eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
326 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عیدی رسیده است، که در آن امید نیست صدها بهار هم برسد، بی تو عید نیست تکراری و شبیه به هم، چون گذشته ها امسال هم اگر تو نیایی جدید نیست 💜 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸 🍂🌸🍂🌸 🌸🍂 👭 برای کودکان یعنی همه چی(۱۴)🤔 💝پدر مهربان سلام، مامان جون عزیز سلام💝 👈ویژگیهای بازی مفید : ۸. زمینه ساز خلاقیت🤔 👈پسرخونه هر روز آجربازیهاشو رو پخش میکنه تا یه بازی جدید بسازه،دخترخونه هم هر روز ظرفهای آشپزخونه رو میریزه بیرون تا باهاشون غذای جدید درست کنه😄 👈 ولی مادرخونه دیگه کلافه شده و هر روز برای پدر غر میزنه . 👈پدر خونه یه روز با دو کادوی بزرگ وارد خونه میشه،بچه ها با عجله کادوها رو باز میکنن،یه ماشین کوکی برای پسر و یه عروسک بزرگ برای دختر.بچه ها با خوشحالی زیاد با اسباب بازیهای جدیدشون بازی میکنن و مادر دائم در حال تشکر از پدر.🙏 👈ولی فقط چند روز این آرامش کاذب در خونه حاکمه.بچه ها سراغ اسباب بازیهای قبلی رو میگیرن😡 👈چون تو بازیهای قبلی خودشون سازنده و همه کاره بودن ولی تو اسباب بازیهای جدید فقط یه دکمه داره همه کارها رو میکنه.😯 👈بعضی والدین با این ناآگاهی و غفلت بزرگ، دائم در حال خرید اسباب بازی جدید هستن.😢 👈پس والدین عزیز ،وسایل بازی هایی برای بچه ها فراهم کنین که کودک خودش سازنده و دست اندرکار باشد و بتواند خلاقیت بخرج دهد.مثل لگو،بازیهای از هم جداشدنی،خاک بازی و...😍 با ما باشین🌸 🌸🍂 🍂🌸🍂🌸 🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌿🌾🌿🌾🌿🌾 🔹والدین همیشه برای نصیحت و راهنمایی کردن نوجوان خود دلایل خوبی دارند امابرای نوجوان سخت است تا نصیحت و راهنمایی والدین را بشنود. 🎄چون والدین همیشه عجله دارند تا نصایح خود را شروع کنند. 🎄به حرف و صحبت نوجوان خود گوش نمی دهند و یا برایشان اهمیتی ندارد. ▪️به محض این که نوجوان به این باور برسد که به حرف هایش گوش نمی دهند پذیرای صحبتهای آنها نخواهد بود. و در عوض خشم و آشفتگی خود را بروز خواهد داد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🍀به نوجوان٬ اجازه دهید نظرش را در مورد موضوع پیش آمده بیان کند حتی اگر نظر او با نظر شما متفاوت است. 🍀اگر نظر وخواسته اش به ظاهر غیر معقول است بلافاصله به او (نه) نگویید اجازه دهید عقیده اش را بیان کند. 👌اگر نوجوان احساس کند صحبت هایش شنیده شد حتی اگر تقاضای او را رد کنید این حقیقت که شما به حرف های او گوش داده اید سبب می شود که او راحت تر به عقیده و نظر شما توجه کند. و نصیحت شما را بپذیرد. 🌿🌾🌿🌾🌿🌾 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خسته و کلافه از رخ دادن اتفاقای عجیب اطرافم چشام و بستم یه حمد خوندم و خیلی سریع خوابم برد صبح با نوازش دست بابا رو صورتم پاشدم +فاطمه جان عزیزم پا نمیشی نمازت قضا شدا؟ تو رخت خواب یه غلتی زدم و از جام پا شدم ‌ بعد وضو جانمازمو باز کردمو ایستادم برا نماز ! بعد اینکه نمازم تموم شد از رو آویز فرم مدرسمو پوشیدم کولمو برداشتمو رفتم پایین . نگا به ساعت انداختم . یه ربع به هفت بود‌ نشستم پیش مامان و بابا رو میز واسه صبحانه ! یه سلام گرم بهشون کردم و شروع کردم به برداشتن لقمه برا خودم . متوجه نگاه سنگین مامان شدم . سعی کردم بهش بی توجه باشه که گفت : +این چه رفتاری بود دیشب از خودت نشون دادی دختر ؟ نمیگن دختره ادب نداره ؟ خانوادش بلد نبودن تربیتش کنن؟ سعی کردم مسئله رو خیلی عادی جلوه بدم _وا چیکار کردم مگه !! یکم سرم درد میکرد. تازشم خودتون باید درک کنین دیگه . امسال سالِ خیلی مهمیه برا من. الان که وقتِ فکر کردن به حواشی نیست . با این حرفم بابا روم زوم شد و +از کی مصطفی واسه شما شده حواشی؟ تا خواستم چیزی بگم مامان شروع کرد +خاک بر سرم نکنه این حرفا رو به خود پسره هم گفتی که اونجور یخ بود دیشب؟. لقممو تو گلوم فرو بردم و : _نه بابا ‌ پسره خودش ردیه !به من چه . خیلی مظلوم به مامان نگاه کردم و ادامه دادم _مامان من که گفتم ... خدایی نمیتونم اونو .... با شنیدن صدای بوق سرویسم حرفم نیمه کاره موند ‌ از جام پاشدم . لپ بابا رو ماچ کردمو ازشون خداحافظی کردم از خونه بیرون رفتم کفشمو از جا کفشی گرفتم و ‌‌.‌... _ به محض ورود به مدرسه با چشمای گریونِ ریحانه مواجه شدم. سردرگم رفتم سمتش و ازش پرسیدم _چیشده ریحونم ؟ چرا گریه میکنی !؟ با هق هق پرید بغلم و +فاطمه بابام !!! بابام حالش خیلی بده ... محکم بغلش کردم و سعی کردم دلداریش بدم. _چیشده مگه؟مشکل قلبشون دوباره؟خوب میشه عزیزدلم گریه نکن دیگه! عه منم گریم گرفت . از خودم جداش کردمو اشکاشو با انگشتم پاک کردم مظلوم‌نگام کرد . دلم خیلی براش میسوخت‌‌. ۵ سال پیش بود که مادرشو از دست داد ‌.پدرشم قلبش ناراحت بود. از گفته هاش فهمیده بودم که دوتا برادر بزرگتر از خودشم داره. بهم نگاه کرد و +فاطمه اگه بابام چیزیش بشه ... حرفشو قطع کردمو نزاشتم ادامه بده! _خدا نکنهههه. عه . زبونتو گاز بگیر . +قراره امروز با داداش ببریمش تهران دوباره ! _ان شالله که خیلی زود خوب میشن .توعم بد به دلت راه نده . ان شالله چیزی نمیشه . مشغول حرف زدن بودیم که با رسیدن معلم حرفمون قطع شد . __ اواسط تایمِ استراحتمون بود که اومدن دنبال ریحانه . کیفشو جمع کرد . منم چادرشو از رو آویز براش بردم تا سرش کنه ‌. تنهآ چادریِ معقولی بود که اطرافم دیده بودم . از فرا منطقی بودنش خوشم میومد . با اینکه خیلی زجر کشیده بود اما آرامشِ خاصِ حاصل از ایمانش به خدا و توکلش به اهل بیت تو وجودش موج میزد .همینم باعث شده بود که بیشتر از شخصیتش خوشم بیاد . همیشه تو حرفاش از امام زمان یاد میکرد . ادمی بود که خیلی مذهبی و در عین حال خیلی به روز و امروزی بود ‌ خودشو به چادر محدود نمیکرد . با اینکه فعالیتای دیگه هم داشت درسشم عالی بود و اکثرا شاگرد سوم یا چهارم بود باهاش تا دم در رفتم . چادرشو جلو اینه سرش کرد . محکم‌بغلش کردمو گونشو بوسیدم . باهم رفتیم تو حیاط مدرسه که متوجه محمد شدم . از تعجب حس کردم دوتا شاخ رو سرم در آوردم بهش خیره شدم و به ریحانه اشاره زدم که نگاش کنه . _عه عه ریحون اینو نگا ریحانه با تعجب برگشت سمت زاویه دیدم . +کیو میگی؟ برگشت سمت محمد و گفت : سلام داداش یه دقه واستا الان اومدم. +نگفتی کیو میگی؟ با تعجب خیره شدم بهش . _هی..هیچکی دستشو تکون داد به معنای خداحافظی . براش دست تکون دادم و بهشون خیره شدم . عهه عه عه عه. محمدد؟؟؟ داداش ریحانه ؟؟ مگه میشه اصن؟؟ اخه ادم اینقد بدشاانسسس؟؟ ای بابا!! به محمد خیره شدم . چ شخصیتیه اخه ... حتی به خودش اجازه نداد بهم سلام کنه رو حساب اینکه ۲ بار دیده بودیم همو و هم کلامم شده بودیم . بر خلاف خاهرِ ماهش خودش یَک‌آدمِ خشک مقدسِ ... لا اله الا الله بیخیالش بابا اینو گفتم و چشم رو تیپش زوم شد . ولی لاکِردار عجب تیپی داره . اینو گفتم خیلی ریز خندیدم . دلم میخاس جلب توجه کنم که نگام کنه . نمیدونم چیشد که یهو داد زدم _ریحووووون ریحانه که حالا در ماشینو باز کرده بود که بشینه توش وایستاد و نگام کرد . +جانم عزیزم؟ نگام برگشت سمت محمد که ببینم چه واکنشی نشون میده ‌ وقتی دیدم هیچی به هیچی بی اختیار ادامه دادم ‌ _جزوه ی قاجارو میفرسم برات !!! اینو گفتمو از خنده دیگه نتونسم خودمو کنترل کنم .خم شدم رو دلم و کلی خندیدم. ریحانه هم به لبخند ریزی اکتفا کرد و گفت : +ممنونتم فاطمه جونم . اینو گفت و نشست تو ماشین . :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
یک دو سه نشد که ماشین از جاش کنده شد . پشت چشمم و نازک کردم و رفتم سمت سالن. اه اه اه ‌ اخه چرا این پسره غیر عادیه؟ چرا انقد رفتارش رو من تاثیر داره ؟ چرا کل تایمِ کلاسارو با همین افکار گذروندم . چقدر دلم برای ریحانه میسوخت . دختر تک و تنها بیچاره داداششم که ، باید خداروشکر کرد تا حالا نکشتش . دلم میخواست تو زندگیشون فضولی کنم. نمیدونم چرا ولی یه جورایی جذاب بود برام ‌. تو همین افکار بودم که زنگ مدرسه خورد . وسایلامو مثه هیولا ریختم تو کیفو سمت حیاط حمله ور شدم . با دیدن سرویسم رفتم سمتش و سوار ماشینش شدم . ____ مشغول تستای ادبیات بودم که صدای قارو قور شکمم منو سمت اشپزخونه کشید . به محض ورود به اشپزخونه با خنده ی کش دار مامانم مواجه شدم ‌ +دختر چقد درس میخونی نترکی یه وقت ؟ _الان این تیکه بود یا ...؟ +تیکه چیه ؟؟بیا بریم بازار یه خورده لباس بخریم.نزدیک عیده ها . _مامااااانننن!!! عید دیگه چه صیغه ایهه؟؟ مگه من نگفتم اسم اینکارا رو الان پیش من نیار. من الان درگیر درساممم. درسسسسااااامممم +اه فاطمه دیگه شورشو در اوردیا . بسه دیگه دختر. خودتو نابود کردی . من نمیزارم مصطفی رو به خاطر .... دستمو گذاشتم رو بینیم و به معنای سکوت نچ نچ کردم ‌ و نزاشتم ادامه بده. _مامان من حرفمو گفتم . بین من و مصطفی هیچ حسی نیست حداقل از طرف من. من جز به چشم برادری بهش نگاه نکردم . این مسئله از نظر من تموم شدست . خواهش میکنم دیگه حرف نزنیم راجبش . اینو گفتمو رفتم سمت اتاقم . وای من واقعا بین این همه فشار باید چیکار کنم‌. وای ! تلفن خونه رو تو راه اتاقم برداشتم و شماره ی ریحانه رو گرفتم . یه دور زنگ زدم جواب نداد . برا بار دوم گرفتم شماره رو . منتظر شنیدن صدای ریحانه بودم که با شنیدن صدای مردونه ترسیدم و تلفنو قطع کردم. ینی اشتباه گرفتم شماره رو؟ دوباره از رو گوشیم شماره رو خوندمو گرفتم . بعدِ سه تا بوق تلفن برداشته شد . دوباره صدا مردونه هه بود . +سلام با شنیدن صدای محمد دستپاچه شدم . نمیدونستم باید چی بگم. به خودم فشار اوردم تا نطقم باز شه .با عجله گفتم : _الو بفرمایین ؟! دیگه صدایی نشنیدم . فک کنم بدبخت کف اسفالت پودر شد کم مونده بود از سوتی ای ک دادم پشت تلفن اشکم در اد. بلند گفتم _دوست ریحان جونم . ممنون میشم گوشیشو بهش پس بدین و تلفن دیگران و جواب ندین !!! اینو گفتمو دوباره تلفنو قطع کردم از حرص دلم میخواست مشت بزنم به دیوار . چند بار فاصله ی بین دستشویی و اتاقمو طی کردم که موبایلم زنگ خورد شماره ناشناس بود . برداشتم . جواب ندادم تا ببینم کیه که صدای ریحانه و شنیدم . +الو سلام . فاطمه جان ! بعد از اینکه مطمئن شدم صدای ریحانه است شروع کردم به حرف زدن ‌ _سلام عزیزم . چیشد ؟ بابات حالش خوبه ؟ چرا خودت تلفنتو جواب نمیدی ؟ +خوبه فعلا بهتره.ببخشید دیگه حسابی شرمندت شدم . شماره خونتونو نداشتم . بعد داداشمم ک .... سکوت کرد . رفتم جلو اینه و تو اینه برا خودم چش غره رفتم . ادامه داد . +داداشمم که نمیزاره به شماره نا آشنا جواب بدم . سعی کردم در کمال خونسردی باهاش حرف بزنم ‌ _خب ان شالله که حال پدرتون زودتر خوب میشه . زنگ زده بودم حالشونو بپرسم . راستی ریحانه جان ! جزوه رو فرستادم برات . +دستت درد نکنع فاطمه. ممنون بابت محبتت . لطف کردی . _خواهش میکنم . خب دیگه مزاحمت نمیشم . فعلا خدانگهدار ‌ +خداحافظ. سریع تلفنو قطع کردم و پریدم رو تخت ... :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
✨امام على عليه السلام: روشنايى دل از حلال خورى است. «المواعظ العدديّة، صفحه ۵۸»
وَالْعَصر ؛ قسم به عبورِ یکایکِ ثانیه ها ؛ لحظه ای ؛ بی یادِ ؛ خُسرانِ محض است آقا ... 💚
🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸 🍂🌸🍂🌸 🌸🍂 👭 برای کودکان یعنی همه چی(۱۵)🤔 💝پدر مهربان سلام، مامان جون عزیز سلام💝 👈ویژگیهای بازی مفید 🏃‍♂️🏃‍♀️ ۹.قابلیت همکاری با دیگران👭🏻 👈برخی بازیها رقابتی هستن مثل لی لی 👈برخی جنبه همکاری دارن مثل خونه سازی. 👈برخی هم فردی هستن مثل بازی با عروسک. 👈همه ی این بازیها مفیدن ولی در این بین، بازی که جنبه همکاری دارد از همه مهمتر و لذت بخش تر است.🤔 👈بچه ها خونه پدربزرگ جمع میشن و تو حیاط شروع میکنن به بازی،یکی رئیس میشه،کارها تقسیم میشه،یکی اب بیاره،یکی گل درست کنه،یکی ..... بچه ها متوجه نمیشن که ظهر شده و موقع ناهار. بزرگترها هم گاهی بهشون سر میزنن . 😡ولی امان از دورهمی های بعضیها که برای ساکت کردن بچه ،یه بازی تو گوشی و والسلام😖 👈بازیهای گروهی از خودخواهی،کمرویی،زودرنجی و پرتوقعی بچه ها می کاهد و قدرت دفاع از خود، تصمیم گیری،همکاری و ارتباط با دیگران را افزایش می دهد.😍 با ما باشین🌸 🌸🍂 🍂🌸🍂🌸 🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
امام صادق عليه السلام: سه چيز، نشانگر درستىِ انديشه است: خوشْ برخوردى، خوبْ گوش دادن [به سخن]، و خوبْ پاسخ دادن ثَلاثَةٌ يُستَدَلُّ بِها عَلى إصابَةِ الرَّأيِ: حُسنُ اللِّقاءِ، وحُسنُ الاِستِماعِ، وحُسنُ الجَوابِ تحف العقول صفحه 323 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💓💓💓 💓💓 💓 خانومای عزیز اینو بدونین یکی از راه های مجذوب بودن نزد همسر 👌علاقه واحترام به خانوادش هست. 👌هرچی شما بهشون احترام بزارین وابراز محبت کنین یا 👌گاهی از زحماتی که برای همسرتون کشیدن تشکر کنین 👌یا اینکه از یکی از ویژگی های خوبی که همسرتون داره با این عنوان که اونها ایشون رو تربیت کردن بیان کنین وممنون دارشون باشین. 👌گاهی در حضور همسر ومادر شوهر وپدر شوهر ازشون تشکر کنین بابت پسری که تقدیم شما کردن. 👈این رفتار ها وگفتار ها تاثیری معجزه آسا در مجذوب شدن ومحبوب شدن شما نزد همسرتون خواهد داشت یه بار امتحان کنین😉 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 بازی چکش و میخ 🍂🌼🍂🌼🍂🌼 https://eitaa.com/khaneAram_Basir