eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
65هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
23.9هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از صدا گذاری های به یاد ماندنی😄 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
یکی اومده بود داروخونه پرسیدم بله؟ گفت قرص میخواستم گفتم قرص چی؟ گفت اسمش یادم رفته 🤔🤔🤔🤔🤔 یه لحظه صب کنین الان یادم میاد🤔🤔🤔🤔 گفتم اقا چیشد ملت منتظرن گفت ای بابا نمیذاری فک کنم😒😏 ازاونایی که بند میارن میخام گفتم چیو بند میارن؟😳 اومد جلو گفت دماغو (انتی هیستامین) من🤣🤣🤣🤣 خودش🙈🙈🙈😅 😁🤦‍♂ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ ✨ مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت. اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد. تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند، رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟ درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم. مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود! علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم. از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم. مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود. علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سرسبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوخی بامزه ای بود😂😂 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
سلام.سوتی من مربوط به دوازده سال پیشه.تازه ازدواج کرده بودیم و تو یه زیر زمین زندگی میکردیم.اتاق نداشتیم.به جاش یه سوییت زیر پارکینک داشتیم که اتاق خوابش کرده بودیم.پنجره نداشت.اونقدر تاریک بود که شب و روزش معلوم نبود اونروز ماشینمون خراب شده بود و شوهرم مشغول تعمیر بود .هر چه بهش گفتم بیا بریم ناهار نیومد.من رفتم تو خونه .بعد از نیم ساعت دوباره اومدم تو حیاط که صداش کنم برای ناهار دیدم شوهر خواهرم اومده کمکش.بازم گفت ناهار نمی خوام.منم دیگه عصبانی شدم رفتم تنهایی ناهارمو خوردم و تو همون سوییت خوابیدم.وقتی بیدار شدم هر چی شوهرمو صدا کردم جوابی نشنیدم. آب شده بود رفته بود تو زمین.همه جای خونه حتی تو حیاطو گشتم پیداش نکردم .هر چی هم بهش زنگ زدم در دسترس نبود. یه نگاهی به ساعت کردم دیدم ساعت ده و بیست دقیقه شبه.یادم اومد که با شوهر خواهرم مشغول تعمیر ماشین بودند.هر چی به خواهرم زنگ زدم برنداشت .خیلی نگران شدم.مجبورشدم به شوهرش زنگ بزنم اونم گوشی برنداشت. یه دفعه تلفن زنگ زد .شوهر خواهرم بود .گفت کاری داشتین زنگ زدین؟ ازش پرسیدم شوهرم خونه شما نیومده؟یکم مکث کرد و گفت نه .گوشی را گذاشتم زمین .ناخوداگاه چشمم به ساعت افتاد .ای وای عقربه ها رو جابجا دیده بودم.ساعت ده دقیقه به چهار صبح بود. از خجالت نمی دونستم چکار کنم.اخه این موقع دنبال شوهرم میگشتم. برگشتم تو سوییت دیدم شوهرم کف زمین خوابیده ولی انقدر اونجا تاریک بود که ندیدمش.از بس هم خسته بود هر چی صداش می کردم بیدار نشد. تو سوییت هم که انتن نمی داد.مونده بودم گیج و خوابالود و عصبانی یه مدت از خجالت نمی تونستم دیگه تو صورتشون نگاه کنم .آخه این موقع شب از خواب بیدارشون کردم تا شوهرم رو پیداکنم 😁😁😁😁😁🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
