👌🏻 تداوم رفتار خوب
✍🏻 اگر همسرتان، احترامتان را نگه نمیدارد، برخورد خوب خود را کنار نگذارید و مطمئن باشید رفتار صحیح شما به تدریج او را اصلاح خواهد کرد.
⚜ یقینا چنین فردی، پشت سرتان به رفتار خوب همسرش اعتراف میکند.
⚜ و یقینا اگر رفتار خوب خود را ترک کنید بیاحترامی او بدتر خواهد شد.
#مهارت_زندگی #زناشویی #همسرداری
هيچگاه به فرزند خود نگوييد "ما آنقدر پول نداريم" بلكه چيزی درمورد "مديريت پول" به فرزندتان بياموزيد.
مثلا اين "كفشها خيلی قشنگ هستند اما ما نميخواهيم آنقدر پول برای یک جفت كفش بدهيم آن هم وقتی كه ميتوانيم با قيمت كمتر كفش خوبی پيدا كنيم".
#فرزندپروری #تربیت #تربیت_فرزند
#درس_زندگی
🔹مفسر کبير قرآن، #علامه_طباطبايي رضواناللهتعاليعليه هرساله #ايام_فاطميه، دهروز در خانهشان براي شهادت حضرت #فاطمه_زهرا علیها السلام #اقامه_عزا مينمودند و همه بستگان و اعضاي خانواده حتي دخترانشان که در شهرهاي ديگر سکونت داشتند مقيد بودند، در اين مدت در مجلس شرکت کنند. معمولاً در تهران و شهرستانها که ميرفتند کمتر ديد و بازديد ميکردند، ولي وقتي که ميگفتند: در همسايگي، يا فلان محل، #مجلس_روضه و توسلي به #حضرت_زهرا علیها السلام است، فوراً شرکت ميکردند.
#فاطمیه
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸لقبی که #خداوند به #امیرالمؤمنین علی علیه السلام داد.
✍ #پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم فرمودند:
صَحِیفَةِ الْمُؤْمِنِ حبّ عَلِیِّ بْنِ ابیطالب(علیه السلام)
سرلوحه پروندهٔ هر مؤمن(درروز قیامت) دوستی و محبت علی بن ابیطالب علیه السلام است.
#سخنرانی #استاد_عالی
هدایت شده از آینده سازان
کمپ-دفتر پذیرش
زن و شوهری جوان به نام های شاپور و آرزو در حال صحبت کردن و چانه زدن با مسئول پذیرش کمپ بودند. شاپور وسط حرفاش با عصبانیت پرسید: چرا نه؟ اگر قرار باشه همه کنار هم باشن و تخت ما و بقیه به هم چسبیده باشه، شما جون و آبروی مردمو تضمین میکنی؟
مسئول پذیرش: نه من و نه هیچ کسی هیچ چیزو اینجا تصمین نمیکنه. مثل اینکه حواست نیست اومدی کجا! مگه اینجا هتل المپیک آنکاراست که ...
شاپور حرفشو قطع کرد و گفت: حداقل یه کاری کن که جای ما یه کنج دنج باشه یا مثلا اتاق شلوغ و پر از مرد و اینا نباشه.
مسئول پذیرش گفت: سن و سال من به اندازه پدرت هست. از چیزی که میگم ناراحت نشو ... اما اینجا برای دو تا دونه ساندویچ آدم میکشن چه برسه به .... (نگاهی به آرزو کرد که یه گوشه ایستاده و سرشو انداخته پایین) چه برسه به اینکه زنت هم جوونه و هم خوشکله!
شاپور با تندی گفت: حواست هست چی میگی پیری؟ درست حرف بزن!
مسئول پذیرش: من دلم برای مظلومیت این دختر سوخت که این حرفو زدم. گفتم که بیشتر مراقب خودت و زنت باشی. وگرنه من که امروز و فرداست که بازنشسته بشم و از این سگ دونی برم.
مسئول پذیرش یه برگه داد به شاپور داد و شاپور هم بدون خدافظی با آرزو اتاق را ترک کرد و رفت. اما چشمای مسئول پذیرش همچنان دنبال شاپور و آروز بود و سری به نشان تاسف تکون داد و به کارش ادامه داد.
مسئول پذیرش صدا زد: نفر بعد!
نفر بعد که یک مادر و دختر بودند، نزدیک اومدند و خودشون را معرفی کردند. معصومیت از چهره دختره میریخت.
مسئول پذیرش پرسیید: اسمش چیه؟ چند سالشه؟
مادر دختر گفت: اسم خودم؟
مسئول پذیرش گفت: نه ... دخترت.
مادر دختر: فهیمه. لال مادرزاد هست. 15 سالشه.
مسئول پذیرش پرسید: چرا اینقدر زرد شده؟ مریضی خاصی داره؟
مادر دختر گفت: مریضی خاصی نه ... ترسیده.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
تو اتاق 13 هر کسی به خودش مشغول بود. یه عده مرد دور هم داشتن ورق بازی میکردند. یه عده زن قهقهه میزدند و همدیگه رو دس مینداختند. بابک هم داشت با گوشیش ور میرفت و به هاکان پیام میداد.
