بسمربالشهداوالصدیقین
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
ساعت ۶ صبح، پای دیگ حلیم، در مراسم ولادت امام رضا، در حسنیه هیئتالرضا
دوباره باید در ولادت روضه بخوانیم. مثل ماجرای کرمان. هنوز خبر رسمی اعلام نشده بود. اما برای همه ما روشن بود که دیگر تمام شد.
سعی میکردم به بچه ها امید بدهم؛ « هنوز که چیزی اعلام نشده تو زانوی غم بغل گرفتی. بلند شو حسن ایشالا به خیر میگذره. علیرضا چرا مشکی پوشیدی تو هنوز خبری نشده که »
با اینکه خودم میدانستم تمام شده؛ اما نمیخواستم خودم را ناامید جلوه بدهم. نمیخواستم قبول کنم که یکی دیگر از یاران حضرت آقا رفت. نمیخواستم دوباره با شکستن بغض آقا در فراز « اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا » مواجه شوم.
اما خدا چیز دیگری میخواست.
وقتی خبر اعلام شد ناخودآگاه خاطرات ساعت ۷ صبح ۱۳دی۱۳۹۸ برایم زنده شد.
به خانه که برگشتم پیراهن مشکی را از کمد بیرون آوردم. دستانم بر بدنم سنگینی میکردند.
به زور پیراهن را شستم، به زور اتو کشیدم؛ و سخت تر از همه اینها به زور پیراهن را پوشیدم.
دقیقا مثل ۱۳دی۱۳۹۸...
✍ سلمان
https://eitaa.com/khane_8
این هم از غروب غریبانه عشق...
قم. بولوار پیامبر اعظم.
منتظر بودیم پیکر شهدا برسد...
https://eitaa.com/khane_8
کفران نعمت نکردیم؟
چطور حواس مان گرم بکش بکش های خودمان شد و از کارهای دولت غافل شدیم؟!
این ذره بین چرک و لک شده را چطور روی هر نشست و برخاست شان گرفتیم و از موضع فهمیدگی ! هی کوبیدیم و به نام دلسوزی و عدالت خواهی بر گرده دولت زدیم؟
چرا حواس مان نبود این دولت رسانه ندارد!
چرا یک بار مطالبه نکردیم تلویزیون او را روایت کند.
ما فقط اخبار شنیدیم از افتتاحیه ها و راه اندازی های مجدد و قرار دادهای بین المللی و سفرهای پرمنفعت.
فقط اخبار!؟
یک نفر نباید فکرش برسد که تیم هنرمندان را همراه دولت کند و موج روایت مکتوب ومستند در بیایدکه: مردم! این مرد دارد کار می کند...کار.
چرا الان تلویزیون خانه کوچک مادرش را نشان داد ؟ حتی یک خط یک قاب از این خانه و مادر نداشتیم؟!
بپذیریم که کفران نعمت کردیم. رئیس جمهورمان رسانه نداشت.
۹ هزار کارخانه را احیاء کرد یعنی چراغ صدها هزار زندگی روشن شد و ما حتی یک کارگر را نیاوردیم پای دوربین تلویزیون که از این خدمت دولت حرف بزند!
بارها از خیلی ها خواستم تریبون بدهند تا بنویسم، اما همه شان فکر خودشان بودند. می خواهند کار سیاسی نکنند!
ای خاک بر سر ما اگر دفاع از جمهوری اسلامی ،سیاسی کاری باشد!
حالا این سرنوشت ماست که برای مرد بی رسانه جمهوری اسلامی دلنوشته بنویسیم و توبه نامه بخوانیم و اظهار شرم و پشیمانی کنیم!
می فهمیم؟
تاوان بزرگی برای سکوت و خاموشی مان دادیم.
خدا هدایت کند همه آنها که دست شان می رسید و کاری نکردند از جماعت فلان جبهه و بهمان مجمع.