🔴 #فرمول_نرم‌خو_شدن 💠 گاه دیده‌اید #بیمار، پس از درد زیاد و یا بعد از عمل سخت، روحیه‌ای لطیف پیدا می‌کند و آمادگی روحی بیشتری برای #مهربانی دارد. 💠 یکی از راههای موثر در کسب اخلاق #مهربانی و نرم‌خو شدن این است که عمیقا به #عذابهای بزرگ و متنوع الهی در روز قیامت و جهنّم فکر کنیم. 💠 گاه تفکر عمیق در #عذابهای خدا، حال ما را دگرگون می‌کند و ترس حاصل از آن‌، عامل بازدارنده‌ای برای بروز صفات #زشت و #تند‌خویی ما می‌شود. 💠 بعد از #خروج از تفکّر در عذاب سخت خدا، روح ما #صیقل داده می‌شود و چه بسا بسیاری از عیوب و نقصهای همسر، در نزدمان #ناچیز جلوه‌ می‌کند. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
💟 نگران فردا نباش و در امروز زندگی کن تا انرژی هات هدر نره، از هر فرصتی که در زندگی داری استفاده کن!! ✅ بعضی چیزها فقط یکبار اتفاق می‌افتند. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از همکارای حسینی بای هستن ایشون 😂😂😂😂😂😂😂😂 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
حالشونو خریدارم😍 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
ماسه تاخواهربودیم که منویکی ازخواهرام باهم همکلاس بودیم واون یکی خواهرم دوسال باماتفاوت داشت.عروسی پسرخالم بودکه جنگل بوداون ماه هواخیلی سردوبارون زده بود، ماهم دلمون میخواست بریم عروسی مادرم میگفت اونجاجنگله هواسرده نیایین خونه باشین چندین بارهم تاکیدکرداماماباسماجت تمام رفتیم ازقضااونجاکفشامون گم شدخیلی ناراحت شدیم مادرم گفت به هیچ عنوان براتون‌کفش نمیگیرم.خلاصه اومدیم خونه ازیکی ازهمسایه هایه کفش وازدخترعموم هم یه کفش دیگه گرفتیم که فعلاسرکنیم.دخترعموم هم چاق بودوهم بلندقدپاهاش هم خیلی درشت بودطبعاکفشش هم خیلی برامون بزرگ بودامامجبوربودیم بپوشیم .منواون یکی خواهرم یه روزدرمیون کفش وبه نوبت میپوشیدیم یعنی یه روزکفش همیسایه که تقریباخوب بودویه روزدیگه کفش دخترعموم .😄اونروزی که نوبت کفش درشت بودخیلی عذاب اوربود.یادم میادانروزی که کفش درشت نوبت من بودشیمی داشتیم وآزمایشگاه داشتیم .معلممون مارومیبردآزمایشگاه برقاروخاموش میکردآزمایشوانجام میداد😄یه دفه برق خاموش شدمن نفس ارومی کشیدم باخودم گفتم اخش الان میتونم پاهاموخوب درازکنم 😂😂اخه خسته شده بودم همش پاهارومخفی میکردم کسی کفشی به اون درشتی رونبینه که یه دفه چشمتون روزبعدنبینه آقای معلم باچراغ قوه نوروبه سمت کفش من گذاشت 😆😆😆😆من ازخجالتی فقط مردم😞😞امابعدااینقدخندیدیم .به دخترعموم میگفتم که توچرااینقدچاقی ودرشت😆😆😆 البته بعداکفشامون پیداشد😂😂 🤦‍♀🤦‍♀😁😁😁 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
🍂🌸 تقدیم به اعضای گـــــــروه 🌸🍃 🍃🌼 بخـــصوص آذر ماهــــی های گــروه🌼🍂 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‍‌‏ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌️‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سفره دل را نزد دیگران باز نکن 🔴 #استاد_رفیعی ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
