فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگهقهریبامنباشه!
رفاقتکهسرجاشه...
ولیبیشترعزیزِمن
حواستبهمنمباشه:)🥲
#امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آغاز رهبری امام خامنه ای ، سایه ات بر سر امت
اسلامی مستدام 🤲😭💐
#لبیک_یا_امام_خامنه_ای امام_خامنه_ای✋❤️
#سلام_فرمانده ✋😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 کیه مگه امام خامنه ای ⁉️❤️
فقط اهل تقوا وحقیقت میدونن امام خامنه ای کیه‼️😭😭
#نـــــشــر_حــداکـــثـری
🎥این کلیپ و این روایت زیبا را از دست ندهید.
به مناسبت آغاز زعامت حضرت آیتالله خامنهای مدظلهالعالی
بینهایت
#لبیک_یا_امام_خامنه_ای✋✋✋✋✋❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- دیگهخستمُازهمهبریدم : )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_به موقع تشییع جنازم 💔:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یعنی میشه بیام اربعین امسال پابوست🙃💔
#اَللّهُــمَّعَجـِــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رویاهامگرفتهمشرنگکربلا...
دلمبراتتنگهکربلا🥲💔
#حسین_ستوده
#کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موقعیت:
رسیدیکربلاونشستیازروزای
سختیکهداشتیبهامامحسینمیگی💔.
#کربلا
#امام_حسین
ماجرای مائده خانوم و داداشش میلاد رو از دست ندید🙈💕
https://eitaa.com/joinchat/2290287402Ce8d91e113c
وایییی میلاد میخواد مائده رو شوهر بده 😂🚶🏻♀️
هدایت شده از ♡عـــطر؏ــاشـقـے♡
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸
#عطر_عاشقی
#پارت1
صدای زنگ خانه که بلند میشود به سمت پنجره رو به حیاط میدوم ، انقدر با عجله که دامن گلدارم لای پایم میپیچد و نزدیک است با کله برم توی میز
تعادلم را به زور حفظ میکنم و خودم را به پنجره میرسانم
آرام پرده را کنار میزنم تا مبادا مرا ببیند
در چهارچوب در ایستاده است با آن قد و قامت رشید که دلم را زیر و رو میکند
،در آن لباس نظامی جذابیت اش دو چندان شده است ، مو ها و ریش قهوهای اش در زیر نور آفتاب به طلایی میزند ، مثل همیشه محجوب و سر به زیر .
غرق نگاهش هستم که یک آن سرش را بالا می آورد و نگاهش به پنجره می افتد ، سریع پرده را جلو میکشم ، ضربانم روی هزار است
میترسم از اینکه نکند حرکت پرده را دیده باشد
دستم را روی قلبم گذاشته ام که صدای خداحافظی جواد و پشت بندش بسته شدن در می آید. دوباره پرده را کنار میزنم ، رفته بودند .
پایین پنجره مینشینم و پاهایم را در آغوش میگیرم .
سجاد از بچگی با برادر بزرگترم جواد دوست بود ، همیشه بعدازظهر ها که میشد می رفتند توی کوچه و با بچههای محل فوتبال بازی میکردند .
گاهی اوقات که من هم برای بازی با دختر های همسایه به کوچه میرفتم ،اگر کسی در بازی مرا اذیت میکرد و جواد نبود ، سجاد مراقبم بود و نمیگذاشت کسی به من زور بگویید .
بزرگتر که شدم کمکم احساس عجیبی به سجاد پیدا کردم . حالا دیگر دوست داشتم اتفاقی بیوفتد تا سجاد بیاید و مراقبم باشد ، از فکر اینکه او هوایم را داشته باشد قند در دلم آب میشد ، هر وقت میدیدمش احساس میکردم کل بدنم داغ شده ، ضربان قلبم بالا میرفت و دست هایم عرق میکرد.
انقدر با خودم کلنجار رفتم تا آخر توانستم بفهمم این حس عجیب عشق است .
کپی پیگرد قانونی و الهی دارد....
کپی حتی پیوی حرام🚫
نویسنده : ریحانه خورشیدی
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
کنجکاوی بدونی ادامه رمان چی میشه؟😧
پس بزن رو متن زیر و ادامه رمان رو بخون😉
تقریبا یک و سال و خورده ای پیش بود که جواد و سجاد باهم رفتند سپاه...
https://eitaa.com/joinchat/4029153799Cb448a6bc77