eitaa logo
"پشت‌خاکریزهای‌عشق"🇱🇧🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
100 فایل
🥀شهـید حـسـن بــاقــری : خاکریز بهانه است ما با هم رفیق شده ایم تا همدیگر را بسازیم. کپی؟!با‌ذکردعـا‌واسه‌کربلایی‌شدن‌ِاونایی‌که‌بهشتو‌ ندیدن کاملا حلال:) به جز روزمرگی! https://harfeto.timefriend.net/17241640199342 سوالی دارید پاسخگو هستم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿هوالمحبوب 🌿 🌿به روایت 🌿 🌿معادله غیر قابل حل . . رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معادلات رفتارش برنمی اومد ... . چند دقیقه بعد کلا بیخیال درک کردنش شدم ... جلوی چشم های گیج و متحیر مندلی، از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و جیغ می کشیدم ... تمام روز از فکر زندگی با اون داشتم دیوونه می شدم اما حالا آزاد آزاد بودم ... . . فردا طبق قولم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه ... با بچه ها روی چمن ها نشسته بودیم که یهو دیدم بالای سرم ایستاده ... بدون اینکه به بقیه نگاه کنه؛ آرام و محترمانه بهشون روز بخیر گفت ... . بعد رو کرد به منو با محبت و لبخند گفت: سلام، روز فوق العاده ای داشته باشی ... . . بدون مکث، یه شاخ گل رز گذاشت روی کیفم و رفت ... جا خورده بودم و تفاوت رفتار صد و هشتاد درجه ایش رو اصلا درک نمی کردم ... . . با رفتنش بچه ها بهم ریختن ... هر کدوم یه طوری ابراز احساسات می کرد و یه چیزی می گفتند ولی من کلا گیج بودم ... یه لحظه به خودم می گفتم می خواد مخت رو بزنه ... بعد می گفتم چه دلیلی داره؟ من که زنشم. خودش نخواست من رو ببره ... یه لحظه بعد یه فکر دیگه و ... . کلا درکش نمی کردم .. 🌿ادامه دارد...
"جوان‌مردانِ دلیر..." این سلحشوران رشید با سلاح دعا و ذکر مداوم به جوان‌مردانی دلیر با قلوبی آهنین تبدیل شده‌اند. از چنان صلابتی برخوردارند که اگر نابودی کوه‌ها را اراده کنند، کوه‌ها را از جای می‌کَنند😌✌️🏻 بر‌ای ‌آن‌ها، شمشیرهایی از آسمان فرود می‌آید که بر هر شمشیر، نام فرد معینی همراه نام پدرش نوشته شده*۱ و نیز بر هر شمشیر هزار کلمه هک شده که هر کلمهٔ آن، کلیدِ هزار کلمهٔ دیگر است*٢ و قدرتی وصف‌نشدنی به همراه دارد. از شیر، دلیرتر و از نیزه، بُرّانتر هستند. هر کدام از آن‌ها توانایی چهل مرد را دارد. اگر بر کوه‌های آهن بگذرند، آن را بَرکَنند و شمشیرهای خود را در نیام نکنند تا آن‌که خدای تعالی خشنود شود.*۳ سوار بر اسب‌ها، چون عقاب، چابک و چالاک هستند و عاشقانه در رکاب مولایشان بذل‌ِ جان می‌کنند😍 [۱. امام‌ صادق، بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۵۶ ؛ 2. سیمای جهان در عصر امام‌ زمان، ج ۲، ص ۱۸۶؛ 3. امام‌ صادق، بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۲۷‌] ‹ 💚🌿 ⇢ › ‹ ✨💛 ⇢
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ جوابش را ندادم با کمال افتخار و سربلند توی چشماش نگاه می کردم کفری تر از قبل ادامه داد: «قدر اون ناز و نعمت و اون زندگی خوش را حالا می فهمی نه؟» بر و بر نگاهش می کردم باز گفت:«انگار دوست داری برگردی همون جا نه؟» عرق پیشانی ام را با سر آستین گرفتم. حقیقتاً تو آن لحظه خدا و امام زمان ( سلام الله علیه) کمکم می کردند که خودم را نمی باختم خاطر جمع و مطمئن گفتم :«این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اگر سطل بدی دستم و بگی همه این کثافت ها رو خالی کن تو،بشکه،بعد که خالی کردی توبشکه، ببر بریز تو بیابون، و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول می کنم ولی تو او خونه دیگه پا نمی گذارم.» عصبانی گفت: «حرف همین؟» گفتم :«اگر بکشیدم اونجا نمی رم»...... حدود بیست روز مرا تنبیهی همان جا گذاشتند. وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نمی شوند، آخرش کوتاه آمدند و فرستادنم گروهان خدمات " 1 ". پاورقی ۱ شروع سربازی شهید برونسی در تاریخ ۱۳/۶/۱۳۴۱ بوده است. 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