هدایت شده از گسترده معراج✔
. ❗️ روزی جمعی از که مرتکب هرگونه خلافی شده بودند، تصمیم می گیرند کار جدیدی و سرگرمی تازه ای برای آن روز خود بسازند. به همین خاطر در خیابان و کوچه به دنبال یک روحانی می گردند که از قضا چشم آنان به مرحوم حضرت آی شیخ محمد بیدآبادی (ره) می افتد که در حال گذر بودند. گروه اراذل و اوباش به محض دیدن این عالم گرانقدر نزد ایشان رفته و دست آقا را می بوسند و از ایشان تقاضا می کنند که جهت ایراد خطبه عقد به منزلی در همان حوالی بروند و دو جوان را از تجرد درآورند. ایشان نگاهی به زده آنان نمود و در هیچ کدام اثری از صلاح و سداد نمی بینند ولی با خود می اندیشند که شاید حکمتی در آن کار باشد، به همین دلیل دعوت را قبول نموده و به همراه آنان به یکی از محله های اصفهان می روند. سرانجام به خانه ای می رسند و آنان از ایشان دعوت می کنند که به آن مکان وارد شوند. به محض ورود ایشان، زنی سربرهنه و با لباس نامناسب و صد قلم آرایش صورت، از ،،،،،، 👇👇 eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
⭕️⭕️فوری....⭕️⭕️فوری... ❌❌دعوت پادشاه سعودی از رهبر انقلاب!😳😳 ❌❌و تقاضای اقامه نماز جمعه در مسجدالحرام از سوی رهبر انقلاب😳😳😳 جزئیات را اینجا👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4081713168C69b4a44e3c ♨️ ،جنایتی دردناک از غرب وحشی 😱🙈 ♨️کلیپ دارای صحنه ای دلخراش است و برای افراد زیر 18 سال توصیه نمیشود ...🙈🙈😱 ♨️اگه ناراحتی قلبی نداری کلیک کن👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2427518998C64cc7dd436
💠 #کف_زدن_شیطان 🔴 #پیامبر_صلی‌_الله‌_علیه‌_و‌_آله‌ 💠اِذا اخَتَصَمَتْ هِیَ وَ زَوجُها فی‌البَیتِ فَلَهُ فی کُلِّ زاویَهٍ مِن زوایَا البَیتِ شَیطانٌ یُصفِّقُ و یَقولُ: فَرَّحَ اللهُ مَن فَرَّحَنی! 💠 زمانی که زن با همسرش در منزل #دعوا و مشاجره می‌کند (دقیقاً) در همان زمان در هر یک از زوایای منزل یک #شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و می‌گوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و #خوشحال کرده است! 📙 لئالی‌الأخبار،ج ۲،ص ۲۱۷ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
Panahian-Clip-HalatiDarEnsanKeKhodaAzAnGhelemandAst-64k.mp3
1.99M
🎙 موقع گپ زدن‌های روزانه مراقب این موضوع باشیم! 🔴 #استاد_پناهیان ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
........: ........: سلام. ممنون از کاتال خوبتون... من خابگاه شبانه روزی درس میخوندم ..من وچندتا از دوستا بودیم ک همدیگرو نماز صبح بیدار میکردیم هرکس زود تر بیدار میشد بقیه رو بیدار میکرد😇یه بار من شبش دیر خابیدم(هر وقت شبا دیر میخابیدم صبحش با زحمت بیدار میشدم)اذان صبح رو گذاشته بودن.. تموم شدع بود.. یکی از دوستام اسمش یلدابود از یه اتاق دیگه بود اومد بیدارم کرد ..گفت پاشو نماز بخون ..منک اون موقع حسابی خابم میومد فوری دوباره خابم برد🙂..