eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
326 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ده ماهه عقد کردم، بعد از عقد به مرور متوجه شدم شوهرم خیلی دهن بینه و خیلی به خانوادش وابسته است. استقلال فکری نداره، اصلا نمیتونه تصمیم بگیره و همیشه مادر و ‌خواهرش براش تصمیم میگیرن و او هم خیلی سریع قبول میکنه. تو هیچ کاری از من نظر نمیگیره، انگار که من اصلا وجود ندارم. خیلی از خانوادهاش میترسه، بدون اجازشون آب نمیخوره. مادر شوهرم خیلی اهل دخالت بیجاست، بهم زخم زبون میزنه، حتی دو مورد تهمت دزدی ناروا بهم زده. قرار بود چند ماه دیگه عروسی کنیم ولی من وقتی دیدم اخلاقش اینطوریه عروسی رو عقب انداختم تا بیشتر بشناسمش. وقتی عروسی رو عقب انداختیم، شوهرم خیلی عصبانی شد و با من قهر کرد. الان هفت ماهه که به دیدن من نیامده و حتی تلفن هم در حد دو یا سه بار بیشتر نزده. در واقع همش با من قهر بوده.من به همسرم علاقه مندم ولی خانوادش اخلاق خوبی ندارن، همسرم بیش از حد به خانوادش وابسته است، حتی هیچ وقت دو نفرهای برای من نمیذاره تا با هم مثلا به یه پارک بریم و بتونیم با هم حرف بزنیم. به نظر شما اصلا صلاح هست با همچین آدمی وارد زندگی شد؟ آیا این قهر کردنهای طولانیاش بعد از ازدواج هم ادامه پیدا میکنه؟ درضمن بهم دروغ هم زیاد میگفت، صداقت نداشت. منم با توجه به همه این مسائل عروسی رو عقب انداختم. به نظر شما باید ازش جدا بشم؟ 1 . دوره عقد فرصتی برای کاستن از وابستگی به خانواده است و این به تدریج اتفاق میافتد. اگه مواردی بوده که آقا مستقل عمل کرده، میشود امیدوار بود. 2 . قطع وابستگی با جایگزینی سریعتر اتفاق میافتد. اگر شخصیت کاملتری از خودتان نشان دهید که بوی حساسیت عاطفی و رقابت نداشته باشد، با صبوری میتوانید تکیهگاه خوبی برای تصمیمهای آتی شوهرتان باشید. 3 . برای رهایی از نگرانیهای پس از ازدواج، میتوانید از الان شرط تغییر محیط زندگیتان را به میان آورده و از همسرتان بخواهید محل زندگیتان را به گونهای تنظیم کند که ارتباط با خانواده، وضعیت متعادلتری پیدا کند. 4 . تقویت اعتماد به نفس شوهر با تایید وی و بازگویی مواردی که تصمیمهای خوبی گرفته، روش سودمندی برای مستقل شدن است. 5 . روشهایی مانند سرزنش همسر، تحمیل مسائل به او، بدگویی از اطرافیان و تلقین وابسته بودن وی، به پیچیده شدن آن و دشواری تغییر منتهی می شود. 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
به فکر سلامت کبد #کودک باشید، دشمنان کبد را بشناسيم: 🔸جویدن آدامس و پاستیل 🔹سس مایونز 🔸خوردن یخ 🔹خوردن غذای خیلی چرب و غذاهای شب مانده 🔸میوه سبز و نارس مثل گوجه نارس https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💫هر بانویی باید ترفندهای زنونه رو بلد باشه چطور آرايش كنه...... چطور موهاش و درست كنه.... ✨تاهمیشه برای همسرش باشه.✨ 🔶 موسسه فرهنگی مشاوره ای بصیر درجهت تکمیل کارگاه های آموزش همسرداری برگزارمی کند؛ کارگاه آموزش خودآرایی: ⬅️ موضوع ؛ 🔸شناخت چهره و رفع عیوب صورت 🔸آرایش صورت و مو ⬅️ زمان؛ 🔸 یکشنبه ها عصر (سه هفته متوالی) 🔸هرجلسه دوساعت. 💥مبلغ کل دوره برای عموم ۳۰ هزارتومان 💥💫ظرفیت محدود.💫💥 تلفن تماس برای ثبت نام ☎۵۵۴۶۷۷۴۲ ۵۵۴۵۱۲۷۳ ۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_دهـــم ✍نمیذاشت چند روزی تو راه بودیم حالا دیگه مطمئن بودم مقصد، جایی
