🖥 #روایت_همدلی | پردهدار کعبهی خدا
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 توی صف ورود هستیم. زن کنارم ایستاده. سجادهای در یک دست و تسبیحی در دست دیگر. برایم جالب است تنها چیزهایی که انتخاب کرده بیاورد، اینهاست. چشمهایش ذوق دارد. دخترکی از بین ما مثل ماهی لیز میخورد و میرود. از زن میپرسم که چه هدیهای برای ایران همدل داده و چرا؟ دخترک انگشت اشاره را به سمت بالا میگیرد: «خانوم! منم دادم! دو گرم! گوشوارهم بود.» نگاهش میکنم. سوالم را برمیگردانم به دخترک که چرا؟
- واسه بچههای فلسطین و لبنان خب!
چنان جواب میدهد که انگار سؤالم را اشتباه پرسیدم. اسمش سدنا بود یعنی پردهدار خانهی خدا. اسمش به او میآمد. پردهدار کعبه جز این نیست.
✍🏻 مبارکه اکبرنیا
🗓شماره ١
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | آغوش خدا
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔹 عکس یک جوان با مو و ریشهای مشکی را دستش گرفته. همهچیز در صورت مرد به اندازه است. بینی کشیده. ابروهای بلند و چشمهای مشکی. نوزده ساله بود که با یک دختر سه ماهه و یک پسر یک ساله، مرد را از دست میدهد. در جنگ هشتساله.
میپرسم که گذشتن از طلا در این شرایط اقتصادی سخت نبوده؟ لبخند میزند. با چشم به عکس شهید اشاره میکند:
- از همسرم که عشقم بود گذشتم چه برسه به یه تیکه طلا!
میپرسم که «چطور تونستید تحمل کنید و براتون آسون باشه؟» لبخند میزند و میگوید: «اللّهُمَّ لا تَکلنی إلی نَفسی... خدا که زیر بغل آدمو بگیره همه چی آسون میشه... همه چی!»
👈🏻 راوی: همسر شهید امرالله دادخواه
✍🏻 مبارکه اکبرنیا
🗓شماره ٢
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | یک ایران همدل
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 از فعالان ایران همدل بودند در استان همدان. روزی که برنامه گذاشتند برای دریافت هدایای مردم، ترس و نگرانی افتاد به جانشان که نکند سالن پُر نشود؟ نکند مردم نیایند؟ برنامه که شروع شد نه تنها سالن پُر شد که حتی صف اهداکنندگان تا چند خیابان آنطرفتر کش آمده بود. در آخر برنامه یک کیلو و ۱۵۰ گرم طلا جمع شد. جدا از هدایای نقدی. با ذوق میگفتند: «یه عجایبی دیدیم که نگو! آدم یاد دوران جنگ و جبهه میافتاد.» از زنی گفتند که زمین ۲۱۰ متری ارثیه پدریاش را در عوض پرچم گنبد امام حسین (ع) اهدا کرده.
از خواهری که کولهی برادر شهیدش را که تنها یادگاریاش بود به نفع جبههی مقاومت به مزایده گذاشت. از زنی که یک سرویس طلا هدیه داد. سرویسی که تنها یادگاری باقی مانده از ازدواجش بود. مابقی را برای مشکلات مالی فروخته بود و فقط همین برایش مانده بود. بچه مدرسهایهایی که ۵۰ هزار تومانی و ۱۰۰ هزارتومانیشان را شبیه گل تزیین کرده بودند و هدیه دادند.
دختری که زیر نظر بهزیستی بود و انگشتر عقیقی که از مادرش برایش مانده بود، برایشان فرستاد. میپرسم که «حتما خودتون هم هدیه دادید؟ نه؟» سری تکان میدهند:
-نه! نه! واسه ما چیزی نبود. عظمت با بقیه بود. ما کاری نکردیم!