این مردبا شهادتش برای خودش رسانه ساخت. برای خودش کار رسانه ای کرد.
✍مریم قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
من دیشب وسایل اش را آماده کردم.امروز می خواهم آش سیاسی بپزم.
روش پخت فرقی با آش معمولی ندارد اما روش توزیع آن فرق می کند.
کنار هر کاسه یک کاغذ کوچک سه در دو سانتی میچسبانیم که روی آن یک بیت شعر درباره شهید جمهور دارد.
محل توزیع هم جلوی نانوایی محل و سر سه راه و داخل محله و پارک است. به فامیل و همفکران نمی دهیم.
این نمونه را در سالگرد حاج قاسم آماده می کنیم و کنار کاسه شله زرد فرو می کنیم یا روی دیواره کاسه می چسبانیم.
تا چند سال پیش همین جوری نذری را توزیع می کردیم اما از شهادت حاج قاسم به بعد همیشه از این روش استفاده می کنیم.
این شاید ذیل همان رسالت اجتماعی مان باشد.
یککاسه آش یا شله زرد یا حلوا را از یک کار دینی و شخصی تبدیل می کنیم به یک کار سیاسی و اجتماعی.
✍مریم قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور #رئیسی
اندوهگینم مثل ابری که
بارانِ روی بالگردت شد
هم درد مردم بودی و آن شب
جنگل پناه کوه دردت شد
تا آمدی امید پیدا شد
در تاروپودِ جان محرومان
حالا ببین از داغ جانسوزت
پر خون شده چشمان محرومان
ای مرد! از داغت دلم خون است
اخبار پروازت جهانی شد
مانند روزی که خبر آمد
سردار دلها آسمانی شد
اصلا فراموشت نشد سید
حال و هوای کودک غزه
همراه تو تا اوج خواهد رفت
بی شک دعای کودک غزه
عمرت عجب حُسن ختامی داشت
پرواز با یاران همراهت
راه رجایی بود راه تو
پایان گرفت اندوه جانکاهت
ای خادم شمس الشموس! امروز
چشم انتظارت میشود سلطان
هرگز فراموشت نخواهد کرد
جمهوری اسلامی ایران
✍ #سمانه_خلف_زاده
https://eitaa.com/khane_8
از بین عکس هایی که این چند روز گرفته ام و برای هر کدام شان حرف و نکته دارم؛
این عکس را انتخاب کردم.
چینش اسباب بازی ها در میز تلویزیون توسط پسرم.
ما همه دلمشغول صفحه تلویزیون بودیم و او مشغول بازی خودش.
✍#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
این داغ سرد نمی شود.میدانید چرا؟
چون هر لحظه به یاد مناظره های تلویزیونی می افتیم و حملات و تهمت های له له زنندگان قدرت که جلوی چشم یک ملت به او بستند و چهره مظلوم و متین او از شدت عصبانیت و بی انصافی سرخ شد اما صبورانه تحمل کرد و بعد از مناظره به آن تاراج دهندگان دار و ندار ملت گفت من که برایتان طلب استغفار می کنم اما #از_مردم_عذر_خواهی_کنید.
چون به یاد فریادهای حسن روحانی در میتینگ بنفش ها می افتیم که : آنها که ۳۷ سال است اعدام می کنند بیایند و جواب بدهند!
چون بارها جنگیدیم تا مردم هوشیار باشند و نوکران دو زانوی غرب جای شهید و جلاد را عوض نکنند.
چون دیدیم به تحصیل کرده ترین و با سواد ترین کاندیدای ریاست جمهوری در جمهوری اسلامی، اتهام شش کلاسه را زدند.
این داغ سرد نمی شود.
چون دیدیم وزیر شهید مان را از وزارت خارجه اخراج کردند تا در اتاقک پژوهش ها محبوس باشد.
چون دیدیم زنان کم سوادشان، قابلیت ها و علم همسر دانشمند او را انکار کردند.
