🍀🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🍀
❤️ پیامبر اعظم (ص) فرمودند:
زمانی بر امت من فرا رسد که به چهار
چیز علاقمند شوند و چهار چیز را فراموش نمایند؛ اینها از من بیزارند و من هم از آنها بیزارم، آنها عبارتند از:
⓵ به دنیا دل ببندن
و آخرت را فراموش کنند؛
⓶ به مال علاقهمند شوند
و حساب را از یاد ببرند؛
⓷ قصرها را دوست بدارند
و قبرها را از یاد ببرند؛
⓸ خود را دوست دارند
ولی خدا را فراموش کنند.
📚 منبع.مواعظ العددیّه
🍀🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🍀
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
❤️❤️❤️
#همسرانه
🍃🌺خانم محترم:
❣اگر روزی همسرت به تو گفت: دوستت ندارم! به او بگو: در عوض، من به تو افتخار می کنم.
❣گاهی ممکن است مردان در شرایطی قرار بگیرند و سخنانی بگویند که چندان شایسته نیست.
❣واکنش مناسب زن در این گونه موارد، نه تنها سخن آنها را خنثی می کند، بلکه شاید آنها را تا آخر شرمنده کند.
❤️❤️❤️
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🐧🐦🐤🐧🐦🐤🐧🐦🐤
#کودک
بهترین راه مقابله با کودک لجباز، دادن حق انتخاب به اوست.
به عنوان مثال، به جای اینکه بگویید "حتما این لباس را بپوش" چند دست لباس مناسب در اختیارش قرار دهید و از او بخواهید یکی از لباسها را انتخاب کند.
اگر خواسته فرزندتان آسیبی برای او ندارد ، با دادن حق انتخاب و اجازه مخالفت مؤدبانه ، به رشد عزت نفس او کمک می کنید.
🐧🐦🐤🐧🐦🐤🐧🐦🐤
https://eitaa.com/khaneAram_Bas
خانه آرام من(موسسه بصیر)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هـشـتم ✍باید دل به دریا میزدم دانیال خیلی پاکتر از اخ
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_نــهـم
✍هرروز دندان تیزتر میکردم برای دریدنِ مردی مسلمان که ته مانده آرامشم را به گندآب اعتقادات اسلامی اش هدایت کرده بود.
آن صبح مانند دفعات قبل از خانه تا محل اجتماعشان را قدم میزدم که کسی را در نزدیکم حس کردم
چندمتر بیشتر به محل تجمع نمانده بود که ناگهان به عقب کشیده شدم.
از بچگی بدم می آمد کسی،بی هوا مرا به سمت خودش بکشد.
عصبی و ترسیده به عقب برگشتم.عثمان بود!برزخی و خشمگین:میخوام باهات حرف بزنم
و من پیشگویی کردم متن نصیحت هایش را: نمیام..برو پی کارت و او متفاوت تر:کار مهمی دارم..بچه بازی رو بذار کنار با نگاهی سرد بازوم را از دستش بیرون کشیدم و به طرف محل اجتماع رفتم.چند ثانیه بعد دستی محکم بازویم را فشرد و متوقفم کردخبرای جدید از دانیال دارم..میل خودته بای رفت و من منجمد شدم.عین آدم برفی هایِ محکوم به بی حرکتی! با گامهای تند به سمتش دویدم و صدایش زدم..عثمان..صبرکن.
درست روبه رویش نشسته بودم،روی یکی از میزها در محل کارش.سرش پایین بود و مدام با فنجان قهوه اش بازی میکرد.
استرس،مزه ی دهانم را تلختر از قهوه ی ترک،تحویلم میداد لب باز کرد اما هیستریک:میفهمی داری چیکار میکنی؟وقتی جواب تماسهام و ندادی،فهمیدم یه چیزی تو اون کله کوچیکت میگذره چندین بار وقتی پدرت از خونه میزد بیرون،زنگ درتون رو زدم هربار مادرت گفت نیستی نزدیکه یه ماه کارم شده کشیک کشیدن جلوی خونتون و تعقیبت میدونم کجاها میری با کیا رفت و آمد داری اما اشتباهه. بفهم..اشتباه چرا ادای کورا رو درمیاری؟که چی برادرتو پیدا کنی؟ کدوم۸ برادر؟منظورت یه جلاده بی همه چیزه؟
داد زدم خفه شو توئه عوضی حق نداری راجع به دانیال اینطوری حرف بزنی و بلند شدم...
به صدایی محکم جواب داد:بشین سرجات این عثمانِ ترسو و مهربان چند وقت پیش نبود.خیره نگاهش کردم.
و او قاطع اما به نرمی گفت: فردا یه مهمون داری از ترکیه میاد خبرای جالبی از الهه ی عشق و دوستیت داره!فردا راس ساعت ۱۰ صبح اینجا باش بعد هر گوری خواستی برو... داعش…النصر..طالبان..جیش العدل میبینی توام مثه من یه مسلمون وحشی هستی البته اگه یادت باشه من از نوع ترسوشم و تو و خوونوادت مسلمونای شجاع و خونخوار.