✍🏻 مبارکه اکبرنیا
🗓شماره ٣
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | به جای بچهای که ندارم
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 جایی نشسته که در تیررس دوربینهاست. معذب است. مدام نگاهش را در جمعیت میچرخاند. آخر به حرف میآید که «چقدر از ما فیلم و عکس میگیرن! الان یه کاری میکنن که همه میفهمن...» میپرسم: «هدیه دادید؟ کسی خبر نداره؟» آنقدر کمسن نشان میدهد که اگر نمیگفت ۲۶ ساله است، فکر میکردم بچهمدرسهای باشد. آرام میگوید: «نه کسی نمیدونه... دوست نداشتم بگم. گفتن نداره...» طلای عروسیاش را داده با یک «و ان یکاد» که به نیت بچهی آیندهشان خریده بودند.
🔹 وقتی میفهمند که ممکن است سخت بچهدار شوند یا حتی نشوند، یک راست رفتند مشهد. «و ان یکاد...» خریدند و در حرم امام رضا (ع) متبرک کردند. به قولی از امام گرویی گرفتند. ایران همدل و «بر همهی مسلمانان فرض است...» از آقا که پیش آمد، هدیهاش دادند. هنوز بچه ندارد. میگوید که «خواستم اون اثر و خیری که این «و ان یکاد» داره به یه زن دیگه برسه... به بچههای غزه و لبنان... شاید از نسل اونا آدمهایی تربیت بشن که مدافع اسلام باشن... به جای بچهای که من ندارم. چی بهتر از این؟»
✍🏻 مبارکه اکبرنیا
🗓شماره ۴
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | نیامدم که رسید بگیرم!
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 ترکش به گونهی همسرش خورد و صورت را شکافت. دوستانش که با این وضع دیدنش فکر کردند شهید شده اما زنده بود. دکترها میگفتند نابیناییاش حتمی است اما به محض اینکه پانسمان را از چشمهایش باز کردند میدید. دکتر فریاد میزد که «مگه میشه؟ معجزه شده؟» هنوز هم بیناییاش از باقی اعضای خانواده خیلی بهتر است.
🔹 همان اوایل به همسرش اصرار کرده که برود دنبال سهمیهی جانبازیاش. برگشت به زنش نگاه کرد و گفت: «من واسه این چیزا نرفتم! آدم چیزی باید واسه اون طرف هم داشته باشه!» یاد زنی میافتم که با چفیه صورتش را پوشانده و گردنبند سنگین و بزرگی را برای طرح ایران همدل هدیه داده بود. وقتی اسمش را برای دادن رسید پرسیدند، گفت: «نیومدم که رسید بگیرم!» و رفت! بیهیچ نام و شمارهای. در جمهوری اسلامی زن باشی یا مرد فرقی ندارد. جنگ باشد یا نباشد. جهاد جان باشد یا مال! کافیست که ولی فرمان دهد!
✍🏻 مبارکه اکبرنیا
🗓شماره ۵
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
ریحانه
🖥 آن كه به هنگام گرسنگى طعامشان داد
❤️ روایتهای زنانه از غزه
📝 دیر رسیدیم. درهای حسینیه بسته بود. هنوز یک ساعت از مراسم باقی مانده بود و آدمهای پشت در، دلشان نمیآمد حرفنشنیده و اشکنریخته، راه کج کنند و دست از پا درازتر برگردند. مردهای جلوی در، راه دادند که دهبیست نفر اول بروند داخل و توی راهروها بایستند. حرفی نبود. برای دو کلمه روضه شنیدن رفته بودیم و راهرو و حسینیهاش فرقی به حالمان نمیکرد. رفتیم داخل. توی راهرو، مردها ایستاده و نشسته بودند و گوشهی لابی، میزبانها غذاهای داغ را میچیدند. کمی پابهپا شدیم. هیچ بلندگویی نبود و جز صدای نیروهای تدارکات و رفتوآمد و خواهش آدمها برای داخل آمدن، صدایی نمیشنیدیم.
