کل یک بلای طبیعی رو نمیشه نسبت به کل افراد یک جامعه عذاب دانست👇
جامع الأحادیث
https://hadith.inoor.ir/hadith/223945
شناسه حدیث : ۲۲۳۹۴۵
نشانی : بحار الأنوار، ج ۶، ص ۱۲۴
معصوم : امام سجاد (علیه السلام)
دَعَوَاتُ اَلرَّاوَنْدِيِّ : سُئِلَ زَيْنُ اَلْعَابِدِينَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) عَنِ اَلطَّاعُونِ أَ نَبْرَأُ مِمَّنْ يَلْحَقُهُ فَإِنَّهُ مُعَذَّبٌ؟
.
قَالَ ع:
إِنْ كَانَ عَاصِياً فَابْرَأْ مِنْهُ طُعِنَ أَوْ لَمْ يُطْعَنْ،
وَ إِنْ كَانَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مُطِيعاً فَإِنَّ اَلطَّاعُونَ مِمَّا تُمَحَّصُ بِهِ ذُنُوبُهُ،
.
إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَذَّبَ بِهِ قَوْماً وَ يَرْحَمُ بِهِ آخَرِينَ،
وَاسِعَةٌ قُدْرَتُهُ لِمَا يَشَاءُ أَ لاَ تَرَوْنَ أَنَّهُ جَعَلَ اَلشَّمْسَ ضِيَاءً لِعِبَادِهِ وَ مُنْضِجاً لِثِمَارِهِمْ وَ مُبْلِغاً لِأَقْوَاتِهِمْ وَ قَدْ يُعَذِّبُ بِهَا قَوْماً يَبْتَلِيهِمْ بِحَرِّهَا يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ بِذُنُوبِهِمْ وَ فِي اَلدُّنْيَا بِسُوءِ أَعْمَالِهِمْ .
🔸
جامع الأحادیث
https://hadith.inoor.ir/hadith/223935
شناسه حدیث : ۲۲۳۹۳۵
نشانی : بحار الأنوار، ج ۶، ص ۱۲۱
معصوم : امام حسن عسکری (علیه السلام) ، امام صادق (علیه السلام)
ن، [عيون أخبار الرضا عليه السلام] ، اَلْمُفَسِّرُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ اَلْحَسَنِ اَلْحُسَيْنِيِّ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ اَلْعَسْكَرِيِّ عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
.
قِيلَ لِلصَّادِقِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) : أَخْبِرْنَا عَنِ اَلطَّاعُونِ؟
.
فَقَالَ ع:
عَذَابُ اَللَّهِ لِقَوْمٍ وَ رَحْمَةٌ لِآخَرِينَ.
.
قَالُوا : وَ كَيْفَ تَكُونُ اَلرَّحْمَةُ عَذَاباً
.
قَالَ ع:
أَ مَا تَعْرِفُونَ أَنَّ نِيرَانَ جَهَنَّمَ عَذَابٌ عَلَى اَلْكُفَّارِ وَ خَزَنَةُ جَهَنَّمَ مَعَهُمْ فِيهَا فَهِيَ رَحْمَةٌ عَلَيْهِمْ .
.
ع، [علل الشرائع] ، اَلْمُفَسِّرُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ اَلْحَسَنِ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ اَلنَّاصِرِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلْجَوَادِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ : مثله.
🔸
💥 تقریری از جلسه امروز تلاوت نور
🌴 آقا بهزادی : در آیه ١٠٥ مرجع ضمیر انزلناه، تورات است نه قرآن؛ البته نظر دوستان بر این بود که به قرآن برمی گردد.
🌿 آقا عصاره : اوتو العلم : علم به چه چیزی؟
حضرت حق، علم را مقدمه برای برخوردار شدن از هدایت قرآن می داند.
☘ آقا کاظم زاده : در آیه ١١٠ تناسب بین جملات کمی سخت به نظر می رسد.
آیا هر سوره قرآن یک منبر است یا ...؟
☘☘ نظر دوستان : در این آیات، دستور العمل هایی برای تعظیم در برابر رب آمده است.