خلاصه فک کنم یه پنج دقیقه ای گذشت من دوباره خابمم برده بود.... دوباره یلدا اومد صدام کرد گفت پاشو نمازت و بخون دیر میشه هاااا.. خلاصه که دستام و گرفت تا از تخت اومدم پایین داشتیم با هم میرفتیم ک بریم بیرون (بچه های اتاق ما خیلی حساس بودند به نور بخاطر همین یه ملافه همیشه پهن میکردند پایین در تا نور نیاد تو)همون موقع یلدا میخاسدرو باز کنه ت بهم گفت اینه چیه؟🤔گفتم ملافه اس. به حالت مسخره ای گفت :خوب ک گفتی نمیدونستم😜 خلاصه ک اومدیم بیرون داشتم میرفتم ک برم طبقه پایین سرویس بهداشتی برا وضو... یکم ک از در اتاق دور شدم دیدم یلدا نیس اصلا هم متوجه نشدم که رفت تو اقاش یا نه؟داشتم از پله ها میرفتم پایین که دیدم یلدا داره از پله ها میاد بالا😳 گفتم یلدااااا مگه تو منو بیدار نکردی گفت چرا بیدار کردم رفتم پایین.. گفتم الان ؟؟ گفت نه من پنج دقیقه پیش بیدارت کردم گفتم مگه تو نبودی ک به ملافه میگفتی این چیه گفت نههههه😳😶گفتم یا خدا... 🙁حالا نمیدونستم بترسم یا خداروشکر کنم... 🤷‍♀همش فمر میکردم خدا فرشته در قالب دوستم یلدا فرستاده. همجا هم تاریک بود منم ترسیده بودم که اگ یلدا نبود پس کی بوده. ؟ من مطمئنم یلدا بود...😃 همه اش میگفتم نباید ب بقیه جیزی بگم بین منو خدا بمونه بازم طاقت نیاوردم رفتیم سالن مطا لعه امون .برا یکی از دوستام تعریف کردم چشاش پر اشک شد😢..میگفت خوشبحالت.. 😢یکم ک گذشت بقیه بچه ها هم اومدن.. برا اونا هم تعریف کردم. یکی از دوستا م اسمش راضیه اس ...یه نگاهی بهم کرد گفت اون ک من بودم😅😅😅😅خلاصع کرد کل فضای معنوی ک برا خودم داشتم و بهم ریخت..... 😂😂😂 ب همین راحتی........ 😂خدا همه ی دوستامو برام نگه داره ایشالا..... الان ک دارم اینو میفرستم یکم حال روحیم خوبه نیست لطفا برام دعا کنید🙏 🤦‍♀🤦‍♀😁 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
4_5868590923243325458.mp3
10.32M
#تنبلی_و_بی_حوصلگی ۲۷ ♻️ بـــاید علمِت رو به عَمَل تبدیل کنی؛ تــــا بتونی از پُل تنبلی و بی حوصلگی بسلامت رد بشی! ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
4_5870842723057010619.mp3
11.82M
#تنبلی_و_بی_حوصلگی ۲۸ ⭕️عدم هماهنگی بین دل و عقل، انسان رو به شک و تردید میندازه! و شک و تردید، انسان رو به تنبلی و بی حوصلگی سوق میده! ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
اینم یه سوتی دیگه ما تو مراسم روز عاشورا اینقدر صفوف جماعت به هم نزدیکه که موقع سجده باید دنبال مهرت زیر پای جلویی باشی یه بار حاج آقایی که اومده نماز اینقدر تند نماز می خوند البته فکر کنم از ساعت نهارش گذشته بود که انگار خیلی گرسنش بود تا میومدی بری سجده اول حاج آقا سجده دوم هم رفته بود یه پیر زن که به حاج آقا نرسید یه دفعه وسط نماز رکعت دوم بلند گفت بهش بگید آهسته بخونه نمازم باطل شد قیافه مردم😂😂😂😂😂 اون بنده خدا😡😡😡😡 حاج آقا😓😓😓😓😓 🤦‍♂🤦‍♀😁 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