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍صدای عثمان سکوتم را بهم زد:سارا.. اگه حالتون خوب نیست بقیه اشو بذاریم برای یه روز دیگه با تکان سر مخالفتم را اعلام کردم دختر آرامشی عصبی داشت:بار سفر بستم و عجب سوپرایزی بود رفتیم مرز از اونجا با ماشینها و آدمهای مختلف که همه مرد بودن به مسیرمون ادامه میدادیم مسیری که نمیدونستم تهش به کجا میرسه و تمام سوالهام از دانیال بی جواب میموند ترسیده بودم،چون نه اون جاده ی خاکی و جنگ زده شبیه مکانهای توریستی بود نه اون مردهای ریش بلند و بد هیبت شبیه توریست میدونستم جای خوبی نمیریم و این حس با وجود دانیال حتی یک لحظه هم راحتم نمیذاشت چند روزی تو راه بودیم حالا دیگه مطمئن بودم مقصد، جایی عرب زبان مثله سوریه ست و چقدر درست بود و من دلیل این سوپرایز عجیب شوهرم رو نمیفهمیدم بالاخره به مقصد رسیدیم جایی درست روی خرابه های خانه ی مردم در سوریه نمیدونستم این شوهر رذل چه نقشه ایی برای زنانگی هام داره اون شب دانیال کنار من بود و از مبارزه گفت مبارزه ای که مرد جنگ میخواست و رستگاری خونه ی پُرش بوداون از رسالت آسمانی و توجه ویژه خدا به ما و انتخاب شدنمون واسه انجام این ماموریت الهی گفت! اما من درک نمیکردم.و اون روی وحشی وارش رو وقتی دیدم که گفتم: کدوم رسالت؟ یعنی خدا خواسته این شهر رو اینطور سر مردمش خراب کنید؟؟ و من تازه فهمیدم خون چه طعمی داره،وقتی مزه دهنم شه منه کتک نخورده از دست پدر از برادرت کتک خوردم تا خود صبح از آرمانهاش گفت از شجاعت خودشو و هم ردیفاش،از دنیایی که باید حکومت واحد اسلامی داشته باشه 🍁🌾🍁🌾🍁 ✍اون شب برای اولین به اندازه تک تک ذرات وجودم وحشت کردم ببینم تا حالا جایی گیر افتادی که نه راه پس داشته باشی،نه راه پیش؟ طوری که احساس کنی کل وجودت خالیه؟که دست هیچ کس واسه نجات،بهت نمیرسه؟که بگی چه غلطی کردم و بشینی دقیقه های احتمالی زندگیتو بشماری؟ من تجربه اش کردم اون شب برای اولین بار بود که مثل یه بچه از خدا خواستم همه چی به عقب برگرده اما امکان نداشت.صبح وقتی بیدار شدم، نبودیعنی دیگه هیچ وقت نبود ساکت و گوشه گیر شده بودم،مدام به خودم امید میدادم که برمیگرده و از اینجا میریم...اما... نفسهایم تند شده بود دختره روبه رویم،همسره دانیالی بود که برای مراسم ازدواجش خیال پردازی های خواهرانه ام را داشتم؟در دل پوزخند میزدم و به خود امیدی با دوز بالا تزریق میکردم که تمام اینها دروغهایی ست عثمانی تا از تصمیمم منصرف شوم عثمان از جایش بلند شد:صوفی فعلا تمومش کن و لیوانی آب به سمتم گرفت بخور سارا.واسه امروز بسه اما بس نبود داستان سرایی های این زن نظیر نداشت شاید میشد رمانی عاشقانه از دلش بیرون کشید ای عثمان احمق.... چرا در انتهای دلم خبری از امید نبود؟؟؟خالی تر این هم میشد که بود؟ (من خوبم.. بگو..) لبهای مچاله شده ی صوفی زیر دندانهایش،باز شد:زنهای زیادی اونجا بودن که… صدای آرام عثمان بلند شد:کمی صبرکن صوفی و دو فنجان قهوه ی داغ روی میزِ چوبی گذاشت:بخورید سارا داری میلرزیمن به لرزیدنهاعادت داشتم همیشه میلزیدم وقتی پدر مست به خانه می آمد وقتی کمربند به دست مادرم را سیر از کتک میکرد وقتی دانیال مهربان بود و میبوسیدم وقتی مسلمان شد وقتی دیوانه شد وقتی رفت پس کی تمام میشد؟حقم از دنیا، سهم چه کسی شد؟ صوفی زیبا بودمشکیِ موهای بلندِ بیرون زده از زیر کلاه بافت و قهوه ای رنگش،چشم را میزد چشمان سیاهش دلربایی میکرد اما نمی درخشید چرا چشمانش نور نداشت؟شاید.. صوفی با آرامشی پُرتنش کلاه از سرش برداشت و من سردم شد فنجان قهوه را لابه لای انگشتانم فشردم گرمایش زود گم شد و خدا را شکر که بازیگوشیِ قطرات بارون روی شیشه  بخار گرفته ی کنارم،بود! و باز صوفی:صبح وقتی از اتاقم زدم بیرون،تازه فهمیدم تو چه جهنمی گیر افتادم فقط خرابه و خرابه جایی شبیه ته دنیا ترسیدم منطقه کاملا جنگی بود اینو میشد از مردایی که با لباسها و ریشهای بلند،و تیرو تفنگ به دست با نگاههایی هرزه وکثیف از کنارت رد میشدن،فهمید.... ⏪ ... https://eitaa.com/khaneAram_Basir
موسسه بصیر برگزار می کند. ✅کلاس حفظ قرآن باتفسیر تمثیلی استاد رنجبر. ✅ویژه بانوان ونوجوانان 📣 🔹حفظ قرآن یک صفحه دریک هفته جهت ثبت نام تماس بگیرید. ☎۵۵۴۶۷۷۴۲ ۵۵۴۵۱۲۷۳ ۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍃❤🍃 #جانم_امام_زمانم جمعه ها سکوتم ناگهانی می شود دلم لبریز عـــطر مهربانی می شود همینکه قطره اشکی چکید از دیده عشق هوای قلب مـــــن جمکرانی می شود السلام علیک یامولانا یاصاحب الزمان(عج) یا بقیه الله فی ارضه #او_خواهد_آمد 🍃❤️🍃
🔶موسسه بصیر برگزار می کند: کارگاه آموزشی یک روزه ویژه 💫چیدمان #شب #یلدا 💫 🔸 فلسه و آداب و رسوم شب یلدا 🔸 ایده های چیدمان میز یلدا 🔸 ایده های تزئین کادوهای یلدایی و....‌ 🔸۵ شنبه ۲۲ آذر ماه ✨بانوان خوش ذوق منتظر اطلاعات تکمیلی ما برای اجرای کارگاه باشید تلفن تماس ۵۵۴۶۷۷۴۲ ۰۹۱۳۲۷۶۸۴۲۳ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺 🌸 ✍اولش ترسیدم فکر کردم تنها زن اونجام.اما نبودم تعداد زیادی زن اونجا زندگی میکردن.که یا دونسته و ندونسته با شوهراشون اومده بودند یا تنها و داوطلب یکی از فرمانده های داعش هم اونجا بود رفتم سراغش و جریانو بهش گفتم.خیلی مهربون و باوقار مجابم کرد که این یه مبارزه واسه انسانیته و دانیال فعلا درگیره یه ماموریته اما بهم قول داد تا بعد از ماموریت بیاد و بهم سر بزنه حرفهاش قشنگ و پر اطمینان بود.منو به زنهای دیگه معرفی کردو خواست که هوامو داشته باشن اولش همه چی خوب بود یه دست لباس بلند و تیره رنگ با پوشیه تحویلم دادن تا بپوشم که زیادم بد نبود هرروز تعدادی از زنها با صلابت از آرمان و آزادی میگفتن و من یه حسی قلقلکم میداد که شاید راست بگن و این یه موهبت که،برای این مبارزه انتخاب شدم... کم کم یه حس غرور ذره ذره وجودمو گرفت افتخار میکردم که همسر دانیال،یه مرد خدا هستم از صبح تا شب همراه بقیه زنها غذا می پختیم و و لباس رزمنده ها رو می دوختیم و می شستیم دقیقا کارهایی که هیچ وقت تو خونه پدرم انجام ندادم رو حالا با عشق و فکر به ثواب و رضایت خدا انجام میدادم.اونجا مدام تو گوشمون میخوندن که جهاد شما کمتر از جهاد مردانتون نیست و من ساده لوحانه باور میکردم و جز چشمهای کثیف این مثلا رزمنده ها،چیزی ناراحتم نمیکرد هروز بعد از اتمام کارها به سراغ فرمانده میرفتم تا خبری از برادرت بگیرم تا اینکه بعد دو هفته بهم گفت که به صورت غیابی طلاقت داده!! باز دانیال را گم کردم حتی در داستان سرایی های این دختر... و باز چشمانِ به ذات نگرانِ عثمان که حالم را جستجو میکرد.... و باز نفس گیری صوفی،محض خیالبافی هایش:طلاق غیابی دنیا روی سرم خراب شد. نمیتونستم باور کنم دانیال،بدون اطلاع خودم،ولم کرده بود تا اینکه دوباره شروع به گفتن اراجیف کردن که شوهرت مرد خداست و نمیتونه به تو بند باشه و اون ماموره رستگاریت بوده از طرف خدا و ..