چون با چشمان خودمان تفرعن ها و تکبرها را دیدیم و چرخ زندگی ها که متلاشی شده بود و برادران مفسد اقتصادی شان و ریزش معدن را و کشته شدن کارگران را و دختر وزیر قاچاقچی لباس شان و ژن های ناخوب و کارخانههای متروک و خزانه خالی ...
و صبر و حلم این بزرگمرد را...
این داغ تازه تر از هر روز قلب یک ملت را می سوزاند...
#از_مردم_عذرخواهی_کنید
✍#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
🏴 آه از #رفح
#مرگ_بر_اسرائیل
به جز دریغ، چه از دست من برآمده است؟!
مرا به غزه ببر، طاقتم سرآمده است
هنوز داغِ خبرهای پیش از این، تازهست
خبر رسیده، خبرهای دیگر آمده است
خبر رسیده... خبر، کودکیست در آوار
که زارِ زار پی نعش مادر آمده است
خبر رسیده... خبر، بیقراری پدریست
که لرزه بر تنش از سوگ دختر آمده است
خبر رسیده، خبر، ضجهی پرستاریست
که از تنفس گلهای پرپر آمده است
خبر رسیده... ولی خواب بُرده دنیا را
خبر رسیده: کجایید؟! محشر آمده است
مرا به غزه ببر تا نماز بگذارم
که صبح صادقِ الله اکبر آمده است
بیا به غزه ببر، شعر خونچکانِ مرا
که آفتاب زده...، تیغها برآمده است
بگو به حرمله، در چله تیر مگذارد
بگو که دورهی کودککشی سرآمده است
از این نبرد مبادا که جا بمانم من
که حیدر است پی فتح خیبر آمده است
::
نه! کارساز نشد شعر...، کارزار کجاست؟
مرا به غزه ببر طاقتم سرآمده است
✍ #میلاد_عرفان_پور
https://eitaa.com/khane_8
شما در طرف درست تاریخ ایستاده اید.
نامه امام خامنه ای
#ولی_امر_آزادی_خواهان_جهان
به جوانان و دانشجویان آمریکایی
https://eitaa.com/khane_8
Amir Abdollahian is another Qassem Suleimani in the field of diplomacy.
اوایل دهه ۷۰ که این جوان وارد وزارت خارجه شد حوزه عربی و خلیج فارس را انتخاب کرد.
اولین پست خارجه اش هم معاونت سفارت ایران در عراق بود. یعنی جایی که اولین تلاش ها برای تشکیل جبهه گسترده ی مقاومت پایه ریزی می شد.
شناخت دقیق اش از عراق آغاز همکاری هایش با سردار سلیمانی بود برای پایه ریزی مقاومت عراق در ۲۰۰۱.
بعد از آن ۳ سال سفیر ایران در بحرین بود و ۵ سال بعد معاونت عربی آفریقایی وزارت خارجه را به دست گرفت.
آن جوان اکنون فردی کارکشته و تجربه دیده شده است . یک متخصص حرفه ای منطقه غرب آسیا.
دبیر کل دائمی کنفرانس بینالمللی حمایت از انتفاضه هم بود.
وقتی به عنوان وزیر پیشنهادی رئیس جمهور رئیسی پشت تریبون مجلس قرار گرفت این جمله طلایی را ایراد کرد: نهادینه سازی دستاوردهای مقاومت.
او عامل همبستگی های منطقه ای و فرا منطقهای ایران بود. عرب های قهر کرده را با هم آشتی داد و جنگ های چندین ساله را به صلح رساند.
با مستکبران در خیابان نیویورک قد نزد اما پشت و پناه یک جبهه وسیع از آن سوی افغانستان تا آن سوی شامات شد.
غرب آسیا در سیطره تلاش های دیپلماسی او وارد دوران عزت و اتحاد شد و فصل جدیدی را در گستره جغرافیایی رقم زد.