🍃 آقا قدس : منظور از اوتو العلم ( آیه ١٠٧) ، فطرت هایی است که خاک نخورده است. و با دیدن نشانه های الهی به سجده می افتند.
🌾 آقا شبان : سجده خضوع تمام و نشئت گرفته از علم به حقیقت خود و فقر ذاتی است.
🌻 آقا سید میر صادقی : خلیفه اول با دیدن جوانی که با قرائت آیات قرآن اشک می ریخته چنان می گوید که ما هم ابتدا این گونه بودیم اما الان دل هایمان سخت شده است.
☀️ ص ٢٩٣
آیات ١٠٥ تا ١١١ اسراء
و ١ تا ٤ کهف ☀️
کاظمزاد:
خلاصه اينكه حضرت زكريا مىترسيده از اينكه از دنيا برود و نسلى كه وارث او باشند، نداشته باشد، و اين كنايه از همان بىاولاد مردن است.
موهبت الهيى را كه درخواست كرد مقيد به قيد{" مِنْ لَدُنْكَ"} نمود، چون از اسباب عادى مايوس شده بود. يكى از اسباب عادى كه در اختيار او و هر فرد ديگرى است استعداد شوهر است كه آن جناب اين استعداد را به خاطر پيرى از دست داده بود. يكى ديگر استعداد همسر است براى باردار شدن كه وى اين را هم نداشت، زيرا همسرش در جوانى عاقر بود تا چه رسد به امروز كه پيرى سالخورده شده.
نها چيزى كه زكريا را به دعاء وادار كرد و آن دعاى مذكور را نمود همان كرامتى بود كه از خدا نسبت به مريم مشاهده كرد، و عبوديت و خلوصى بود كه مريم نسبت به خدايش داشت
اين را بدين جهت گفتيم تا فساد گفتار بعضى «1» روشن گردد كه گفتهاند:" زكريا در جمله{" فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي ..."} از خدا كسى را خواسته كه قائم مقام و وارث او باشد چه فرزند و چه غير فرزند". و همچنين گفتار بعضى «2» ديگر كه گفتهاند:" او از فرزنددار شدن از همسرش مايوس بود، و لذا از خدا كسى را خواست كه از او ارث ببرد و قائم مقام او شود هر چند از ساير مردم باشد".
و وجه فساد آنها اين است كه آيه سوره آل عمران صريح در اين است كه فرزند خواسته، چون گفته است:{رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً" «3»- علاوه بر اينكه تعبير به عبارتى مانند:" هب لى" خود مشعر به نوعى ملكيت است كه زكريا مالك آن شود و با ساير مردم سازگارى ندارد، چون معنا ندارد زكريا مالك مردم بيگانه شود، و اگر منظور آن بود كه اين مفسرين پنداشتهاند جا داشت بگويد:" اجعل لى وليا- وليى برايم قرار ده" هم چنان كه در آيه 75 سوره نساء فرموده:{" وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً" «4».
اوصافى كه خداى تعالى در كلامش براى يحيى شمرده اوصافى است كه در هيچ پيغمبرى قبل از او نظيرش نيست، مثل دارا شدن حكم را در كودكى{" وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا"} (در سوره مورد بحث) و سيادت و ترك ازدواج و{" سَيِّداً وَ حَصُوراً" «
و سلام کردن خدا بر او در روز ولادت و روز مرگ و روز قيامتش{" وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا" «1».
حضرت مسيح (ع) پسر خاله آن جناب هر چند در اين اوصاف با او شريك است، ليكن او بعد از يحيى متولد شده، پس تا روز بشارت به ولادت يحيى هيچ پيغمبرى در اين صفات نظير او نبوده.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه زكريا (ع) با اينكه خودش در دعايش اعتراف به پيرى خود و نازايى همسرش كرد، و با اين حال خدا را تواناى بر استجابت دعايش ديده و دعا كرد، چرا در آيه مورد بحث وقتى اين بشارت را مىشنود كه خدا دعايش را مستجاب نموده و فرزندى به نام يحيى به او مىدهد، از روى تعجب مىپرسد: مگر ممكن است سر پيرى آنهم از زنى نازا فرزنددار شوم؟.