🌿💐🌿💐🌿
✍راستی یه نصیحت،وقتی مبارز شدی،هیچ دامادی رو شب عروسیش، بی عروس نکن
حرفهایش سنگین بود..اشک ریختم اما رفتم مهمان فردا چه کسی بود؟یعنی از دانیال چه اخباری داشت که عثمان این چنین مرا به رگباره ناملایمتی اش بست.دلم برای عثمان تنگ شده بود همان عثمان ترسو و پر عاطفه
مدام قدم میزدم و تمام حرفهایش را مرور میکردم و تنها به یک اسم میرسیدم..دانیال..دانیال..دانیال..
آن شب با بی خوابی،هم خواب شدم خاطراتِ برادر بود و شوخی هایِ پر زندگی اش صبح زودتر از موعد برخاستم یخ زده بودم و میلرزیدم این مهمان چه چیزی برای گفتن داشت؟؟
آماده شدم و جلوی آینه ایستادم... حسی از رفتن منصرفم میکرد افکاری افسار گسیخته چنگ میزد بر پیکره ی ذهنیاتم اما باید میرفتم
چند قدم مانده به محل قرار میخِ زمین شدم دندانهایم بهم میخورد.آن روز هوا،فراتر از توانِ این کره ی خاکی سرد بود یا؟
نفس تازه کردم و وارد شدم...
عثمان به استقبالم آمد آرام ومهربان اما پر از طعنه:ترسیدی؟! نترس ترسناکتر از گروهی که میخوای مبارزش بشی،نیست.میزی را نشانم داد و زنی سر خمیده که پشتش به من بود...
بازهم باران و شیشه های خیس
زل زده به زن،بی حرکت ایستادم:این زن کیه؟و عثمان فهمید حالِ نزارم را،
نمیدانم چرا،اما حس کسی را داشتم که برای شناسایی عزیزش، پشت در سرد خانه،میلرزد عثمان تا کنار میز،تقریبا مرا با خود میکشید،آخه سنگ شده بودند این پاهای لعنتی زن ایستاد دختری جوان با چهره ایی شرقی و زیبا موهایی بلند،و چشم و ابرویی مشکی،درست به تیرگی روزهایی که سپری میکردم
من رو به روی دختر
و عثمان سربه زیر،مشغوله بازی با فنجان قهوه اش؛کنارمان نشسته بود چقدر زمان،کِش می آمد دختر خوب براندازم کرد سیره سیر لبخند نشست کنار لبش،اما قشنگ نبود. طعنه اش را میشد مزه مزه کرد
صدای عثمان سکوتم را بهم زد:سارا.. اگه حالتون خوب نیست بقیه اشو بذاریم برای یه روز دیگه با تکان سر مخالفتم را اعلام کردم
دختر آرامشی عصبی داشت:بار سفر بستم..و عجب سوپرایزی بود رفتیم مرز از اونجا با ماشینها و آدمهای مختلف که همه مرد بودن به مسیرمون ادامه میدادیم مسیری که نمیدونستم تهش به کجا میرسه و تمام سوالهام از دانیال بی جواب میموند ترسیده بودم،چون نه اون جاده ی خاکی و جنگ زده شبیه مکانهای توریستی بود نه اون مردهای ریش بلند و بد هیبت شبیه توریست.میدونستم جای خوبی نمیریم و این حس با وجود دانیال حتی یک لحظه هم راحتم نمیذاشت
⏪ #ادامہ_دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🔥💥🔥💥🔥
🔥💥🔥
🔥
••• خشم از بین نمی رود فقط از شخصی به شخص دیگر منتقل می شود!!!
از کارفرما به کارگر، از کارگر به همسر، از همسر به فرزند، از فرزند به اسباب بازی و...
🏅قهرمان و هنرمند کسی است که خشم خود را انتقال ندهد.
🌋🌋🌋🌋
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#حرف_حساب
☀️مقام معظم رهبری
💖مرد در کشاکش زندگی مردانه خود احتیاج به یک لحظه آرامشی دارد تا بتواند راه را ادامه دهد.
💖آن لحظه آرامش کی است؟ 💖همان وقتی است که او در محیط سرشار از محبت و عطوفت خانوادگی خودش قرار می گیرد.
💖با همسر خودش که به او عشق می ورزد، با اوست، در کنار اوست و با او احساس یگانگی می کند.
💖وقتی با همسر خود مواجه می شود این همان لحظه آسایش و آرامش است.💖
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کودک https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🐳🐳🐳🐳🐳🐳🐳
#کودک
#رابطه_معیوب
بعضی والدین دو گانه رفتار میکنند مثلا در موردی میگویند :موافقم ولی خیر نبینی...
ویا میگویند:باشه اینکار رو بکن اما......
یعنی جملات مثبت و منفی را در کنار هم به کار میبرند
و یا کلامشان مثبت است ولی رفتارهای غیر کلامی منفی دارند،مثلا به کودک میگویند در مهمانی که میرویم بدون اجازه میوه نخور ولی در مقابل میزبان میگویند بخور مامان جان!
اینگونه رفتارها و گفتارهای متناقض در بچه ها تاثیر منفی دارد.
🐳🐳🐳🐳🐳
https://eitaa.com/khaneAram_Basir