eitaa logo
😊خنده کده😊
559 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
7 فایل
این کانال درمورخه 1399/01/6ساخته شد ❤️ارتباط با ادمین ❤️ 👇👇👇👇👇👇 @yazahra1084 @kamali220 👈شنوای حرفهاتونم🎶🎶 تبادلات👇👇👇 ❤ @Yare_mahdii313 ❤️⁩
مشاهده در ایتا
دانلود
روباهی موبایلی دید؛زاغه از بالای درخت گفت: اگه پایین آنتن نمیده بده بالا برات بگیرم روباه موبایل و داد زاغ گفت: این عوض قالب پنیر کلاس سوم ابتدایی ☺️         @khandeh_kadeh              🎃🤠👻🤖
 دوست گرامی‌، شما برنده یه یک همسرِ مهربان شده اید، جهتِ دریافتِ اطلاعاتِ بیشتر، به سایت: شتر در خواب بیند پنبه دانه مراجعه فرمایید.. با تشکر , شرکتِ بیشین تا بیاد🤣🤣🤣 ☺️         @khandeh_kadeh              🎃🤠👻🤖
یه بار کلاس اول دبستان بغل دستیم بهم گفت: مسخره … منم گفتم :اسم بابات اصغره … عاقا این دیگه تا آخر سال گیر داده بود که تو اسم بابای منو از کجا میدونی ☺️         @khandeh_kadeh              🎃🤠👻🤖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای مادر شوهر واسه عروس 😂 ارسالی یکی از اعضای محترم کانال ☺️         @khandeh_kadeh              🎃🤠👻🤖
سلامتی اون پسری که شب عروسی عشقش قاطی کرد رفت دم تالار عروسی ولی نرفت تو که عروسی رو بهم بزنه صبر کرد وختی عروس اومد بیرون با خشم رفت جلو تور صورت عروس رو برداشت دید اصن اون نیست اسکل تالارو اشتباه اومد بود فامیلای دامادم گرفتن مثه سگ زدنش ☺️         @khandeh_kadeh              🎃🤠👻🤖
ﺗﻮ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻩ ﺍﻩ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﻪ ،ﮐﻮﺗﺎﻫﻢ ﻧﻤﯿﺎﺩ، ﯾﻪ ﺑﻨﺪ ﻭﺳﻄﻪ ! ﯾﻬﻮ ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻨﺎﺭﯾﻢ ﮔﻔﺖ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ! ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ ! ﭘﺴﺮ ﻣﻨﻪ .. ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﻣﺎﺩﺭﺷﯿﻦ ؟ ﺳﺮﺥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺶ !! ﻣﻦ ﺑﺎﺑﺎﺷﻢ😂😂 ☺️         @khandeh_kadeh              🎃🤠👻🤖
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
غروب روز دوازدهم ذى الحجّه است. ما چهار روز است كه در راه هستيم. اين چهار روز را شتابان آمده ايم. افراد كاروان خسته شده و نياز به استراحت دارند. اكنون به حد كافى از مكّه دور شده ايم. ديگر خطرى ما را تهديد نمى كند. خوب است در جاى مناسبى منزل كنيم. غروب آفتاب نزديك است. مردم، اين جا را به نام وادى عَقيق مى شناسند. امام دستور توقّف مى دهد و خيمه ها بر پا مى شود. عدّه اى از جوانان، اطراف را با دقّت زير نظر دارند. آيا آن اسب سوارانى كه به سوى ما مى آيند را مى بينى؟ بگذار قدرى نزديك شوند. آنها به نظر آشنا مى آيند. يكى از آنها عبد الله بن جعفر (پسر عموى امام حسين(ع) و شوهر حضرت زينب(س) ) است. او به همراه دو پسر خود عَوْن و محمّد آمده است. امير مكّه، يك نفر را به همراه آنها فرستاده است. آنها نزديك مى آيند و به امام حسين(ع) سلام مى كنند. من مى روم تا به آن بانو خبر بدهم كه همسرش به اين جا آمده است. زينب(ع)تعجّب مى كند. قرار بود كه شوهر او به عنوان نماينده امام حسين(ع) در مكّه بماند پس چرا به اين جا آمده است. نگاه كن! عبدالله بن جعفر نامه اى در دست دارد. جريان چيست؟ من جلو مى روم و از عبدالله بن جعفر علّت را مى پرسم. او مى گويد: "وقتى شما به راه خود ادامه داديد، امير مكّه از من خواست تا نامه او را براى امام حسين(ع) بياورم". دوست من! نگران نباش، اين يك امان نامه است. امام نامه را مى خواند: "از امير مكّه به حسين: من از خدا مى خواهم تا شما را به راه راست هدايت كند. اكنون به من خبر رسيده است كه به سوى كوفه حركت نموده اى. من براى جان شما نگران هستم. به سوى مكّه باز گرديد كه من براى تو از يزيد امان نامه خواهم گرفت. تو در مكّه، در آسايش خواهى بود". عجب! چه اتفاقى افتاده كه امير مكّه اين قدر مهربان شده و نگران جان امام است. همه حيله ها و ترفندهاى اين روباه مكّار نقش بر آب شده است. او چاره اى ندارد جز اينكه از راه محبّت و صلح و صفا وارد شود. او مى خواهد امام را با اين نامه به مكّه بكشاند تا مأموران ويژه، بتوانند نقشه خود را اجرا كنند. اكنون امام، جواب نامه امير مكّه را مى نويسد: "نامه تو به دستم رسيد. اگر قصد داشتى كه به من نيكى كنى، خدا جزاى خير به تو دهد. تو، به من امان دادى، ولى بهترين امان ها، امان خداست". پاسخ امام كوتاه و كامل است. زيرا امام مى داند كه اين يك حيله و نيرنگ است و امانِ يزيد، سرابى بيش نيست. آرى، امام هرگز با يزيد سازش نمى كند. نامه امام به عبدالله بن جعفر داده مى شود تا آن را براى امير مكّه ببرد. لحظه وداع است و او با همسر خود، زينب خداحافظى مى كند. آنجا را نگاه كن! آن دو جوان را مى گويم، عَوْن و محمّد كه همراه پدر به اين جا آمده اند. اشك در چشمان آنها حلقه زده است. آنها مى خواهند با امام حسين()همسفر شوند. پدر به آنها نگاهى مى كند و از چشمان آنها حرف دلشان را مى خواند. براى همين رو به آنها مى كند و مى گويد: "عزيزانم! مى دانم كه دل شما همراه اين كاروان است. شما مى توانيد همراه امام حسين(ع) به اين سفر برويد". لبخند بر لب هاى اين دو جوان مى نشيند و پدر ادامه مى دهد: ــ فرزندانم، مى دانم كه شما را ديگر نخواهم ديد. شما بايد قولى به من بدهيد. شما بايد در راه امام حسين(ع) تا پاى جان بايستيد. مبادا مولاى خود را تنها بگذاريد. ــ چشم بابا. و اكنون پدر، جوانان خود را در آغوش مى گيرد و براى آخرين بار آنها را مى بويد و مى بوسد و با آنها خداحافظى مى كند. پدر براى مأموريّتى كه امام حسين(ع) به او داده است به سوى مكّه باز مى گردد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
‏پدرم بهم گفت قوی باش، یه مقطعی از زندگی هست که مجبوری سختی بکشی. گفتم کدوم مقطع پدر؟ گفت از تولد تا مرگت👻🤣 ‌ ☺️         @khandeh_kadeh              🎃🤠👻🤖
کاش آپشنای پراید رو حذف میکردن که اینقدر سنگین در نیاد به نظر من نیازی نداره ترمز داشته باشه بالاخره همینم که الان میگیری هفتاد متر اون طرف وامیسته حالا بزار بشه 150 متر چه فرقی میکنه؟!🤔😂 ‌ ☺️         @khandeh_kadeh              🎃🤠👻🤖
زمان مدرسه یه کتاب بود به اسم گام به گام مثلِ فیلم خاک بر سری بود!!! 🙊 همه داشتن ولی انکار می کردن 😂😇😋☝️ ‌ ☺️         @khandeh_kadeh              🎃🤠👻🤖
ﻗﻮﭺ ﭼﯿﺴﺖ....؟؟؟؟ ﺍﺭﺷﺪ ﺗﺮﯾﻦ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﮔﻠﻪ ﮐﻪ ﺍﺯﻃﺮﻑ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﻣﻔﺘﺨﺮ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﺯﻧﮕﻮﻟﻪ ﺷﺪﻩ...!😜😜😜 ☺️         @khandeh_kadeh              🎃🤠👻🤖
حیوون خونگی فقط شتر!😑☝️ هر شیش ماه یه بار لازمه بهش غذا بدی تازه بعد شیش ماه خار بوته هم بزاری جلوش با اشتها میخوره، چیه این سگ و گربه و اينجور لوس بازیا 😂😂😂😂 ☺️         @khandeh_kadeh              🎃🤠👻🤖