زیر نگاه آدمها و امرونهی مردهای دم در که در را چفت بسته بودند، حس کردم به غرورم لک افتاده. به همسر اشاره کردم، دست بچهها را گرفتم و زدیم بیرون. در ورودی را محکم گرفته بودند و کسی را راه نمیدادند. یکی میگفت غذا کم است و دیگری صدا بلند میکرد که جا نیست. آن یکی وعده میداد که هروقت همهی نشستهها و راهروییها غذا گرفتند و اضافه آمد به بیرونیها میدهند و... دلم گرفت. از آقای دم در خواهش کردم در را باز کند تا بروم و به دیگری غر زدم که: «کاش رفتار بهتری داشتید. کسی برای غذا نمیاد. آدما میان دو کلمه حرف بشنون.» دست بچهها را گرفتم، عزت و غرورمان را برداشتیم و زدیم بیرون. سرم داغ کرده بود. به همسر میگفتم که حتی وقتی میزبانان روضهها، پشت میز میایستند و دودستی غذای تبرکی تعارفم میکنند، اگر قرار باشد برای گرفتنش، راه کج کنم یا معطل بایستم، هرگز چنین کاری نمیکنم. غذای تبرکی روضه را روی سر و چشمم میگذارم ولی حاضر نیستم برای گرفتنش صف بایستم یا مسیر عوض کنم.
حالا نشستهام و بچههایی را میبینم که چشمهایشان میدود پی لقمهای غذای گرم. دوباره و چند باره نگاهشان میکنم. نگاه میکنم و از غم نمیمیرم. غرورم لک برنمیدارد. شکمهای پوستشدهشان، از فشار بچههای پشتسری، فرو رفته توی نرده و قابلمههای خالی توی دستهای بیرمقشان میلرزد. مجال اشک به چشمها نمیدهند و بیاعتنا به قابلمههایی که توی سرشان میخورد، دست کسی را که غذا میدهد، دنبال میکنند. داد میزنند: «طعام» اما مادری نیست دستشان را بگیرد، از صف بکشاندشان بیرون و بگوید بس است، بیعزت شدیم و دستشان را بکشد و ببرد. شکم گرسنه که غرور سرش نمیشود. مادرها و بچهها یکی از یکی بیرمقتر و بیچارهترند. مادرها، خودشان پشت بچهها توی صف ایستاده و فقط امید بستهاند به همین صبری که عین عبادت است. دلشان قرص است به عبادت «الذی اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف» غرور و عزت را از عبادت میگیرند و منتظرند از جای دیگر سیر شوند و امنیت بگیرند.
✍🏻آزاده رباطجزی، رسانه «ریحانه»؛
💬مجموعه روایت «مینویسم تا صدای غزه باشم»
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | از انگشتر نشان تا جبهه مقاومت
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 اهل تهران و مادر سه فرزند است. از آرزوی همیشگیاش برای آمدن به حسینیه میگوید و اینکه مجبور شده دعوتنامهاش را از همسرش پنهان کند. گفت همسرم میداند یک چیزی اهدا کردهام اما نمیداند انگشتر نشانم؛ قشنگترین یادگاریام را بعد از فرمان آقا به جبهه مقاومت بخشیدهام. یاد دخترکی افتادم که شب عروسی، قشنگترین لباسش را بخشید تا از بهترینهایش گذشته باشد.
👈🏻 راوی: الهه فروغی
✍🏻 مریم حاجیعلی
🗓شماره ۶
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | دستهای کوچک؛ دلهای بزرگ
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔹 مادر «نازنین زینب نجار» دخترک یازده سالهای که در استان گلستان، شهرستان کردکوی زندگی میکند، با ذوق و شوق میگوید: «دخترم چندین سال داشت عیدیهایش را جمع میکرد و تازه با همهی پساندازهایش یک سکهی دویست و پنجاه سوتی خریده بود اما همین که متوجه پویش ایران همدل شد، خیلی راحت از پساندازش گذشت...»