آرن پالیسی وقتی امیر عبداللیان سکان وزارت خارجه را به دست گرفت در صفحه اش نوشت:
امیر عبداللهیان یک قاسم سلیمانی دیگر است در عرصه سیاست.
روحت شاد.
خدا به ما صبر بدهد در فقدان شما.
✍#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
💠 حماسهٔ زیبا؛ فرماندهی یک خانه-پایگاه
🔸 درآمدی بر ادبیات مادرانهٔ دفاع مقدس با نگاهی به کتاب تنها گریه کن
✍ امیر سعادتی
📝 توقف در «خاصگرایی» یکی از آسیبهای روایت تاریخ و ادبیات انقلاب اسلامی بوده است، بهخصوص در حوزهٔ روایت بانوان و زنان قهرمان. تو حتماً باید زنی تحصیلکرده، زبانبلد و از دانشجویان تسخیرکنندهٔ سفارت آمریکا باشی تا ماجرای زندگیات روایت شود یا مثلاً زنی چریک، زندانرفته و فرماندهٔ سپاه یک استان. پس آن میلیونها زن معمولی را که به فرمان امام(ره) به خیابانها آمدند، چه کسی روایت میکند؟ تنها گریه کن از این جنبه اثری است که کلیشهٔ ادبیات ساختاری و سازمانی را در حوزهٔ انقلاب اسلامی میشکند.
📎 در صفحات ۷۶ تا ۸۷ شماره ۳و۴ سوره سیمرغ بخوانید.
▫️https://eitaa.com/joinchat/2280391413C16a2e5c3ee
هرگزم یاد تو از لوح دل و جان نرود...
خوان هشتم را من روایت میکنم
حال امام مساعد نبود.این غصه بزرگمان بود.به علی اصغر می گفتم:« آدم نباید نفوس بزند ،نباید ناامید باشد اما هیچ کس عمر جاودانه ندارد.زبونم لال ،زبونم لال ،زبونم لال اگر آقا طوری شان بشود ایران چه می شود؟ تکلیف انقلاب چه می شود؟ این همه خون و جوانی که دادیم چه می شود؟ » می گفت :« مادر! خدا که هست.خودش مواظب اسلام و ایران هست.»
تلویزیون خبر می داد که آقا در بیمارستان قلب تهران بستری است. دکترشان مصاحبه می کرد.آخرش هم می گفت:« مردم دعا کنند.»
مگر از مردم کاری غیر از دعا هم برمی آمد؟!
در مسجدها مراسم دعا گرفتیم. ما هم در مسجد شهرک بهشتی ختم امن یجیب گرفتیم.
صبح قبل از هر کاری تلویزیون و رادیو را روشن می کردیم که ببینیم حال امام بهتر شده؟
فصل امتحانات ثلث سوم بود.هنور بچه ها خواب بودند.رادیو را روشن کردم.داشت قرآن می خواند.چای دم کردم. پتوها را جمع کردم.همچنان قرآن می خواند.سابقه نداشت.
علی اصغر و جعفر را بیدار کردم. یکی امتحان داشت یکی هم باید می رفت سر کار.اخبار ساعت ۷ شروع شد.مجری با صدایی لرزان گفت:« روح بلند و ملکوتی...»
دو دستی زدم به سرم. نشستم روی زمین.فریاد و واویلامان بلند شد.باورمان نمی شد.بی پدر شده بودیم.
گفتم:« حالا بی پدر شدیم حالا باید زار بزنیم برای یتیمی مان. داد از بی کسی،بی داد از بی کسی. این دنیا چی از جان ما میخواد؟همه دلخوشی ما امام بود. سایه سر مان بود.پدر این همه بچه شهید بود. حالا چه خاکی به سرمان کنیم..»
بدون اینکه یک پیاله چای بخوریم مثل یتیم ها راه افتادیم سمت دریادل...