جواب اين سؤال اين است كه اين تعجب خاصيت بشريت است، و با ايمان به قدرت خدا منافات ندارد، و در حقيقت استفسار از خصوصيات آن است، كه چطور صورت مىگيرد، نه انكار. به هر بشرى بشارتى بدهند كه به خاطر وجود موانع و نبود وسائل و اسباب، انتظار و توقعش را ندارد آنا دلش مضطرب گشته و به محض شنيدن شروع مىكند به پرسش از خصوصيات آن بشارت، تا به اين وسيله آن اضطراب درونى را ساكن و آرام كند، با اينكه از همان اول يقين دارد كه بشارت راست است. آرى، علم و ايمان جلو خطورهاى قلبى را.
++++++++++
***{ترجمه تفسير الميزان، ج14، ص: 20}
نمىگيرد، هم چنان كه نظيرش در تفسير آيه شريفه{" إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي" «1» گذشت.
در سوره آل عمران در ذيل همين داستان گذشت كه بشارت فرزنددار شدن را ملائكه به زكريا القاء نمودند، چون در آنجا داشت:{" فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى" «2» و زكريا درخواست آيت و نشانهاى كرد تا حق را از باطل تميز دهد، و بفهمد ندايى كه شنيده وحى ملائكه بوده نه القاء شيطانى، و لذا در جواب به او گفته شد:
نشانه الهى بودن آنكه شيطان در آن راهى ندارد اين است كه سه روز زبانت جز به ذكر خدا به چيز ديگر باز نشود، چون انبياء معصوم به عصمت الهى هستند و ديگر شيطان نمىتواند در نفوس ايشان تصرفى كند.
پس اينكه گفت:" خدايا برايم نشانهاى قرار بده"
کاظمزاد:
فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلَّا تَحْزَنِي
... تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا".
ظاهر سياق مىرساند كه ضمير فاعل در جمله" ناداها" به عيسى (ع) برگردد، نه به روح كه در سابق نامش به ميان آمده بود، و اين ظهور، قيد" مِنْ تَحْتِها" را تاييد مىكند، چون با حال مولود نسبت به مادرش در حين وضع حمل مناسبتر است، تا حال روح و مريم، و نيز برگشتن ضمير در جمله قبل و بعد به عيسى، مؤيد ديگرى است براى اينكه ضمير مورد بحث هم به آن جناب برگردد.
المیزان
کاظمزاد:
من تصورم این بو که فاعل خداوند است و ها به حضرت مریم می خورد.
کاظمزاد:
و جمله" أَلَّا تَحْزَنِي" تسليت و دلدارى است به مادرش از آن اندوه و غم شديدى كه به وى دست داده بود، آرى براى زنى عابد و زاهد هيچ مصيبتى تلختر و سختتر از اين نيست كه او را در عرض و ناموسش متهم كنند، آن هم زنى باكره، آنهم از خاندانى كه در گذشته و حال معروف به عفت و پاكى بودهاند، و مخصوصا تهمتى كه بچسبد و هيچ راهى هم براى انكار آن نباشد، و همه حجت و دليل هم در دست خصم باشد، لذا عيسى (ع) به اشاره سفارش كرد كه با احدى حرف نزن و در مقام دفاع برميا، بلكه خود حضرت عيسى (ع) در مقام دفاع از مادرش بر آمد و اين حجتى بود كه هيچ دفع كنندهاى نمىتوانست آن را دفع كند.
و اينكه گفت:" قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا" مقصود از" سرى" جوى آب است، هر چند كه به معناى شريف و رفيع هم آمده، ولى معناى اول با سياق مناسبتر است، و جمله" فَكُلِي وَ اشْرَبِي" هم قرينه بر همان معنا است.
