
#استوری 📱
#سخنرانی🎙
#مداحی🗣
#حدیث📜
#مهدویت📓
و..
https://eitaa.com/joinchat/1376518351Cabfd2cd414
منتظرحظورگرمتونیمعشاقالزهرا❤️🖇
گامبرداشتندرجادهۍعشــق
هزینہمیخواهـد؛هـزینههایۍڪہ
انسانراعاشــقوبعدشھـیدمۍڪند.
https://eitaa.com/joinchat/1376518351Cabfd2cd414
یارانشتابڪٌنیدڪھزمیننہ
جا؎مـٰاندنڪھگذرگاھاسٺ!🚶🏻♂'
https://eitaa.com/joinchat/1376518351Cabfd2cd414
جانمونیرفیقجان...🖐🏻🌿:)