سلام با تشکر از کانال خوبتون که خنده حلال رو بر لب مردم میاره یه سوتی دارم از یکی از اقوام که چند تا شماره داشتن برن خواستگاری یک شماره موسوی بوده میرن و نمیپسندند و بعد چند روز به یک شماره دیگه تماس میگیرن به نام حسینی و باز میرن که وقتی میرن اونجا تازه متوجه میشن که فامیل طرف حسینی موسوی بوده و که دو نفر بهشون دادن و یکی به نام موسوی و دیگری به نام حسینی و هیچی دیگه مجبور میشن دوباره برن خاستگاری و عروس هم میشناسشون و خلاصه عروس😡😏 خانواده داماد😱😢😅 من بعد شنیدن ماجرا😆😂🤣😝 وای دلم درد گرفت بسکه خندیدم خدا قسمت هیچ کس نکنه تا تو موقعیت قرار نگیری نمیدونی یعنی چی🙄 🤦‍♀🤦‍♂😅 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
@rafiei110.mp3
1.11M
🎙چشم برزخی در قبرستان 🔴 #استاد_عالی ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
بنده ازبس اين سوتياي بچه هاي کانال روخوندم منم به ذوق امدم يکي ازسوتياي خودم روبراتون تعريف کنم....البته به من سوتي دادن خيلي معروفم 😁😏😉 واين ک يه سوتي باحال ازدوران کلاس اول راهنمايي 😬 ....... عرضم به حضورتون ک ازبچگي علاقه مندبه مداحي بودم واينکه مادرمم خانوم جلسه ايي هستن تاثيرداشت ازاونجايي ک يه ته صدايي هم دارم هميشه تودوران تحصيل مداح مدرسه من بودم....آقا جونم براتون بگه ک ماه محرم بودو روزقبل تاسوعا مدرسه برنامه سوگواري داشت و منم طبق برنامه قراربودمداحي کنم بچه ها يکي ،يکي ميومدن روي سن برنامه هاشونواجراميکردن تااين ک نوبت من شد منم بايه ابهت ،ژست خانوم جلسه ايي😎 هاروگرفتم وشروع کردم به مداحي بچه هاهمکاري ميکردن وتمام معلماومعاون ومديرتوسالون بودن وسطاي مداحي ديدم ناظممون داره علامت ميده زودتمومش کن وقت کمه آقا ماهم امديم به حساب با يه جمله و صلوات وتمومش کنيم يهو گفتم دوستان ان شاالله اجرتون حضرت زهرا حالا براي اين ک(( امام حسين آمرزيده بشه صلوات)) ... يهوديدم تمام سالن اينطوري شدن😳😳😳😳😧😯😮😐🤔🙁 من ک اين صحنه اروديدم بدترهول کردم 😰 گفتم دوستان امام حسين ک امرزيده شده براي اين ک بيشترامرزيده بشه صلوات 🤐 دراون لحظه من 😰 معلماومديرا😵😧😯😣 بچه ها 🤣😂🤣 يهوديدم ته سالون ازخنده دارن زمين وگازميزنن😂😂😂 ديدم اوضاع خيلي خرابه نميدونستم ديگه چيکاربايد بکنم ديدم ناظممون امدکنارم بهم گفت بسه زيادبه خودت فشارنياربياپايين 😂😂😂😂 ........ تاسوتي بعدي بدرود 😁🤦‍♀🤦‍♀ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
2_5298793585066378268.mp3
9.86M
#تنبلی_و_بی_حوصلگی ۲۹ نماز بخونم که چی بشه؟ درس بخونم که آخرش چی؟ ورزش کنم که... ⚠️ خــطر اگر حقایق رو اونطوری که هست نبینیم خیلی زود دچار تنبلی میشیم. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
من و همسر و پسر 8ساله ام برای پیاده روی اربعین کربلا رفته بودیم یه قسمت از راه رو با چند نفر آقا که مسیرو بلد بودن همسفر شدیم یکی از اونها پسرم رو رو دوشش گرفت و حدود یه ساعت پیاده روی کردیم تو مسیر اون آقا با دوستاشون از پسرم سؤال میپرسیدن که اسمت چیه و چند سالته و... در نهایت اون آقایی که پسرم رو دوشش پرسید عمو این بالا بهت خوش گذشت؟پسرمم گفت :آره عمو من بچه ام که بودم یه بار دیگه خرسواری کردم😅😅😅 اونا با دوستاشون از خنده ریسه رفتن🤣🤣🤣 ولی من و همسرم که پشت سرشون بودیم از خجالت آب شدیم😓😓😓😓 🤦‍♂🤦‍♀😂 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