علامه، هم بحث بی آبرو شدن را مطرح کرده
ولی این سوال همچنان باقی است که در مقام تسلی چرا می فرماید جوی آب زیر پایت است و خرما بخور و ... ؟
📗حديث ابتدای درس خارج مقام معظم رهبری مدظله:
عن معاویةِ بنِ ثعلَبة لَمَّا استَوسَقَ الامرُ لِمعاویةِ بنِ ابی سفیان أنفَذَ بُسرَ بنَ أرطاة الی الحِجاز. این ، روایت از امام نیست، یک نکتۀ تاریخیِ عبرتآموز است که کسی مثل شیخ طوسی آنرا نقل میکند، باید از اینها عبرت گرفت. تا وقتی خلافت برای معاویه ثابت و پابرجا نشده بود، یک طور عمل میکرد، وقتی جاپایش محکم شد، طور دیگری عمل میکرد! قبل از آن که کارِ او استحکام پیدا کند، بعضی از بنی هاشم را احترام میکرد، عُبید الله بن عباس را در مکّه بعنوان حاکم منصوب کرده بود- این عبید الله همان کسی است که امام حسن«علیهالسلام» را تنها گذاشت و به مکّه فرار کرد!- معاویة بن ثعلبه میگوید: وقتی پایههای حکومت معاویه استحکام و ثبات پیدا کرد، بُسر بن ارطاة را که آدم خبیث و وحشیای بود، به سوی حجاز فرستاد فی طلبِ شیعةِ امیرِ المؤمنین«علیهالسلام». و کان عَلی مَکّة عُبیدالله بنِ عباس ابنِ عبدِالمطلب، کان علی مکّة یعنی: فرماندار مکه بود. فطَلَبه، بُسر بن اَرطاة، دنبال عبید الله بن عباس گشت، میخواست او را بگیرد و نابودش کند. فلمیَقدِر علیه، او را نیافت! معلوم میشود عبیدالله فهمیده بود، از مکه فرار کرده، یا مخفی شده بود. فاُخبِر أنَّ له ولَدَین صَبیَّین، به بُسر اطلاع دادند: عبید الله دو پسر نابالغ در خانه دارد. فَبَحث عنهما، دنبالشان گشت، فَوجَدَهما فأخَذَهما و أخرَجَهما مِن الموضعِ الذی کانا فیه و لهما ذؤابَتان فأمَر بِذِبحِهِما فَذُبِحا! دستور داد این دو طفل بیگناه را کشتند. غرض، این همان عبید الله بن عباسی است که امام حسن«علیهالسلام» را تنها گذاشت و دشمنان آن حضرت را خوشحال کرد، کارش به اینجا رسید. مَن أعانَ ظالِماً سَلَّطَهُ اللهُ علیه. قال: راوی میگوید: از این قضیه سالها گذشت، وقتی معاویه به طورکامل بر امور مسلّط شد، اجازه میداد که بنی هاشم و دیگران به ملاقات او بروند. ثمّ اجتَمَع عُبیدُ الله بنِ عباس مِن بعدِ بِبُسر بن اَرطاة عند معاویة، فقال معاویة لعبیدالله: أ تَعرِفُ هذا الشیخ قاتِلَ الصَّبِیَین، معاویه با نیّت شماتت کردن و اظهار خوشحالی کردن و یک خباثتی دیگر به عبیدالله رو کرد و گفت: این پیرمرد را میشناسی؟ یعنی همان بُسر بن أرطاة را که در جلسه حاضر بود، قاتلُ الصَّبییَین، این فرد، قاتلِ دو بچۀ توست. قال بُسر: نعم، أنا قاتِلُهما فَمَه؟ بُسر اینجا گستاخی کرد و گفت: بله، بچههای او را من کشتم، چه میخواهی بکنی؟ فقال عبیدُ الله: لو أنَّ لی سیفاً، عبیدالله گفت: اگر یک شمشیری اینجا داشتم، به تو میگفتم که چه خواهم کرد. معلوم میشود وقت ورود، خلع سلاحشان میکردند. قال بُسر: فَهاکَ سیفی و اُومَأ الی سیفِه، بسر گفت: این شمشیر من! به شمشیری که به کمرش بسته بود، اشاره کرد و گفت: بیا! این شمشیر! بگیر ببینم چه کار میکنی. فَزَبَرَه معاویة و انتَهَره، معاویه رو به بسر کرد و به او اخم کرد، و قال: أنَّی لک مِن شیخ ما أحمَقَک! گفت: چکار داری میکنی پیرمرد؟! شمشیرت را میخواهی به او بدهی؟! چقدر تو احمق هستی! تَعمِدُ الی رجلٍ قد قتَلتَ اِبنَیه فَتُعطیهِ سیفَک؟ کسی که فرزندانش را کشتی، حال میخواهی شمشیرت را به دستش بدهی؟! این چه کاری است؟ کأنَّک لاتَعرف أکبادَ بنی هاشم، مثل اینکه نمیدانی جگرِ بنیهاشم را، یعنی بنی هاشم شجاعند. و الله لو دَفعتَه الیه لَبَدَأ بِک و ثَنَّی بی، اگر شمشیرت را به این عبید الله بن عباس بدهی، اول تو را میکشد بعد هم من را. فقال عبید الله، اینجا عبید الله سر بلند کرد، گفت: بل و اللهِ لَبَدأتُ بک ثمّ اُثَنِّی به، به معاویه گفت: اشتباه نکن! اگر شمشیرش را میداد، اول تو را میکشتم، بعد او را میکشتم. امّا چه فایده؟ نتوانست بکشد، این کسانی که اجازه میدهند دشمن بر آنها مسلّط بشود، این دولتهای اسلامی که اجازه میدهند آمریکا و امثال آمریکا بر آنها مسلّط بشوند؛ اینها هم عاقبتشان همین است. دشمن از ابتدا که نمیگوید ما دشمنِ شما هستیم، اول روی خوش نشان میدهند، بعد که میخشان را کوبیدند، پایشان محکم شد، آنوقت اینطور رفتار میکنند که دیگر نمیشود کاری کرد! لَتَأمُرُنَّ بالمعروف و لَتَنهُنَّ عن المُنکَر أو لَیُسَلَّطُنَّ الله علیکم شرارَکم فیَدعو خیارَکم فلایُستجابُ لهم! اگر امر به معروف و نهی از منکر نکردید، خدای متعال اشرار را بر شما مسلّط میکند؛ بعد که ناراحتیهایش را احساس کردید، هر چه خوبان شما دعا میکنند که: پروردگارا! ما را نجات بده! خدا دعایشان را مستجاب نمیکند. این، تکلیف ماها را این روزها مشخص میکند، اینها عبرتهای تاریخ است.
امالی شیخ طوسی ص ۷۷
هدایت شده از عبدالله عصاره
عن ابی عبدالله الصادق جعفرِ بن محمدٍ«علیهماالسلام» قال: إذا کان یومَ القیامة جَمع اللهُ«عزّوجلّ» الناسَ فی صعیدٍ واحد و وُضِعَت الموازین. در روز قیامت همۀ انسانها در روی یک زمین جمع میشوند، میزانها قرارداده میشوند. اینجا موازین، جمعِ میزان است، وسائل اندازهگیری. که البته آنچه در قیامت و در آن نشئه وجود دارد، شبیه اشیاء این نشئه نیست، یک عالَم دیگر و وضعیتِ دیگری است. میزانِ آن نشئه هم متناسب با حقایقِ آن نشئه است. خدای متعال این موازین را نصب میکند، برای سنجشِ اعمال من و شما. اینجا حضرت میفرمایند: فتوزَنُ دِماءُ الشهداءِ مع مِدادِ العلماء ، خونِ شهیدان را با مرکبِ عالمان، با همدیگر مقایسه میکنند. فَیُرَجَّح مدادُ العلماءِ علی دِماءِ الشهداء، مرکب عالمان رجحان پیدا میکند، سنگینتر میشود از خون شهیدان. مطلبِ مهمی است! شهید یعنی کسی که از وجود خود گذشته است، از خیرات مادّیِ دنیا گذشته است؛ از پدر، مادر، زن، فرزند، مرگی را که همۀ ما و همۀ بشر از آن میگریزند، او با طوع و رغبت به استقبال مرگ رفته است. اصلاً تصورش برای ماها خیلی آسان نیست، با این گرفتاریهایی که ما در دنیا داریم، دلبستگیهایی که ما داریم، چطور انسان از اینهمه دلبستگی صرفنظر میکند، در راه خدا جانِ خودش را میدهد. در مقایسه با شهید با این عظمت، فرمود: مداد علماء، یعنی مرکب عالمان بر این خونها ترجیح دارد. این واقعاً جای تأمّل و فکر کردن دارد. عالِم همه نوع قلمی ممکن است بزند؛ فرض کنید دربارۀ تحقیقاتِ اصولی یا دقتهای فقهی یا امثال اینها ممکن است صدها صفحه بنویسد، آیا این است آنچه ترجیح دارد بر دِماء شهدا؟ نه، این نیست. مداد علماء آن چیزی است که انسانها را آماده میکند برای حضور در آن میدانهای دشوارِ جهاد، مداد علماء یعنی آن بیان و آن ایجاد بصیرتی که موجب میشود انسانها از مادیات صرفنظر کنند، در میدان جهاد فی سبیل الله برای خاطر خدا خودشان را فدا کنند، از همۀ این لذائذ زندگی و مادیات بگذرند، مداد علماء این است. اگر من و شما توانستیم طوری ایمانها را پرورش بدهیم، طوری شوق ایمانی را در دلها زنده کنیم که انسانها وظیفۀ خودشان را بفهمند آنجایی که وظیفۀ مجاهدت است، دلبستگیشان را به دنیا کم کنند. این، مداد العلماء است، که یُرَجَّح علی دماء الشهداء. مدادِ علمائی که انسانها را تربیت میکند، ایمان را در دل آنها زینت میدهد: «وَ لٰكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ» ، آنچنان ایمان و روحیات قرآنی را در انسانها رشد میدهد، پرورش میدهد، و پویا میکند که انسانها آماده میشوند بروند جانشان را با طوع و رغبت در راه خدا بدهند. این، آن مدادُ العلماء است.
صلاه مسافر. درس 39.
هدایت شده از عبدالله عصاره
قال مالکُ بنُ اَنَس، مالک جزو اصحاب امام صادق«علیهالسلام» محسوب میشده، زمان بنی امیه جزو مجموعۀ علاقهمندان و طرفداران حضرت صادق بود، بعد که بنی عباس روی کار آمدند، منصور عباسی ایشان را به خودش جذب کرد. کتاب «مُوَطَّأ» را که فقه مالک است، پخش و ترویج کردند، بعضی ابتدا در صراط مستقیم حرکت میکنند، بعد یک عاملی از بیرون پیدا میشود و روی آنها تمرکز پیدا میکند، با زبان و غیر زبان، او را جذب میکند! به هر حال، اوائل لااقل، در دوران بنی امیه که قریب ده سال از امامت امام صادق«علیهالسلام» زمان بنی امیه بود، این شخص دُور و برِ حضرت بود. او میگوید، و سمعتُ الصادق«علیهالسلام» یقول: قیل لامیرِالمؤمنین«علیهالسلام»: لِمَ لاتَشتَری فرساً عتیقاً؟ فرس عتیق یعنی اسب نجیبی که تندرو و کارآمد است. عتیق یعنی اصیل، چون اسبها را در آنوقت غالباً برای جنگ بکار میبردند، رفت و آمدِ معمولی افراد یا پیاده بود یا با الاغ بود یا در مسافرت با شتر بود، در واقع اسب یک وسیلۀ زینت بود، مگر برای جنگ که طبعاً در جنگ، الاغ و شتر بکار نمیآمد، نیاز به آن بود. فردی به حضرت گفت شما چرا از این اسبهای معمولی استفاده میکنید؟ یک اسبِ اصیلِ حسابی چرا نمیخرید؟ لِمَ لاتَشتَری فرساً عتیقاً؟ حضرت فرمود: لاحاجةَ لی فیه، احتیاجی به آن ندارم، فأنا لاأفِرُّ مِمَّن کَرَّ علیّ، این اسبِ اصیل برای این است که تندرو باشد یعنی آن جاهایی که انسان احتیاج دارد، سرعتِ دویدنِ داشته باشد. میفرماید: اگر کسی به من حمله میکند، که من اهل فرار نیستم که یک اسبِ تندروئی بگیرم تا زودتر از دستِ دشمن فرار کنم. کَرَّ علیّ یعنی حَملَ علیّ، من که از دستِ او نمیخواهم فرار بکنم که احتیاج به اسب تندرو داشته باشم. و لا أکِرُّ یا أکُرُّ علی مَن فَرَّ مِنّی، آن کسی هم که از پیش من فرار میکند، من او را تعقیب نمیکنم. اگر کسی یا کسانی در جنگ به حضرت حمله میکردند، حضرت اهل فرار نبود، با اینها مواجه میشد، روبرو میشد. اگر کسی از ضربۀ حضرت میگریخت و فرار میکرد، حضرت رهایش میکردند، تعقیب نمیکردند، این، شخصیتِ این بزرگوار در میدان مبارزه را نشان میدهد که چگونه در اوج شجاعت و جوانمردی بودند. این، مقاومتِ اوست، آنهم گذشتِ اوست
صلاه مسافر درس 41.