هاکان پرسید: راحتی؟
بابک جواب داد: اصلا!
هاکان: عادت میکنی. فقط تلاش کن زنده بمونی. اگه کاری که میگم انجام بدی، راحت تر میگذره.
بابک: باید چیکار کنم؟
هاکان: تلاش کن یه مرد حدودا 40 ساله به اسم تیبو پیدا کنی.
بابک: چطوری پیداش کنم؟ نمیتونم که برم بگم فلانی را صداش کنین.
هاکان: شاید لازم بشه همین کارو بکنی.
بابک: خب حالا مثلا پیداش کردم. که چی بشه؟
هاکان: دیگه کلا با اون هماهنگ باش. خودش بهت میگه چیکار کن.
در حین پیامک های بابک و هاکان، شاپور و آرزو وارد اتاق شدند و سرگردان به این و اون نگا میکردند. شاپور با چشماش دنبال یه جا میگشت که خودش و زنش بتونن اونجا بخوابن و بساطشون پهن کنن.
شاپور دید اون ته جا هست. به آرزو اشاره کرد که دنبالش بره. همین طور که داشتن رد میشدند، مردها حرفاشون قطع میکردند و برمیگشتن و به آرزو نگا میکردند. نگاهای آزار دهنده و چندش آور.
از بابک هم گذشتند. بابک یه نگا به شاپور انداخت و یه نگا به آرزو کرد و دوباره برگشت سر گوشیش و به کارش ادامه داد.
شاپور و آرزو نشستند یه گوشه. متوجه نگاه های بد دیگران شده بودند. دیگران هم زیر لب با هم درباره زیبایی و جذابیت آرزو صحبت میکردند.
آرزو با صدای آروم و دلهره ای که داشت به شاپور گفت: شاپور من اینجا احساس خوبی ندارم.
شاپور که در حال باز کردن زیپ چمدان بود گفت: برگردیم پیش مادرم احساست بهتر میشه؟ روزی صد بار به خاطر زخم زبوناش گریه کنی بهتر میشی؟
آرزو گفت: من که چیزی نگفتم که اینجوری میگی. فقط از ترس و دلهره ام برات گفتم.
شاپور: جاش نبود. به جای این حرفا بگرد ببین شارژم کجاست؟
آرزو که تلاشمیکرد دلهره اش کنترل کنه اما نمیتونست پرسید: شاپور تا کی اینجا هستیم؟
شاپور با بی حوصلگی گفت: نمیدونم. دیگه اینو نپرس.
آرزو بغض کرد اما اشکشو خورد و شروع به گشتن در چمدان کرد.
دو روز گذشت. وقت ناهار بود که از بلندگوی کمپ اعلام کردند که: وقت نهاره. اگه مثل دیروز صف را رعایت نکنین و یا دعواتون بشه، از همینم خبری نیست. برای بار آخر میگم: اگه دعوا بشه و یا صف به هم بریزه، تا شب چیزی به کسی نمیدیم.
کم کم همه آماده شدند بروند بیرون و در صف غذا بایستند. بابک بیدار شد و یه نگا به گوشیش انداخت و آماده شد که بره تو صف. شاپور و آرزو هم رفتند تو صف.
حدود 400 نفر تو صف در دو ردیف ایستاده بودند تا غذا بگیرند. اینقدر صف بلند و شلوغی بود و صداها در سالن میپیچید که حوصله و اعصاب برای کسی نمیگذاشت.
زن و مرد و پیر و جوان و کودک و سیاه و سفید و ... قاطی هم ایستاده بودند و منتظر بودند که پنجره های تحویل غذا باز بشه و به اندازه یه کف دست نون و یه کاسه کوچیک آب خورشت بگیرن و بروند.
#سلام بر #صاحب_الزمان #حضرت_مهدی
#سلام
#صبح_بخیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷 روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و #موفقیت را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۳۲۳
#امروز👇
👈 #یکشنبه #بیستم_آذر ۱۴۰۱
🙏 همزمان با #ایام_فاطمیه #ثواب_قرائت امروز، هدیه محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا و #پدر و #مادر بزرگوارش علیهم السلام و همه #شهدای_انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 #کلیپ
👏 #یکشنبه_های_علوی
🙏 موضوع: #سراب
👌هر هفته یک نکته از جملات کاربردی #نهج_البلاغه
🙏حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا حسنی
#تربیت_در_زندگی_متاهلی
💟تنها کسی که می توانیم کنترلش کنیم خود ما هستیم
👈❌اگر در #زندگی_زناشویی #رابطه ناموفقی داریم
👈 باید بیندیشیم
😍خود من چه می توانم انجام دهم که
باعث بهبودی رابطهام شود😍
👈‼️نه اینکه سعی کنم دیگری را تغییر دهم
#مهارت_همسرداری #مهارت_زندگی #همسرداری