eitaa logo
"پشت‌خاکریزهای‌عشق"🇱🇧🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
106 فایل
🥀شهـید حـسـن بــاقــری : خاکریز بهانه است ما با هم رفیق شده ایم تا همدیگر را بسازیم. کپی؟!با یک صلوات برای مولامون امام زمان کاملا حلال:) به جز روزمرگی! https://daigo.ir/secret/6656835269 سوالی دارید پاسخگو هستم پایان انشالله ظهور🕊💚
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای مائده خانوم و داداشش میلاد رو از دست ندید🙈💕 https://eitaa.com/joinchat/2290287402Ce8d91e113c وایییی میلاد میخواد مائده رو شوهر بده 😂🚶🏻‍♀️
اینم واس کسایی ک رمان میخواستن.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸 صدای زنگ خانه که بلند میشود به سمت پنجره رو به حیاط میدوم ، انقدر با عجله که دامن گلدارم لای پایم میپیچد و نزدیک است با کله برم توی میز تعادلم را به زور حفظ میکنم و خودم را به پنجره میرسانم آرام پرده را کنار میزنم تا مبادا مرا ببیند در چهارچوب در ایستاده است با آن قد و قامت رشید که دلم را زیر و رو میکند ،در آن لباس نظامی جذابیت اش دو چندان شده است ، مو ها و ریش قهوه‌ای اش در زیر نور آفتاب به طلایی میزند ، مثل همیشه محجوب و سر به زیر . غرق نگاهش هستم که یک آن سرش را بالا می آورد و نگاهش به پنجره می افتد ، سریع پرده را جلو میکشم ، ضربانم روی هزار است میترسم از اینکه نکند حرکت پرده را دیده باشد دستم را روی قلبم گذاشته ام که صدای خداحافظی جواد و پشت بندش بسته شدن در می آید. دوباره پرده را کنار میزنم ، رفته بودند . پایین پنجره مینشینم و پاهایم را در آغوش میگیرم . سجاد از بچگی با برادر بزرگترم جواد دوست بود ، همیشه بعدازظهر ها که میشد می رفتند توی کوچه و با بچه‌های محل فوتبال بازی میکردند . گاهی اوقات که من هم برای بازی با دختر های همسایه به کوچه میرفتم ،اگر کسی در بازی مرا اذیت میکرد و جواد نبود ، سجاد مراقبم بود و نمیگذاشت کسی به من زور بگویید . بزرگتر که شدم کم‌کم احساس عجیبی به سجاد پیدا کردم . حالا دیگر دوست داشتم اتفاقی بیوفتد تا سجاد بیاید و مراقبم باشد ، از فکر اینکه او هوایم را داشته باشد قند در دلم آب میشد ، هر وقت میدیدمش احساس میکردم کل بدنم داغ شده ، ضربان قلبم بالا میرفت و دست هایم عرق میکرد. انقدر با خودم کلنجار رفتم تا آخر توانستم بفهمم این حس عجیب عشق است . کپی پیگرد قانونی و الهی دارد.... کپی حتی پیوی حرام🚫 نویسنده : ریحانه خورشیدی 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
کنجکاوی بدونی ادامه رمان چی میشه؟😧 پس بزن‌ رو متن زیر و ادامه رمان رو بخون😉 تقریبا یک و سال و خورده ای پیش بود که جواد و سجاد باهم رفتند سپاه... https://eitaa.com/joinchat/4029153799Cb448a6bc77
این رمانم جالبه:👆🏻
رفقا نمازتون سرد نشه.
پس زخم هایمان چه؟!.. -آغوش حسین،درمان میکند❤️‍🩹:)
ای‌کاش‌مرا‌بال‌وپری‌بودکه‌من‌‌دور‌حرم‌دوست‌کبوتر‌باشم... ...(:
اونجا که شهریار میگه: بر دلبر دیوانه بگویید بیاید ‌ ‌ دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
رفقا من فردا معلوم نیس فعالیت انجام بدن یا ن چون امتحان تخصصی دارم باید بخونم انشالله شنیه شروع میکنم ب زودی پس لف ندید و بمونید برامون🤗❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا