صاحب خونه منم اجاره اش رو بخشیده و نمیگیره خدا خیرش بده
البته اینکه پسرش هستم هم بی تاثیر نبوده😀😃😄😁😆😆
😁 @mezahotollab 😁
👌 نکته ی امروز 👌🌷
⛔ترک گناه به عشق مولا⛔
👌👌این روزها این جمله رو زیاد شنیدیم:
🌺 «من چون شما رو دوست دارم باهاتون دست نمیدم»
✅ چقدر خوبه وقتی صحنه گناهی هم پیش میاد یه لحظه یاد آقامون بیفتیم و بگیم:
🌸«مولاجان...من چون شما رو دوست دارم گناه نمیکنم»🌸
😁 @mezahotollab 😁
🌹 قصه ی امروز 🌹❤️
می نویسند سلطانی بر سر سفره خود نشسته غذا می خورد، مرغی از هوا آمد و میان سفره نشست و آن مرغ بریان کرده که جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغیر شد، با ارکان و لشکرش سوار شدند که آن مرغ را صید و شکار کنند. دنبال مرغ رفتند تا میان صحرا رسیدند، یک مرتبه دیدند آن مرغ پشت کوهی رفت، سلطان با وزراء و لشکرش بالای کوه رفتند و دیدند پشت کوه مردی را به چهار میخ کشیدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره می کند و به دهان آن مرد می گذارد تا وقتی که سیر شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب کرد و آورد و در دهان آن مرد ریخت و پرواز کرد و رفت.
سلطان با همراهانش بالای سر آن مرد آمدند و دست و پایش را گشودند و از حالت او پرسیدند؟
گفت: من مرد تاجری بودم، جمعی از دزدان بر سر من ریختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به این حالت اینجا بستند، این مرغ روزی دو مرتبه به همین حالت می آید، چیزی برای من می آورد و مرا سیر می کند و می رود، پادشاه متنبه شد و ترک سلطنت کرد و رفت در گوشه ای مشغول عبادت شد، از دنیا رفت.
😁 @mezahotollab 😁
نون که تو خونه میپزید
همینطوری پیش بره
روزا باید بریم غذا شکار کنیم
و شبا برگردیم تو غار😂😂
😁 @mezahotollab 😁
امروز سوار تاکسی شدم ،
کنارم یکی بود که دسش مرغ و روغـن اینا بود
خلاصه بدجوری جا رو تنگ کرده بود ...
گفتم سبدِ کالاست . . .؟
گفت آره ، گفتم پس ربّش کو
گفت مگه ربم میدن !؟؟
گفتم آره بابا مگه نگرفتی؟
بدبخت پیاده شد رفت دنبال رُب ..!
.
.
.
.
.
.
خدایا منو ببخش ، منو ببخش
خودت دیدی جا خیلی کم بود 😐🤦♂️😂😂😂
😁 @mezahotollab 😁
هیچوقت خودتو دست کم نگیر، هیچوقت نا امید نشو. همونایی که یه روز منو مسخره می کردن
هنوزم منو مسخره می کنن. در واقع خواستم بگم فرقی نمی کنه در هرصورت این نامردا آدمو مسخره می کنن😐😂
😁 @mezahotollab 😁
آیا میدونستین ماکارونی پیچ پیچی 507 عدد
و اون درازا 610 عدد تو بستشون دارن؟
رورnام قرنطینه 😅😅
😁 @mezahotollab 😁
چرا پدر مادرا وقتی ما داریم فیلم میبینیم با صدای بلند کلیپ های داخل گوشیشونو پلی میکنن؟😐
ولی وقتی اونا دارن اخبار میبینن ما باید ساکت باشیم؟ :/
چرااااااا😬😂😂
😁 @mezahotollab 😁
عزیزان عاجزانه خواهش میکنم ازخونه بیرون نرید
من کلا بیرونم هرخبری باشه بهتون میگم
😅😅
😁 @mezahotollab 😁
استاد دانشگاه داشت برگه یکی از شاگرداشو تصحیح میکرد
دید نوشته جواب در پشت صفحه!!!
رفت پشت صفحه دید نوشته اگه بلد بودم همونجا مینوشتم!!!
آوردمت اینجا خلوت باشه بگم جان مادرت رحم کن😐🤦♂️ 😂😂😂
😁 @mezahotollab 😁
چه جوری تو قرنطینه درس میخونین؟
من خوندن نوشتن یادم رفته
😐😂😐
😁 @mezahotollab 😁
بهترین جمله ای که تو کل دوران مدرسم شنیدم
بچه ها امروز معلمتون نمیاد برید خونه✋
آدم حس میکرد بعد از ده سال از زندان در اومده🤦♂️😐😂😂😂
😁 @mezahotollab 😁
اونجای پایتخت که اوج استرس و مشکلاتشون بود بعد بهتاش برگشت گفت نه اینطوری نمیشه پاشید پاشید ...... پاشید جامونو بندازیم بخوابیم :))))))
اون دقیقا شیوهی برخورد من با مشکلات بود😁😂😂
😁 @mezahotollab 😁
آن کبوتر عاشق که عاشقانه لانه میساخت و آواز دوستی سر میداد
.
.
.