بحث بسیار عالی علامه ذیل آیه ۳۲ فرقان
قرآن امروز
لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً"}- در سابق گذشت كه فرق ميان" انزال" و" تنزيل" اين است كه انزال، نازل شدن به يك دفعه و يكباره هر چيز است، به خلاف تنزيل كه به معناى نازل شدن آن به تدريج است. ليكن بعضى «1» از مفسرين گفتهاند: در خصوص اين آيه معناى تدريج از آن گرفته شده، چون اگر معناى اصلى آن محفوظ باشد، صدر و ذيل جمله با هم تناقض پيدا مىكند، زيرا در ذيل جمله فرموده" چرا جملة واحده و يكباره نازل نشده".
پس كلمه" تنزيل" در اينجا همان معناى انزال را مىدهد، و گرنه معنايش اين مىشود كه چرا قرآن يكباره تدريجا نازل نشد، و معلوم است كه تدريج با يكبارگى نمىسازد.
بنا بر اين معنايش اين است كه: چرا قرآن يكباره و غير متفرق نازل نشد؟ همانطور كه تورات و انجيل و زبور يكباره نازل شدند.
ليكن نكتهاى در اينجا هست كه تعبير به تنزيل را توجيه مىكند و منافاتى در صدر و
===========
(1) روح المعانى، ج 19، ص 14.
++++++++++
***{ترجمه تفسير الميزان، ج15، ص: 289}
ذيل آيه هم پديد نمىآيد، و آن اين است كه ميان تورات و انجيل و قرآن غير از مساله دفعى و تدريجى بودن، فرق ديگرى نيز هست و آن اين است كه آن دو كتاب به صورت لوحى نوشته شده نازل شدند به خلاف قرآن كه اصلا از مقوله كاغذ و خط نبوده، بلكه از مقوله صدا و مسموعات بوده است. و معلوم است كه كتابى كه به اين طريق وحى مىشود تدريجى بودن را لازم دارد، چون بايد كلمه كلمه خوانده و شنيده شود.
و طعنه كفار هم اين نبود كه چرا يكباره به صورت كتابى در بين دو جلد نازل نشده،- البته نحوه نزول قرآن به رسول خدا (ص) را يا ديده بودند و يا از ديگران شنيده بودند- بلكه پيشنهادشان اين بود كه چرا آن فرشتهاى كه وحى را مىآورد و براى او مىخواند همه را تا به آخر و يكباره نمىخواند؟ خلاصه، چرا آيه به آيه، و سوره به سوره، هم چنان نمىخواند تا بعد از مدتى همهاش تمام شود؟ و اين معنا با كلمه تنزيل كه تدريج را مىرساند موافقتر است.
و اما اينكه مرادشان از اين پيشنهاد اين باشد كه به صورت كتابى نوشته شده و همهاش در يك جلد نازل شود، آن چنان كه تورات و انجيل و زبور (به طورى كه يهود و نصارى معتقد بودند) نازل شده، احتمالى است كه كلام قرآن هيچ دلالتى بر آن ندارد، علاوه بر اين مشركين مكه اصلا ايمانى به تورات و انجيل نداشتند تا پيشنهاد كنند كه اين كتاب آسمانى مانند آن دو كتاب نازل شود.