نگاهے به سمت راست خیابان ڪردم در جستوجوے مڪان مناسب براے پارڪ ماشین بودم ، وارد پایگاه شدم صداے مولودے خوانے از طریق دستگاه صوت مے آمد دختران زیادے در آن جا مشغول فعالیت بودند نگاهے به اطراف ڪردم فضایے بسیار زیبایے بود پارچه هاے رنگے با تزئینات بادڪنڪ🎈 آویزان شده بود دختران روسرے هاے رنگ شاد پوشیده بودند در حالے ڪه با شادے مے خندیدند فضاے آن جا را تزئین مے ڪردند نرگس از دور مرا دید و با هیجان به طرف من آمد سلام عزیزم خوش آمدی سلام نرگس جان چقدر این جا قشنگ هست زحمت دختران هست بیا عزیزم یڪ شربت بخور به مناسبت عید امروزجشن داریم البته سخنرانے هفتگے سر جاے خودش هست دنبال نرگس به سمت آشپزخانه رفتم فضایے ڪه وسایل پذیرائے را آماده مے ڪردند ڪلمن بزرگے در آنجا وجود داشت چند قطعه یخ هم درون آن بود دو تا از دختران مشغول پرڪردن لیوان هاے شربت بودند نرگس حسابے سرش شلوغ بود در حال آماده سازے جشن بود دختران عزیزم حاج آقا تا ده دقیقه دیگر تشریف مے آوردند ڪار ها زودتر تمام ڪنید تا براے سخنرانے ایشان آماده شویم بعد از ورود حاج آقا به پایگاه دختران با صداے بلند صلوات فرستادند و صداے مولودے را ڪم ڪردند همه براے شنیدن صحبت هاے ایشان آمده شدیم حاج آقا بعد از تشڪر از تدارڪ این جشن ، بحث هفتگے خودش را آغاز ڪردجایگاه ویژه خانم در 《 همان طور ڪرد ڪه قبلا گفتیم موضوع بحث در مورد اسلام است 》 جایگاه واقعے خانم در اسلام بسیار ارزشمند یڪ است یڪ خانم مے تواند در امور اجتماعے ،فرهنگے و حتے اقتصادے نقش مهم داشته باشند پیامبر به جایگاه به جایگاه دختر در خانواده اهمیت زیادے مے دهد و توصیه مےڪند به همه مسلمانان است ڪه دختران خود را گرامے بدارید برخے از خانم ها اعتراض مے ڪنند ڪه اسلام ما را محدود ڪرده است و در صورتے ڪه اسلام به یڪ خانم اجازه ے فعالیت اجتماعے در جامعه داده است ولے با پوشش مناسب ڪه باعث جلب توجه نا محرم نشود در فڪر فرو رفتم چرا تا این لحظه فڪر مے ڪردم اسلام این قدر دین سخت گیرے است، از حجاب خیلے بدم مے آمد اما وقتے با نرگس آشنا شد بخصوص اتفاق آن شب ڪمے نظرم تغییر ڪرد در میان سخنرانے حاج آقا یڪ سوال پرسیدم. نویسنده :تمنا 🍀🤍
نرگس جان رنگ روت پریده می خواهی برویم بیمارستان یک سرم بزنی ؟ نه گلم خوبم پس بگذار کمی برات شربت آب عسل درست کنم به سمت آشپزخانه رفتم بغض گلویم را می فشرد ،سخت بود جای کسی در خانه خالی باشد نرگس عکس علی آقا را روی میز قرار داده بود چند شاخه گل مریم کنارش قرارداده بود . صدای گوشی مرا به زمان حال برگرداند ویشکا جان گوشیت زنگ می خورد به سمت گوشی رفتم شماره ی ناشناس روی صفحه نمایش می داد سلام بفرمائید سلام سروان احمدی هستم از اداره ی آگاهی بفرمائید در خدمتم خانم دهقان شما باید امروز کلانتری 3 تشریف بیاورید برای چه موضوعی ؟ تشریف بیاورید بهتان می گویم تماس را قطع کردم نرگس نگاهی مضطرب به من کرد چی شده عزیزم نمی دانم باید برم کلانتری مراقب خودت باش، خبرم کن باشه عزیزم فقط می خوای زنگ بزنم مریم خانم بیاید پیشت نه فداتشم💐 به سمت کلانتری حرکت کردم فکرم درگیر بود چه اتفاقی افتاد چرا با من تماس گرفتند تا سر خیابان پیاده رفتم بعد تاکسی گرفتم تا زودتر برسم فاصله کلانتری تا خانه نرگس زیاد نبود به راننده گفتم روبروی کلانتری توقف بکند راننده نگاهی به من کرد و کرایه گرفت وارد ساختمان کلانتری شدم فضای اتاق کوچک بود سربازی پشت میز نشسته بود بفرمائید سلام من دهقان هستم با من تماس گرفته اند بله لطفاً گوشی تون در حالت پرواز قرار دهید و تحویل بدهید از این طرف بروید وارد حیاط کوچک کلانتری شدم چایی که چند تا ماشین پلیس در حالت آماده باش بودند افرادی در رفت و آمد به ساختمان اصلی بودند و چند مامور از کنار من گذشتند یکی از آن ها در حالی که دستبند به دست زده بود و حلقه ی دیگرش در دست متهم بود به سمت ماشین می رفت قلبم تند تند می زد رنگ از چهره ام پرید به سمت اتاق سروان احمدی رفتم سربازی که کنار اتاق روی صندلی نشسته بود بفرمائید با من تماس گرفته بودند که شما خانم ؟ دهقان هستم بفرمائید چند ضربه آرام به در زدم سلام سروان احمدی در حالی که چند پرونده را زیر رو کرد شروع به صحبت کرد در واقعه .... نویسنده :تمنا🍂🍃
🧕🏻 آژان در حالی که با قدم های محکم به سمت من می آمد لب هایش را بهم فشرد بود گره ای در ابرو هایش انداخته بود دستانش را به سمت من دراز کرده بود هر لحظه امکان داشت چادر از سر من بکشد که با صدای بلندی شروع به فریاد کردم پدر سراسیمه در حیاط را باز کرد و جلوی آژان ظاهر شد. آژان در حالی که دست و پایش را گم کرد بود خودش را به سمت دیوار رساند سعی می کرد از کوچه تنگ خارج شود که ناگهان چند تا از همسایه ها با سر صدا از خانه خارج شدند و با یک حرکت او را داخل خانه ی ما انداختد مادر که با سر صدا های ی که از کوچه شنیده بود ترسیده بود از مطبخ بیرون آند که چشمش به آژان افتاد رنگ از چهره اش پرید با صدای بلند فریاد زد چی شده ! پدر در حالی که با عصابیت فریاد زد شما برید توی مطبخ من و مادرم داخل مطبخ رفتیم و صدای های مبهم شنیدیم که آژان فریاد می زد پدرتان را در می آورم ازتان شکایت می کنم به نظمیه 😱 اما بی فایده بود پدر و مرد همسایه بیشتر از این حرف ها عصبانی بودند حسابی او را کت زدند تا دیگر مزاحم ناموس مردم نشوند بعد هم با تنی زحمی او را در کوچه رها کردند من که از این وضعیت حسابی ترسیده بودم کنار حوض رفتم به آرامی اشک ریختم 😢 نویسنده : تمنا🌺
در حالی که اتاق را مرتب می کردم صدای دینگ گوشی📱 را شنیدم ، به سمت آن رفتم مثل همیشه لیلی بود پیامک را باز کردم سلام رفیق فاب چطوره حال و احوال ؟!😍 مکثی کردم بعد شروع به نوشتن کردم ... سلام خانم آن تایم باز تو پیام دادی جون تو خوبم لازم به این همه احوال پرسی نیست پیام را ارسال کردم به سمت پله ها رفتم مامان در حالی که مشغول درست کردن ناهار بود موسیقی ملایمی🎧 گوش می داد مامان 😶 بله برای چه گفتی حال بابا بدترشده بود اون که ... مامان دوباره به سمت مایه تابه برگشت و مشغول سرخ کردن پیاز هایش شد حالا چی شد یاد دیروز افتادی مامان این همه اصرار برای آمدن من به بیمارستان را نمی فهمم ، آن از این همه تماس های مکرر و این از هم از دیدن آقای ... مامان دوباره حرفم را قطع کرد آقای صدر چطور بود خوشت آمد مامان من دارم درباره موضوع دیگری صحبت می کنم و تو الان صدای گوشی📱 را از طبقه ی بالا شنیدم دوباره به اتاق برگشتم فکر کردم لیلی هست اما باز همان شماره ی ناشناس بود بفرمائید . سلام من صدر هستم همون که ... سلام بله شناختم امرتون ؟! اگر امکان داره برای رسیدگی به پرونده های شرکت📂🗓 زحمت بکشید چند ساعتی اینجا تشریف بیاورید ؛چون پدرتون این چند روز که نبودند اوضاع اینجا خیلی بهم ریخته است . باشه مانعی ندارد فردا حدود دو بعد ظهر شرکت می آیم تماس را قطع کردم و روی تخت نشستم احساس می کنم در باتلاق بدی گرفتار شدم به لیلی پیام دادم. لیلی جون امروز می تونی همو ببینم ؟! چند دقیقه بعد پیامک زد چه ساعتی بیام در خانه تان نگاهی به ساعت دیواری اتاقم ، رنگ صورتی آن نمای خوبی به اتاق داده همچنین کاغذ دیواری که با نقش گل بهاری🌷🌸 حس آرامش را در وجودم ایجاد می کرد. زیر لب زمزمه کردم دو ساعت دیگر ... مشغول جمع و جور کردن اتاق شدم اما فکرم درگیر صدر بود که گوشی دوباره زنگ خورد ... نویسنده :تمنا 🌻🌾