گربه خوردش 😐🤦♂️😂😂😂😂😂😁😁😁
😁 @mezahotollab 😁
👌 نکته ی امروز 👌🌷
خبر اول: جمهوری چک ماسکهای متعلق به ایتالیا را دزدید
خبر دوم: ایتالیا کشتی حامل الکل طبی به مقصد تونس را غارت کرد
خبر سوم: لهستانیها محموله ژل ضدعفونی کننده متعلق به نروژ را مصادره کردند
جمع بندی رادیو فردا: بحران کرونا در ایران ادامه دارد😳😂
#بصیرت #کرونا_رو_شکست_میدهیم
😁 @mezahotollab 😁
🌹 قصه ی امروز 🌹
ابن سيرين مى گويد: در بازار به شغل بزازى اشتغال داشتم، زنى براى خريد به مغازه ام آمد، در حالى كه نمى دانستم به خاطر جوانى و زيباييم عاشق من است، مقدارى پارچه از من خريد و در ميان بغچه پيچيد، ناگهان گفت: اى مرد بزاز! فراموش كرده ام پول همراه خود بياورم، اين بغچه را به كمك من تا منزل من بياور و آنجا پولش را دريافت كن!
من به ناچار تا كنار خانه ى او رفتم، مرا به دهليز خانه خواست، چون قدم در آنجا گذاشتم در را بست و پوشش از جمال خود برگرفت و اظهار كرد: مدتى است شيفته ى جمال توام و راه رسيدن به وصالت را در اين طريق ديدم، اكنون در اين خانه تويى و من، بايد كام مرا برآورى، ورنه كارت را به رسوايى مى كشم.
به او گفتم: از خدا بترس، دامن به زنا آلوده مكن، زنا از گناهان كبيره و موجب ورود به آتش جهنم است. نصيحتم فايده نكرد، موعظه ام اثر نبخشيد، از او خواستم از رفتن من به دستشويى مانع نشود، به خيال اينكه قضاى حاجت دارم مرا آزاد گذاشت. به دستشويى رفتم، براى حفظ ايمان و آخرت و كرامت انسانى ام سراپاى خود را به نجاست آلوده كردم، چون با آن وضع از آن محل بيرون آمدم، درب منزل را گشود و مرا بيرون كرد، خود را به آب رساندم، بدن و لباسم را شستم.
💥در عوض اينكه به خاطر دينم خود را ساعتى به بوى بد آلودم، خداوند بويم را همچون بوى عطر قرار داد و دانش تعبير خواب را به من مرحمت فرمود
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی اثر استاد حسین انصاریان
😁 @mezahotollab 😁
آقاهه رفته بوده خواستگاری برای پسرش، ازش میپرسند:
آقای داماد چیکارست؟
گفتند، دیپلماته...
از وقتی دیپلم گرفته مات مونده چیکار کنه.... 😍😁😁
😁 @mezahotollab 😁
بابام میگفت هروقت در مغازه رو باز میکنی یه کاسه آب بریز در مغازه تا روزیت بیشتر شه.
یه کاسه آب ریختم کف پاساژ، ۳نفر رو سرامیک سر خوردن ترکیدن 😌😌
😁 @mezahotollab 😁
آیا میدانید که لاکپشت تنها جانداریه که از زمان دایناسورها تا کنون تمام سختیهای جهان را دیده و منقرض نشده ؟
راز این ماندگاریش اینه که همیشه در خانه میماند
😁 @mezahotollab 😁
ما کلا دوتا زانو داریم پس چه شکلی چهار زانو میشینیم؟😐
(هفته ششم قرنطینه)
😁 @mezahotollab 😁
قرنطینه ثابت کرد تمام کارهاییو که به بهونهی وقت نداشتن انجام نمیداديم
وقت داشته باشيم هم انجام نمیديم😂😂😂
😁 @mezahotollab 😁
داداشم آخر شبا زنگ ميزد ميگفت
بيداري؟ بيا تو اتاقم كارت دارم.
ميرفتم ميگفت برق خاموش كن شب بخير😐😂
😁 @mezahotollab 😁
واسه ما که قبل کرونا همه چیو با فوت تمیز میکردیم
استفاده از وایتکس و ضد عفونی کننده سخته😂
😁 @mezahotollab 😁
جمعیت امیدوار فقط مایی که
تا حالا هیچ نتیجهای از گارانتی ندیدیم ولی جعبه سهراهی و لامپ رو هم نگه میداریم به امید گارانتیش.😐😐😂
😁 @mezahotollab 😁
اطلاعیه شهرداری نسبت به اعلام بارندگی های پیش رو در هفته جاری
بسمه تعالی
فرار کنین😂😂
😁 @mezahotollab 😁
۱۳بهدر امسال قراره بابامو صبح زود بفرستیم بیاد تو پذیرایی چادر بزنه که کسی قبل ما نیاد اونجا رو بگیره
😁 @mezahotollab 😁
🌷 خاطرات جبهه 🌷❤️❤️
پدر و مادر میگفتند بچهای و نمیگذاشتند بروم جبهه. یک روز که شنیدم بسیج اعزام نیرو دارد، لباسهای «صغری» خواهرم را روی لباسهایم پوشیدم و سطل آب را برداشتم و به بهانهی آوردن آب از چشمه زدم بیرون، پدرم که گوسفندها را از صحرا میآورد داد زد: «صغرا کجا ؟»
برای اینکه نفهمد سیفالله هستم سطل آب را بلند کردم که یعنی میروم آب بیاورم. خلاصه رفتم و از جبهه لباسها را با یک نامه پست کردم.
یک بار پدرم آمده بود و از شهر به پادگان تلفن کرد. از پشت تلفن به من گفت: «بنی صدر! وای به حالت! مگه دستم بهت نرسه😂😂😂
😁 @mezahotollab 😁