👈🏻 راوی: رویاسادات حسینی، مادر نازنینزینب نجاری
✍🏻 مریم حاجیعلی
🗓شماره ٧
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥#روایت_همدلی | دستبهدست تا برکت
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 «محمد صالح فداییان» نوجوان چهاردهسالهای که شفای مادرش را با انگشتر یادگاری شهید رئیسی از خدا گرفته بود، تصمیم میگیرد در پویش ایران همدل آن را به جبههی مقاومت اهدا کند. این انگشتر به برکت نام شهید رئیسی عزیز بارها به مزایده گذاشته میشود و حدود هشتاد میلیون تومان در جریان این دستبهدست شدن به صندوق ایران همدل کمک میکند. به قول حاج حسین یکتا ما هنوز هم در این خاک حسین فهمیدهها و بهنام محمدیها را داریم.
👈🏻 راوی: مادربزرگ نوجوان اهداکننده «فاطمه مهرانی»، از خیریهی قدر علوی شهرک محلاتی
✍🏻 مریم حاجیعلی
🗓شماره ٨
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | بنویس: افتخار میکنم بهش!
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 وسط جمعیت عکس شهید توی دستهای زن چشمم را گرفت. رفتم کنارش نشستم. عکس توی دستهای چروکش خیلی شبیهش بود.
- حمیدرضا برای آقا جون میداد. ما که گاهی دعوت میشدیم بیت، با پرایدش میاومد دنبالمون. پای من و پدرش رو میبوسید و سوارمون میکرد میرسوندمون اینجا.
چادر لبنانیاش را تا روی ابروها پایین کشید. آرامش توی چهرهاش به گفتوگوی بیشتر ترغیبم کرد.
-سختتون نیست ماجرای شهادتشون رو تعریف کنید حاج خانوم؟
🔹 لبخند زد: «حمیدرضا عاشق نماز اول وقت بود. یه بار توی منطقه آب نبود. میره تیمم میکنه و میایسته به نماز. همون موقع خمپاره میخوره به شاهرگش. وقتی هم که شهید شد دو تا پسراش کوچیک بودن. یکی چهار ساله بود یکی دو ماهه.» او میگفت و من میباریدم. از صبر پنهان در کلمههایش ماتم برده بود. وقتی وصیتنامهی شهید را توی دستم گذاشت صدایش لرزید: «افتخار میکنم بهش. خیلی افتخار میکنم بهش. اینو حتما بنویس دخترم.»
👈🏻 راوی: مادر شهید حمیدرضا اسداللهی
✍🏻 فاطمه اکرارمضانی
🗓شماره ٩
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | باید دلتو بزنی به دریا!
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 بدوبدو آمد کنارم تا روی دستش «لبیک یا خامنهای» بنویسم. از خدا خواسته به حرف گرفتمش. دخترکی کلاس پنجمی که قلکش را با پول توجیبیهایش پر کرده بود تا به قول خودش برسد به دست دوستانش در غزه و لبنان. چشمهایش از ذوق میدرخشید وقتی گفت: «یکی از دوستام پولی که کمک کرد، خیلی بیشتر از مال من بود.» گفتمش: «میخواستی بیای اینجا هم این همه ذوق داشتی؟»
🔹 روسری و مقنعهاش را مرتب کرد و آبدهنی قورت داد و گفت: «چند وقت پیشا خواب دیدم با بچههای شهدا رفتم دیدار آقا. دیشبم اولش بهخاطر غیبتخوردن تو مدرسه، دو دل بودم که بیام. ولی بابام استخاره گرفت و گفت باید دلتو به دریا بزنی!»
🔸 تفسیر درستی بود. حسینیهی امام خمینی (ره) شاهدِ قطرهقطرههای مهرِ مهمانانی است که دریای بیکرانی از همدلی را رقم زدهاند.
✍🏻 فاطمه حسنزاده
🗓شماره ١٠
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh