eitaa logo
"پشت‌خاکریزهای‌عشق"🇱🇧🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
106 فایل
🥀شهـید حـسـن بــاقــری : خاکریز بهانه است ما با هم رفیق شده ایم تا همدیگر را بسازیم. کپی؟!با یک صلوات برای مولامون امام زمان کاملا حلال:) به جز روزمرگی! https://daigo.ir/secret/6656835269 سوالی دارید پاسخگو هستم پایان انشالله ظهور🕊💚
مشاهده در ایتا
دانلود
꯭ب꯭ه꯭ت꯭ر꯭ی꯭ن‌꯭س꯭ف꯭ر،꯭س꯭ف꯭ر꯭ب꯭ه‌꯭ا꯭غ꯭و꯭ش‌꯭ت꯭و꯭س꯭ت‌꯭د꯭ل꯭بر🫂🌾..
اربعین‌دعوتم‌یانه؟(: میشه‌قسمتم‌یانه💔🥺!؟ ..
میگن؛میریم‌مشہد‌رزق‌ڪربلامونو‌میگیریم.. من‌موندم‌رزق‌مشہدمو‌ازکجا‌بگیرم..❤️‍🩹:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم برات تنگ شده حسین دلم برات تنگ شده حسین دلم برات تنگ شده حسین 🥺💔🙂
وقتۍڪہ‌نگاه‌میڪنیم‌! بہ‌آیدۍهـٰاۍ‌خیلۍاز‌بچہ‌مذهبۍهـٰا‌میبینیم‌؛ آخر‌آیدۍزدن313🚶🏻‍♂" عجیب❗ تعدادمون‌خیلۍبیشتر‌از‌اون‌313نفرھ🖐🏻 یـٰاد‌بگیریم‌ڪہ‌‌باطنن‌یـٰار‌امام‌زمانمون‌بشیم؛ نہ‌ظاهرن..!(:🔗💔" ..!!
دلم کربلا میخواد! فقط همین:)🫀 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین♥️
دوری‌قلب‌مرا‌سخت‌بدرد‌آورده‌است التیام‌دل‌بیچاره‌فقط‌پابوس‌است...:)!💔
Hossein Sotoodeh - Delam Barat Tang Shode Hossein (320) (1).mp3
3.03M
دلم برات تنگ شده حسین😭💔 بدون ت زندگی نمیتونم حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین جانم❤️
آقاجان گدانمیخوای؟ دخنربی وفانمیخوای؟ کاش میشد.... زمن سوال کنی دخترم کربلا نمی خوای؟
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸 صدای زنگ خانه که بلند میشود به سمت پنجره رو به حیاط میدوم ، انقدر با عجله که دامن گلدارم لای پایم میپیچد و نزدیک است با کله برم توی میز تعادلم را به زور حفظ میکنم و خودم را به پنجره میرسانم آرام پرده را کنار میزنم تا مبادا مرا ببیند در چهارچوب در ایستاده است با آن قد و قامت رشید که دلم را زیر و رو میکند ،در آن لباس نظامی جذابیت اش دو چندان شده است ، مو ها و ریش قهوه‌ای اش در زیر نور آفتاب به طلایی میزند ، مثل همیشه محجوب و سر به زیر . غرق نگاهش هستم که یک آن سرش را بالا می آورد و نگاهش به پنجره می افتد ، سریع پرده را جلو میکشم ، ضربانم روی هزار است میترسم از اینکه نکند حرکت پرده را دیده باشد دستم را روی قلبم گذاشته ام که صدای خداحافظی جواد و پشت بندش بسته شدن در می آید. دوباره پرده را کنار میزنم ، رفته بودند . پایین پنجره مینشینم و پاهایم را در آغوش میگیرم . سجاد از بچگی با برادر بزرگترم جواد دوست بود ، همیشه بعدازظهر ها که میشد می رفتند توی کوچه و با بچه‌های محل فوتبال بازی میکردند . گاهی اوقات که من هم برای بازی با دختر های همسایه به کوچه میرفتم ،اگر کسی در بازی مرا اذیت میکرد و جواد نبود ، سجاد مراقبم بود و نمیگذاشت کسی به من زور بگویید . بزرگتر که شدم کم‌کم احساس عجیبی به سجاد پیدا کردم . حالا دیگر دوست داشتم اتفاقی بیوفتد تا سجاد بیاید و مراقبم باشد ، از فکر اینکه او هوایم را داشته باشد قند در دلم آب میشد ، هر وقت میدیدمش احساس میکردم کل بدنم داغ شده ، ضربان قلبم بالا میرفت و دست هایم عرق میکرد. انقدر با خودم کلنجار رفتم تا آخر توانستم بفهمم این حس عجیب عشق است . کپی پیگرد قانونی و الهی دارد.... کپی حتی پیوی حرام🚫 نویسنده : ریحانه خورشیدی 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