و باز خام شدم. 🍁🌾🍁🌾🍁 ✍اون روز تازه فهمیدم که زنهای زیادی مثل من هستن و باز گفتم میمونم و مبارزه میکنم اما چه مبارزه ای؟ حتی اسلوبش را نمیدونستم... چند روزی گذشت و یکی از زنها اومد سراغم که برو فرمانده کارت داره... اولش ذوق زده شدم، فکر کردم حتما خبری از دانیال داره اما نه...فرمانده بعد از یه ربع گفتن چرندیات خواست که منو به صیغه خودش دربیاره... و من هاج و واج مونده بودم خیره،به چشمایی که تازه نجاست رو توشون دیده بودم.یه چیزایی از اسلام سرم میشد،گفتم زن بعد از طلاق باید چهار ماه عده نگهداره،نمیتونه ازدواج کنه. اما اون شروع کرد به گفتن احکامی عجیب که منه بیسواد هیچ جوابی براشون نداشتم گفت تو از طرف خدا واسه این جهاد انتخاب شدی اما باز قبول نکردم و رفتم به اتاقِ زشت و نیمه خرابه ام... ده دقیقه بعد چند زن به سراغم اومدن و شروع کردن به داستان سرایی و باز نرم شدم.و باز خودم را انتخاب شده از طرف خدا دیدم پس به صیغه ی اون فرمانده زشت و بد قیافه دراومدم... بعد از چند روز پیشنهاد صیغه از طرف مردهای مختلف مطرح شد و من مانده بودم حیرون که اینجا چه خبره؟ مگه میشه؟من چند صیغه فرمانده ی مسلمونشون بودم و باز زنها دورم رو گرفتن و از جهاد نکاح گفتن و احکامی که هیچ قاعده و قانونی نداشت و اجازه چهار صیغه در هفته رو،وسط میدون جنگ صادر میکرد. تازه فهمیدم زنهای زیادی مثل من هستند و من اینجا محکومم همین... و انجا تبدیل شده بود به عذاب و شکنجه و تنها یک ذکر زیر لبم زمزمه میشد لعنت به تو دانیال...لعنت...  حالم از خودم بهم میخورد از خودم بدم میامد باید هفته ای چهار بار به صیغه مردها در میامدی برای جهاد نکاح و این از لحظه مرگ هم بدتر بود بدتر مدام  به همراه زنان و دختران جدید از منطق ای به منطقه دیگه انتقالمون میدادن حس وحشتناکی بود. تازه فهمیدم اون اردودگاه حکم تبلیغات رو داشته و زیادن دخترانی مثل من که از طرف شوهرانشون به سربازان داعش هدیه شده بودن شاید باور کردنی نباشه اما خیلی از مردهایی که واسه نکاح میومدن اصلا مسلمون یا عرب نبودن!مسیحی، یهودی،بودایی و از کشورهای فرانسه ،آمریکا، آلمان بودن، حتی خیلی از دخترهایی که واسه جهاد نکاح اومده بودن هم همینطور...  یادمه یه شب جشن عروسی دوتا از مبارزین با هم بود،که....ناگهان سکوت کرد... تا به حال، نگاهِ پر آه دیده اید؟من دیدم، درست در مردمک چشمهای مشکی صوفی... چه دروغ عجیبی بود قصه گویی هایِ این زن دروغی سراسر حقیقت که من نمی خواستمش به صورتم زل زد:(ازدواج کردی؟؟ ) سر تکان دادم که نه لبخند زد. چقدر لبهایش سرما داشت هوا زیادی سرد نبود؟ابرویی بالا انداخت و پر کنایه رو به عثمان:فکر کردم با هم نامزدین انقدر جان فشانی واسه دختری که برادرش دانیاله... ⏪ ادامه دارد... https://eitaa.com/khaneAram_Basir
امام على عليه السلام: نرمخويى، از بزرگوارى است مِن الكَرَمِ لِينُ الشِّيَمِ ميزان الحكمه جلد10 صفحه87 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍄🌳🍄🌳🍄🌳🍄 هیچوقت کِـــــلـــــیـٖـــــد خوشحالی خودت رو در جیب فرد دیگری قرار نده 🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 https://eitaa.com/khaneAram_Basir