#دریادل
#مریم_قربانزاده
خوان هشتم را من روایت میکنم
از کتاب های درسی آن سالها
عکس صفحه اولش یادم هست
که امیدش
به ما دبستانی ها بود.
حالا بزرگ شده این آقا
حال امیدتان چطور است.
✍محمد مهدی سیار
خوان هشتم را من روایت می کنم
صبح بوی قالی نم خورده می دهد. جارو را در سکوت صبحگاهی از شیر گوشه حیاط خیس می کند،آب جارو را روی قالی می پاشد تا غبار بلند نشود و خمیده و نشسته جارو میزند.
نه از صدای جارو برقی خوشش می آید نه کارش را قبول دارد. جارو مشهدی را جوراب پیچ می کند و بی صدا به فرش می کشد و خاکروبه را نشان من می دهد که ببین .چه جوری اشغال ها را جمع می کند؟
اشغالی نیست.کمی پرز فرش و ریزه نان و بذرهای ریخته جارو خود جارو.
غبارها زیر نور آفتاب به بالا می روند و هوای خنک صبح، با بوی قالی نم خورده می آمیزد. آنچه دیگر نیست صدای بچه هاست که یکی یکی بیدار شوند و صبح بخیر بگویند.
برای او خوشحالم که هنوز می تواند در خانه خودش باشد .جارو بزند. خاکروبه جمع کند. سه فنجان کوچک چای را با یک قند در گوشه لپش بنوشد .
برای همه پدر و مادرهایی که خانه سالمندان را هیچ وقت نمی بینند و بچه هایشان نوبتی بهشان سر می زنند خوشحالم .
✍ #مریم_قربانزاده
خوان هشتم را من روایت میکنم
بعد از ۹ماه به وطن آمدند. دو سال است به خاطر مأموریت همسرش در پاکستان زندگی می کنند.
نظریه شاعرانه دکتر احمد میرزاده را ناخودآگاه برای آدم ها مرور می کنم:« بین اسم و فامیل آدم ها با سرنوشت شان ارتباطی هست.»
این نظریه ، درباره هاجر حبیبی مصداق پیدا می کند.
مهاجرت...که نمی شود گفت . مهاجرت برای مبدأ ، بار منفی دارد. یعنی از مبدأیی با شرایط بد و ناخوشایند به مقصدی با شرایط بهتر و ایده آل رفتن.
هاجر از ایران مهاجرت نکرده اما سفرش را بی ربط به اسمش نمی دانم.
او سالیانی در ایام تحصیل همسرش زندگی سخت در تهران را پشت سر گذاشت.
چند سالی زندگی و آرامش در مشهد و اینک پاکستان.
کاری ندارم که همسرش تک پسر یک شهید است و دو عموی دیگر این تک پسر هم شهید شده اند و تنها خانواده ی سه شهیده خراسان جنوبی اند و این پسر شهید برای مأموریتش باید گزینه های خوش آب و هوا تر از پاکستان را تجربه می کرد و چون پررو نیست و ادعا ندارد و به جایی وصل نیست پاکستان نصیبش شده و آن عزیز کرده ها راهی مناطق امن و خنک و چشمنواز شده اند و چه اهمیتی دارد خانواده سه شهیده بودن.
او بارها به بهانه های مختلف یادآور شده که «عروس شهید» است و الحق که خوب عروسی است.
یادداشت های روزانه اش از زیبایی های مردمی پاکستان است و نگاه حبیب انگارانه او به این ملت.
هاجر چراغ «حوض شربت»را روشن کرد.از اول تا پایان برای این کتاب عمر گذاشت و کنارم بود و بانی این خیر بزرگ شد.
دو فرزندش در پاکستان روزهای سخت غربت را فقط با مهر و شکیبایی و برنامه ریزی های مادر به سر بردند.
به وطن خوش آمدی هاجر.❤️
✍#مریم_قربانزاده
خوان هشتم را من روایت میکنم