eitaa logo
خانواده چند فرزندی🇮🇷
6.6هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
758 ویدیو
88 فایل
#خانواده_چند_فرزندی یک مادر در حال یادگیری مشاور و تسهیل گر متولد ۶۷ و مادر چهار فرزند مزیات چالش ها و راهکارهای چند فرزندی خادم کودکان و نوجوانان در کانون پرورش فکری @asheri110
مشاهده در ایتا
دانلود
از اینجا
📜 باید خودمان، وارث خودمان باشیم! ▪️ما چگونه زندگی کنیم که زندگی‌‌مان سرشار و بارور باشد و چگونه بمیریم که مرگمان استمرار حیاتمان باشد؟ و به تعبیر امام حسین در دعای عرفه، خودمان وارث خودمان باشیم؟... ▪️من در مراحلی، اُنس پیدا می‌‌کنم، شاد می‌‌شوم و‌ بی‌‌نیاز می‌‌شوم. این‌ بی‌‌نیازی با واسطه پدر و مادر، زن و یا با امکانات و دنیا و... حاصل می‌‌شود. ▪️ این واسطه‌‌های متغیر،‌ بی‌‌نیازی ثابتی به انسان نخواهند داد. این است که از خدا می‌خواهیم: «اجْعَلْ‏ غِنایَ‏ فِی‏ نَفْسِی‏»؛بی‌نیازی را در درون من قرار بده؛ در وجودم معنایی قرار بده که آن، من را‌ بی‌نیاز کند و ظرف‌ بی‌نیازی من، وجودم باشد. ▪️نکته این است که ما طوری زندگی کنیم که از آنچه داریم، تمتع ببریم و اینها حتی بعد از ما استمرار پیدا کنند و با مرگ ما تمام نشوند. ▪️این مهم است که ما چگونه زندگی کنیم که زندگی‌‌مان، ما را بهره‌‌مند کند؛ به حدی که بعد از مرگمان، استمراری داشته باشیم و بعد از ما امکاناتی را که در زندگی‌‌مان بارور کرده‌‌ایم، وارث و ادامه ما باشند! ❛❛ عین‌صاد 📚 | ص ۷۰ #️⃣ 🛒 برای سفارش لینک‌ زیر را کلیک نمایید 📖 نسخهٔ چاپـــی کتاب خون خدا 👉🏻 یا به ادمین فروشگاه اینترنتی لیلة القدر پیام بدهید 👇🏻👇🏻👇🏻 🤳🏻 : @einsadshop_ad
وقتی منتظرم باشگاه دخترم تمام بشه ... جمع ها و حاصل جمع ها... صدای دسته عزاداری رنگ زندگی به شهر مرده می پاشه ...
دوست دارم تا ابد گریه کن شما باشم ... مثل وقتی که باردار بودم و در ماه ششم به یاد روضه در و دیوار گریه می کردم انگار خودم بودم بین در و دیوار مثل وقتی که شیرخواره داشتم و روضه شیرخواره را با گوشت و پوست و استخوان لمس می کردم نگویم ... از روضه علی اصغر نگویم ... الحمدلله در شش ماهگی همه فرزندانم روضه شش ماهه در خانه ام گرفتم مثل وقتی که دخترکانم سه ساله شدند و در اوج شیرین زبانی هایشان به یاد سه ساله امام حسین علیه السلام زار زار گریه می کردم هربار که بهانه بابا گرفتند سر روضه باز میشد هربار شانه به موهایشان می زدم و در سه سالگی شان روضه حضرت رقیه سلام الله در خانه مان به پا بود و حالا امشب برای اولین بار ، درست مصادف با ورود پسرم به یازده سالگی ، با تمام وجود هق هق گریه کردم ، تصور می کردم پسر یازده ساله ام را از اعماق وجودم درد کشیدم برای عبدالله بن حسن و این راه ادامه دارد... داستان کربلا همچنان ادامه دارد... نه اینکه مقایسه کنم ... فقط برای تقریب ذهن و درک بیشتر عمق ماجرا دوست داشتم تا ابد روضه های شما برایم محسوس و ملموس و قابل تصور باشد تا بیشتر و بیشتر و بیشتر گریه کنم هرچند غم هاو تصورات ما اندازه سر سوزنی از مصیبت عظمای شما نیست اما ما به همین دل خوشیم به همینکه فرزندان مان و حس مادری مان باعث گریه بیشتر بر شما باشند https://eitaa.com/khanevadechandfarzandi خانواده چند فرزندی
شاید روشنفکری با مطالعه به دست بیاید ولی روشندلی و زنده دلی در برخوردها حاصل می شود... صفحات آخر کتاب
از وسط جمعیت اومدیم اینجا که روشن بود تا پسرم بتونه راحت بازی کنه
یجایی هم رفتیم تو صف نذری بگیریم برای اینکه تمرین صف ، صبر ، رعایت نوبت و.... داشته باشیم
حالا رسیدیم خونه یکم با هم بازی کنیم تا کم کم بریم سمت خواب
یعنی امشب زنده میمونیم؟