به هر حال اينكه گفتند:{" لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً"} اعتراضى است از ايشان بر قرآن كريم از جهت نزولش، و خواستهاند بگويند: اين كتاب، آسمانى نيست، و از ناحيه خداى سبحان نيامده، چون اگر كتابى آسمانى، و متضمن دين آسمانى مىبود كه خدا آن را از مردم خواسته و رسولى فرستاده تا آن را به بشر ابلاغ كند مىبايست دينى كامل و تام الاجزاء باشد و اصول و فروعش، فرائض و سنتهايش، همه يك جا نازل شده باشد و حال آنكه اين كتاب بدين گونه نيست، يك جا نازل نشده و اجزايش هم منظم و مركب نيست، بلكه سخنانى است پراكنده، كه در هر واقعهاى يك قسمت آن را مىآورد- البته قسمتى را مىآورد كه تا اندازهاى با آن واقعه و حادثه ارتباط دارد- آن وقت جملههاى رديف شده آن را آيات الهى ناميده و به خدا نسبتش مىدهد و ادعاء مىكند قرآنى است كه از جانب خدا بر او نازل شده و حال آنكه اين طور نيست، بلكه خودش در هر واقعهاى مىنشيند و سخنى مناسب با آن را مىسازد و آن گاه به خدا افتراء و دروغ مىبندد. اين مردى خارج از دين و گمراه است.
اين بود تقرير و بيان اعتراض مشركين، آن طور كه از مجموع اعتراض و جواب به دست مىآيد.
امام خمینی (قدس سره الشریف) :
🌀منزل دیگر که بعد از تفکر از برای انسان مجاهد پیش می آید، منزل «عزم» است. بعضی از مشایخ ما، أطال الله عمره، می فرمودند که «عزم» جوهره انسانیت و میزان امتیاز انسان است، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است.
🌀عزمی که مناسب با این مقام است عبارت است از بنا گذاری و تصمیم بر ترک معاصی، و فعل واجبات، و جبران آنچه از او فوت شده در ایام حیات، و بالاخره عزم بر اینکه ظاهر و صورت خود را انسان عقلی و شرعی نماید که شرع و عقل به حسب ظاهر حکم کنند که این شخص. انسان است. و انسان شرعی عبارت از آن است که موافق مطلوبات شرع رفتار کند، و ظاهرش ظاهر رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله، باشد، و تأسی به آن بزرگوار بکند در جمیع حرکات و سکنات و در تمام افعال و تروک. و این امری است بس ممکن، زیرا که ظاهر را مثل آن سرور کردن امری است مقدور هر یک از بندگان خدا.
🌀ای عزیز، بکوش تا صاحب «عزم» و دارای اراده شوی، که خدای نخواسته اگر بی عزم از این دنیا هجرت کنی، انسان صوری بیمغزی هستی که در آن عالم به صورت انسان محشور نشوی، زیرا که آن عالم محل کشف باطن و ظهور سریره است. و جرئت بر معاصی کم کم انسان را بی عزم می کند، و این جوهر شریف را از انسان می رباید. استاد معظّم ما، دام ظلّه، می فرمودند بیشتر از هر چه گوش کردن به تغنّیات سلب اراده و عزم از انسان می کند.
🌀پس ای برادر، از معاصی احتراز کن، و عزم هجرت به سوی حق تعالی نما، و ظاهر را ظاهر انسان کن، و خود را در سلک ارباب شرایع داخل کن، و از خداوند تبارک و تعالی در خلوات بخواه که تو را در این مقصد همراهی فرماید، و رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله، و اهل بیت او را شفیع قرار ده که خداوند به تو توفیق عنایت فرماید و از تو دستگیری نماید در لغزشهایی که در پیش داری، زیرا که انسان در ایام حیات لغزشگاههای عمیقی دارد که ممکن است در آن واحد به پرتگاه هلاکت چنان افتد که دیگر نتواند از برای خود چاره بکند، بلکه در صدد چاره جویی هم بر نیاید، بلکه شاید شفاعت شافعین هم شامل حال او نشود. نعوذ بالله منها.
منبع: کتاب شرح چهل حدیث امام خمینی (قده)
#موعظه
#چهل_حدیث
@mobashsherat